در سالهای 1330 تا 1340، تعدادی مدرسهی جدید در ایران تشکیل شدند که تولدشان، معنادار بود. (https://engare.net/) به عنوان نمونه: مدرسهی علوی، مدرسه رفاه، مدرسه خوارزمی
«مدرسهی علوی »، مدرسهای بود که علیاصغر کرباسچیان و تعدادی دیگر از افراد نزدیک به او تأسیس کردند. بانیان این مدرسه، افرادی از جریان مذهبی تا حدی سنتی بودند که دغدغههای تعلیم نسلی مؤمن را داشتند که مایههایی از تفکر حجتیهای، غیرسیاسی و بهاییستیز را نمایندگی میکرد.
در همین سالها، مدرسهی دیگری با عنوان «مدرسهی رفاه »، تأسیس میشود که بانیاناش، محمدعلی رجایی، باهنر، بهشتی بودند. جریانی که اگرچه مانند جریان مؤسس مدرسه علوی، مذهبی بود، اما مایههایی از تفکر سیاسیتر داشت.
جالب آنکه در همین سالها، مدرسهی سومی هم تأسیس میشود: «مدرسه خوارزمی». خوارزمی را افرادی چون پرویز شهریاری و همفکران او تأسیس میکنند. کسانی که عقبهی چپ و به صورت مشخص، تودهای داشتند.
هر سه مدرسه، در سه فضای فکری متفاوت، دانشآموزان قابلی تربیت میکنند. نگاه جریانات فکری و روشنفکری، از جامعه به سمت قدرت چرخیده است
به این نکته فکر میکردم که گویی در دورهای خاص از تاریخ معاصر، هر جریان فکری، «مدرسه» خاص خود را تأسیس میکند و به تربیت نسلی فکر میکند که ایدههای آن جریان فکری را در فردای تاریخ نمایندگی کنند.
نگاهی به آینده و رو به جامعه. درک اثرگذاری آموزش و اهمیت آن در ساختن فردایی متفاوت.اما امروز چطور؟
آیا جریانات فکری و اندیشهای و فرهنگی و سیاسی مختلف، به آموزش و پرورش و تربیت نسل بعدی چنین نگاهی دارند؟ آیا وارد چنین ساحتی شدهاند؟
به نظر نمیرسد چنین دغدغهی جدی در جریانات فکری مختلف در دهههای اخیر وجود داشتهباشد (از نمونههای دانشگاه مفید و برخی مدارس خاص غیرانتفاعی کماثر و بیشتر بازتولیدکنندهی همان نگاه موفقیت در کنکور بگذریم).
چرا چنین نگاهی به آموزش و پرورش و اهمیت آن و تربیت نسل آتی در جریانات فکری و اجتماعی و سیاسی از دست رفت؟
خواهید گفت: حساسیتها و فشارهای یکدستکنندهی سیستم ادارهکنندهی جامعه، به خصوص در حوزه آموزش و پرورش، اجازهی شکل گیری چنین نهادهایی را ندادهاست. بله. و خیر! بله، چون این عامل هم در عدم شکل گیری این مدارس مؤثر بودهاست. و خیر، چون به نظر من این تنها عامل و شاید حتی عامل اصلی در این خلاء نبودهاست.
به نظرم جریانات فکری و اندیشهای در دهههای اخیر، هم تمرکزشان را بر ساحت سیاست و قدرت معطوف کردهاند و احساس میکنند که تغییر، تنها با ایجاد تحول در دولت و حکومت میسر میشود.
نگاه جریانات فکری و روشنفکری، از جامعه به سمت قدرت چرخیده است. از سوی دیگر، شاید در دههی سی و چهل، نوعی احساس پیش بینیپذیری و امکان برنامهریزی و ثبات کلی برای آینده در جریانات فکری وجود داشت. اما در دهههای اخیر، نوعی تعلیق و عدم احساس پیش بینیپذیری ایجاد شده که عملاً نتیجهاش، عدم برنامهریزی بلندمدت از جنس تربیت نسلهای آتی و سرمایهگذاریهای بلندمدت بودهاست.
امروز، حتی اگر نهاد رسمی آموزش و پرورش، با سختگیریهای مضر، اجازهی ایجاد تکثر در اشکال مختلف مدارس و نمایندگی کردن افکار و جریانات فکری گوناگون موجود در جامعه را ندهد، تحولات تکنولوژیک و ایجاد امکانات جدید ارتباطی و شبکههای اجتماعی، راههای جدیدی را پیش روی جریانات مختلف فکری برای برقراری ارتباط با نسل نوجوان و جوان و انتقال ایدهها به آنان ایجاد کردهاست.
آیا برای ما اهمیت دارد؟ آیا زبان سخن گفتن با کودکان و نوجوانان را تمرین کردهایم؟ آیا ایدههایمان را در قالبهای جذاب برای این نسل شکل دادهایم؟
به کتاب «یک جلوش تا بینهایت صفرها»ی علی شریعتی و کتابهای دیگر او برای کودکان فکر میکنم و دغدغهی جدیاش برای برقراری ارتباط با نسلی که به او امیدوار بود. حتی اگر راه تأسیس مدرسه برای تفکرات مختلف بستهاست، نمیتوان کتاب، پادکست، سایت، مجله، انیمشین و ... برای ارتباط با کودکان، با زبان آنان و انتقال ایدههای مختلف تولید و ایجاد کرد؟فردا را میسازیم یا همه چیز را در امروز میبازیم؟
شبکه جامعهشناسی علامه
نظرات بینندگان