از آنجا که مهر "آغاز" سال تحصیلی است، شور و احساسی در آن سر به طغیان می گذارد و انتظارها از پس هم سر برمی آورند: انتظار والدین از فرزندان برای موفقیت؛ انتظار دانش آموزان و دانشجویان از معلمان و استادان برای دست یافتن به مدارج یا افق های تازۀ علم و اندیشه؛ انتظار معلمان و استادان از دانش آموزان و دانشجویان برای تلاش و آموختن؛ انتظار حاکمان از آموزش و پرورش یا دانشگاه برای تحول جامعه و انتظارهای دیگر و دیگر. این شور آغازین، مبارک است، اما اگر تنها در آغاز بماند، از برآوردن انتظارها درمی ماند.
درس بلافصل مهر، وفاست و می سزد که به "مهر" وفا کنیم و انتظارها را در آغاز آن رها نسازیم. اما چگونه می توان چنین کرد.
بدفهمی هایی در باب تعلیم و تربیت وجود دارند که انتظارهای معقول از آن را ناکام می گذارند. بگذارید به شماری از این بدفهمی ها اشاره کنیم تا بپاییم که در دام آنها پای ننهیم.
نخستین بدفهمی در باب حافظه است. برخی از معلمان و حتی استادان، آموختن را با حفظ کردن یکی می دانند. بی تردید، آموختن بدون حافظه ممکن نیست اما همۀ ابعاد آموختن در حافظه نمی-گنجد. حافظه انباره ای است که در صورت نیاز به آن مراجعه می کنیم؛ کسی که می کوشد همۀ ابعاد آموختن را در حافظه بگنجاند، همچون کسی است که می خواهد همۀ اسباب و اثاثیۀ خانه را در انبار قرار دهد. به علاوه، آن میزان از آموختن که به حافظه وابسته است با "حفظ شدن" حاصل می شود نه با "حفظ کردن". حفظ شدن در فرایند طبیعیِ خواندن، بحث و گفت و گو و پژوهش، خود، حاصل می شود، اما حفظ کردن، به اندازۀ هر فعالیت تصنعی دیگری، توان فرسا، زجرآور و کم حاصل است. و چه بسیارند دانش آموزان و دانشجویانی که چنین زجری بر آنان روا داشته می شود.
بدفهمی دیگر، گسستن تعلیم از تربیت است. برخی به بهای تأکید بر تربیت، اخلاق و ارزش، دانش را بی بها می کنند و برخی دیگر، وظیفۀ خود را در تعلیم یک دانش (مانند ریاضی) حصاربندی می کنند و آن را فارغ از ارزش و اخلاق می نگرند. اما تعلیم و تربیت، در دو سر یک طیف چنان قرار گرفتهاند که هیچ تربیت و اخلاقی، بی بهره از دانش ورزی نخواهد بود و هیچ تعلیم معلمی، فارغ از ارزش نتواند بود. هر معلمی به محض رویارو شدن با انسان دیگری به نام شاگرد، در کمند مواجهه ای اخلاقی درافتاده است.
بدفهمی دیگر، تعلیم و تربیت را نوعی دستکاری دانستن است. دستکاری تنها با اشیا ممکن است، اما آدمیزاده، عاملی است که سرنوشت خود را خود، هر چند در ارتباط با دیگران، رقم می زند. عامل نگریستن شاگرد، تنها راهی را که پیش پای معلم می گذارد، تعامل است، هرچند تعاملی ناهمتراز. دشواری تعلیم و تربیت در این است که، از سویی، به بهای ناهمترازی معلم و شاگرد، عاملیت شاگرد قربانی نشود و، از سوی دیگر، به بهای عاملیت شاگرد، ناهمترازی انکار نشود.و بدفهمی دیگر و بدفهمی دیگر ...
این تعلیم و تربیت است با پیچیدگی های فراوانی که در دل دارد و سادگی فریبنده ای که در رخسارش نقش بسته است. تعلیم و تربیت، همچون عشق، سهل و ممتنع است که نخست آسان می نماید، اما سخت آبستن است و آبستن سختی هاست. اما اگر به "مهر" وفا کنیم، هیچ سختی نیست که آسان نشود.
کانال شخصی
نظرات بینندگان
به نظر می رسد همین و دیگر بدفهمی ها ، باعث گردیده است که ما معلمان در وادی تعلیم و تربیت راه خود را گم کنیم. متن از چه چیز سخن گفته است و دو همکار ما چه نظراتی درج کرده اند !!!!
شخصا معتقدم ما در تعریف تمامی واژه های لازم برای زندگی اجتماعی و تعامل اجتماعی، دچار بدفهمی
گردیده ایم. برای همین در تکرار واژه های فقر و زیرخط فقر و افزایش حقوق و....... در جا می زنیم و تعلیم و تربیت را قربانی کرده ایم.
در این جامعه فقط معلم گرسنه نیست. معلمان بهتر است شمال و جنوب و غرب و شرق شهرهای خود را گشتی بزنند و به حال و روز خود شکر کنند. قاعده هرم دهک پائین جامعه را تشکیل می دهد و برخی حقیقتا گرسنگی مطلق دارند.
بنده هم معلم هستم اما به کلاس درس و ..... هم می اندیشم. ما هم در مرگ برخی ارزشها مجرمیم.
بازتاب نظرات شما را می دانم ولی قدری تأمل .