خبری دلهرهآور از پذیرش 42 هزار دانشجو -ترکیبی از 17هزار نفر در قالب مادة 28 و 24 هزار نفر کارشناسی پیوسته- در سال تحصیلی جدید در دانشگاه فرهنگیان به گوش میرسد که به دشواری میتوان نسبت به آن بیتفاوت بود. تا به حال ندیدهام، مدلهایی که با صاحبانشان آمده و رفتهاند، در تربیت تغییر و بهبودی ایجاد کنند؛ چرا که اگر تغییر و بهبودی در کار بود کسی به فکر «تحول بنیادین» و نوشتن سند برای آن نمیافتاد
البته، این خبری خوش و رقمی جالب توجه، بهویژه برای جوانان جویای کار است. اما باید پرسید، آیا خیر هم هست؟ عجب سؤالی؟!
حتماً از نظر ژنرالهای ستاد فرماندهی دانشگاه فرهنگیان و صاحبان دانش مدیریت آموزشی تصمیمی خیر است، وگرنه هرگز گرفته نمیشد. اما، از نظر صاحبان دانشهای دیگر چه؟ از نظر سایر ذینفعان، مثلاً استادان و دانشجویان دانشگاه چه؟ از نظر مردم و آیندگان چه؟ گرچه آیندگان هنوز نیامدهاند، اما فکر میکنم از بقیه باید پرسید.
یکی از دلایل این تصمیم این است که دانشگاه به اندازه کافی بزرگ –در حدود یک میلیون مترمربع- و دارای امکانات لازم از جمله صندلی، تخت، لامپ و پتو برای پذیرایی از این تعداد دانشجو و پاسخ به نیاز آموزش و پرورش است (در اینجا ملاحظه کنید).
چنین تصور شده است که دانشگاه فرهنگیان پل معلق مهندسیسازی است که اگر 42 هزار نیروی آماده رزم پایکوبان برروی آن به قصد مدرسه رژه بروند فرو نخواهد ریخت (منظور از «فرو ریختن» سقوط از مرتبهای به مرتبة پایینتر است که به آن خواهم پرداخت).
رای قدمروی لشکر چهل پنجاه هزار نفری جویای کار از خود استقامت نشان میدهد، اما زنگزدگی کابلها و فرسودگی ستونهای نگهدارندهاش (وضعیت مأیوسکنندة آموزش و پژوهش در آن) نشان میدهد، استحکام و امنیت لازم برای تحمل وزن و رژة جویندگان راستین دانش و حرفة معلمی را ندارد پلی که مهندسانی خبره به رهبری رئیسجمهوری از تبار مهندسان و شهرسازان، یکشبه قطعات صدپاره و صدسالهاش را بر هم سوار و برپایش کردند، و اکنون که تختهای خالی، لامپهای روشن و پتوهای گرمش توسط شمارشگرانی خبره و درس مدیریت خوانده، با وسواس و دقت شمارش شدهاند، همگان بیصبرانه منتظر استقبال از میهمانان آن هستند. اما، از نظر تماشاگران خبره، شاهدان آگاه و غیرشمارشگران غیردرسمدیریتخوانده چه؟ آیا آنها نیز تصور میکنند، دانشگاه فرهنگیان پلی ایمن برای گذار مقتدرانه معلمان آینده است؟ نمیدانم! به گمانم از آنها نیز باید پرسید. کاری که ما به دلیل درک سادهانگارانه یا عقبمانده از تربیت، تحول و مدیریتش با آن بیگانهایم.
وقتی به تصمیمی چنین حسابشده در این دستگاه محاسباتی مینگرم، به یاد درسهای استادی میافتم و همه چیز برایم معنادارتر میشود؛ درسهایی دیریاب و پوشیده در الفاظ مبهم شعارگونه:
«ما به تنوعي از پرتوها نياز داريم، زيرا بايد تنوعي از علايق تخصصي، مهارتها و عادات ذهن فراهم آوريم كه مشخص ميكند، تربيت چطور بايد گرامي و بالنده شود. مقصود، بيشتر، جمع كردن اعضا براي تصميمگيري دربارة مسايل برنامة درسي از طريق ارتباطات با يكديگر است.» (شواب، 1969)
نمیدانم اگر یک پرتوی سمج بودم، و بهزور از یک روزن کوچک بر اتاق خصوصی و کم نور تصمیمگیریهای سرنوشتساز تربیتی، مثل این تصمیم میتابیدم، چه نقاط تاریکی از آن را روشن میکردم؟
شاید در ابتدا روشن میکردم، این تصمیمی است که آشکارا و بهشدت فلسفة وجودی دانشگاه فرهنگیان را زیر سؤال میبرد، و آن را در وضعیت دشوار توجیه فلسفة وجودی خود قرار میدهد.
راستی چه شد، دانشگاهی که بر اساس منویات سند تحول، برای ایجاد تحول در مدارس بهطور ضربتی برروی ویرانههای مراکز تربیت معلم برپا شد –از آن رو که برپاکنندگانش تربیت معلم شایستة نظام را در صدر اولویتها برای ایجاد تحول بنیادین تشخیص دادند- اکنون خود را تا جایی متعهد به «تأمین» نیروی مورد نیاز آموزش و پرورش کرده است که به کل فراموش کرده است، فلسفة وجودیش تأمین تربیت حرفهای باکیفیت برای تحقق معلم حرفهای باکیفیت، به قصد کمک به تحقق تحول بنیادین است؟
مگر پیش از این، معلم از راههای دیگر «تأمین» نمیشد، که با نوآوری مهندسان تخریبچی تربیتی همة راههای گشوده بسته و به شاهراه فرهنگیان منتهی شد؟ بودجههای گزافی که قرار است دم آخر بر لب پرتگاه جهنم از سر اجبار صرف شیمیدرمانی، پرتودرمانی و درمانهای گرانقیمت دیگر برای از بین بردن تومورهای سرطانی مدرسه هزینه کنید، همین امروز، با میل و ارادة خود، با توجة ویژه و دستودلبازانه به تربیت معلم، صرف تغذیة سالم، هوای سالم و محیط سالم آن کنید!
مگر مجاری دیگر تأمین نیرو به کجا میرفتند، که همه به یک مجرا هدایت شدند؟
آیا میخواستید برروی این سازة نامطمئن سیل راه بیندازید و بحران بیافرینید، یا میخواستید با قصد و برنامههای حسابشده به هدف تربیت معلم باکیفیت برسید؟
شاید میخواستید هنر طراحی و معماری نهادهای دولتی عظیمالجثة ناچالاک مفلس را به نمایش بگذارید، هنری که نزد ایرانیان است و بس! یا قرار بود به دعوت سند تحول، دانش و هنر تربیت معلم پژوهنده و فکور را فرابگیرید، بیازمایید و توسعه دهید؟
آیا برای تربیت معلم باکیفیت میخواهید فقط به خفتنگاهها سرکشی کنید و تختهای خالی را سرشماری کنید؟ یا قرار است به گاههای بیداری هم سری بزنید و استادهای بیدار، کتابخانههای مجهز، پژوهشکدههای فعال، آزمایشگاههای پیشرفته و مدارس آمادة همراهی را هم به حساب آورید؟
من به عنوان ناظر آگاه به این وضعیت میگویم سبقت سیاست تأمین از سیاست تربیت.
حال که سیاست «تأمین معلم» از سیاست «تربیت معلم» پیشی گرفته است، و دانشگاه از موضع تربیت معلم به موضع تأمین معلم تا اطلاع ثانوی عقبنشینی کرده است، فلسفة وجودی دانشگاه فرهنگیان بیش از پیش مورد تردید قرار گرفته است.
باید از نو توجیه کند برای چه به وجود آمده است، و چرا راههای ممکن دیگر تأمین معلم را مسدود کرده است، و خود را در وضعیت اضطرارِ تأمین معلم، و تهی شدن از فلسفة وجودیش قرار داده است؟
نمیدانم، اگر یک معلم جامعهشناس تربیت یا استاد برنامهریزی درسی بودم و به جلسة تصمیمگیریهای سرنوشتساز دعوت میشدم، با تأثیرپذیری از علایق تخصصیام چه پرتوی بر این تصمیم میافکندم؟ شاید به جبهة دانشمحوران میپیوستم، و با دفاع از حق برخورداری دانشآموزان و دانشجویان از «دانش قدرتمند»، به دنبال شواهد و نشانههایی از آن در دانشگاه فرهنگیان میگشتم. همان دانشی که در اختیار استادان دانشمند و معلمان توانمند است؛ از طریق برنامههای درسی رشتههای دانشگاهی و مدارس سازماندهی و به نسل بعد منتقل میشود؛ توسط محققان در دفاتر، آزمایشگاههای مجهز و در میادین عمل -مدارس و کلاسهای درسِ بازِ پذیرای تحقیقات- پرورده میشود؛ از طریق همایشها، سمینارها و مجلات منتشر، نقادی و عمومی میشود؛ و در کتابخانههای پیشرفتة مجهز انباشته، آرشیو و نگهداری میشود.
نمیدانم، اگر یک عضو روشنفکر و طرفدار دوآتیشة اصلاحات آموزشی بودم و در جلسة تصمیمگیریهای خطیر برای فرزندان ملت حضور داشتم، و از پس عادات مألوف ذهنیام به این تصمیم مینگریستم، چه میگفتم؟ یا در ستونی در صفحة فرهنگی یک روزنامة طرفدار اصلاحات چه مینوشتم، که ابعاد نادیده، نانموده و خطیر آن را برای مردم روشن کند؟
شاید در پاسخ به دعوت نظریهپردازان «روشنفکری»، از حاشیه به متن حرکت میکردم، نقش مسئولانهتری برعهده میگرفتم، و به دور از ملاحظات سیاسی، از حق برخورداری دانشآموزان از تربیت باکیفیت، و از حق برخورداری معلمان از تربیت باکیفیت در دانشگاهی با استانداردهای عالی دفاع میکردم؛ یا به طعنه و با لحنی گزنده در صفحة فرهنگی روزنامة مذکور مینوشتم که، بودجههای گزافی که قرار است دم آخر بر لب پرتگاه جهنم از سر اجبار صرف شیمیدرمانی، پرتودرمانی و درمانهای گرانقیمت دیگر برای از بین بردن تومورهای سرطانی مدرسه هزینه کنید، همین امروز، با میل و ارادة خود، با توجة ویژه و دستودلبازانه به تربیت معلم، صرف تغذیة سالم، هوای سالم و محیط سالم آن کنید!
نمیدانم اگر یک معلم فلسفه و یک فعال صنفی بودم و از پشت عینک علایق تخصصی و گرایشات سیاسیام به این منظره مینگریستم، چه چیزی در چه عمقی از این تصویر کشف میکردم و به دیگران نشان میدادم؟
شاید پس از دادن پیشنهادات مبهم فیلسوفانه یا سوگیرانة سیاسی از جلسه به خانه برمیگشتم، بر کاناپة تأملات لم میدادم، به یادداشتهایم نگاهی دوباره میانداختم، دست به قلم میشدم و مواضع مبهم سوگیرانة خود را با زبانی روشن، مستدل، آگاهیبخش و مردمپسندانه در یک رسانة مردمی در معرض نقد و نظر موافقان و مخالفان میگذاشتم تا آگاهتر کنم و آگاهتر شوم. مثلاً در حرکت اول، در پاسخ به ادعای رئیس دانشگاه فرهنگیان (در اینجا)، که هر مدیری بر اساس مدل ذهنی و مدل مدیریت خودش عمل میکند و من هم میخواهم بر اساس مدل ذهنی و مدیریت خودم تغییر و تحول ایجاد کنم؛ مینوشتم، درست است که تربیت یک خیر و حق عمومی است که مردم زمام اختیارش را طی فرایندی دموکراتیک به دولت و مدیران سیاستمدارش -اگر نگوییم سیاستزدهاش- تفویض میکنند، اما این به معنای در حاشیه نشستن و تماشای رفت و آمد مدیران با علایق و سلایق مختلف تخصصی و سیاسی، و گرفتن تصمیمات سرنوشتساز تربیتی بر اساس مدل و انگارههای ذهنی این وزیر، آن مدیر، یا رئیس دانشگاه نیست.
تا به حال ندیدهام، مدلهایی که با صاحبانشان آمده و رفتهاند، در تربیت تغییر و بهبودی ایجاد کنند؛ چرا که اگر تغییر و بهبودی در کار بود کسی به فکر «تحول بنیادین» و نوشتن سند برای آن نمیافتاد؛ بلکه بیشتر به نظر میرسد، آشوب، دلآشوبه، جدایی و اتلاف به بار آوردهاند.
مدیران صاحب بینش و دانش پیشرفتة مدیریت آموزشی بهخوبی میدانند که اختیارات و قدرت تفویضی، بهویژه در نهاد تربیت، قابل گردش و بازگشت به خود مردم است، با بهرسمیت شناختن و جلب مشارکت نمایندگانی که بهشایستگی وجدان، آگاهی و خواستههای آنان را نمایندگی میکنند، نمایندگانی از قلمروی دانش، حقیقت، آگاهی، عمل و وجدان عمومی. حاکمان صاحب بینش بهخوبی میدانند که تصمیمات رقمزنندة سرنوشت نسل آینده، نیازمند شور و مشورت و تأمل deliberation از نوع دستهجمعی، با حضور نمایندگانی از قلمروهای نامبرده است.
اما، بهخوبی میدانم اگر یک محقق با علایق و تجارب تربیت معلمی بودم، و به منظرة دلهرهآور رژة لشکر 42 هزار نفری معلمان آینده بر پل معلق دانشگاه فرهنگیان مینگریستم، چه مینوشتم. مگر پیش از این، معلم از راههای دیگر «تأمین» نمیشد، که با نوآوری مهندسان تخریبچی تربیتی همة راههای گشوده بسته و به شاهراه فرهنگیان منتهی شد؟
خوشبختانه، در سفری پژوهشی فرصت یافتم از نزدیک از این پل معلقِ مهندسیسازِ نهچندان مستحکم دیدن کنم.
به نظرم، برای قدمروی لشکر چهل پنجاه هزار نفری جویای کار از خود استقامت نشان میدهد، اما زنگزدگی کابلها و فرسودگی ستونهای نگهدارندهاش (وضعیت مأیوسکنندة آموزش و پژوهش در آن) نشان میدهد، استحکام و امنیت لازم برای تحمل وزن و رژة جویندگان راستین دانش و حرفة معلمی را ندارد. پاسخگوی نیازها و برآورندة حق آنها نیست. منظورم حق برخورداری از «دانش قدرتمند» است. همان که در دست استادان توانمند است، در رشتههای دانشگاهی و از طریق برنامههای درسی حسابشده و تدبیرشده سازماندهی میشود، در آزمایشگاههای مجهز و مدارس نمونه یا زیستگاههای طبیعی عمل تربیت تولید میشود، و همچون میراثی باارزش در کتابخانههای پیشرفته سازماندهی و نگهداری میشود.
بیشک، اینها ستونهای نگهدارندة یک دانشگاه هستند که نشانی از آنها در این سازه نمییابیم، و شمارشگران خبرة ما با همان دقتی که خوابگاهها و تختها را شمردهاند، آنها را نشمردهاند، یا شاید شمردهاند، و به دلایلی که ما از آن بیخبریم، به شمار نیاوردهاند.
همچنین فرصت یافتم قدری نزدیکتر شوم، و به کلاسهای گل سرسبد دانشکدههایش وارد شوم.
خوشبختانه، فضا و صندلیهای خالی را دیدم. اما متأسفانه شواهد امیدوارکنندهای از دانش قدرتمند، استادان راهنمای توانمند و جویندگان راستین دانش نیافتم. تاجایی که تقریباً مطمئن شدم، این پل عظیمالجثة معلق میان جامعه و مدرسه، و در حال نوسان میان وزارت آموزش و پرورش و وزارت علوم، فعلاً صراط مطمئنی برای رسیدن به بهشتِ مدرسه نیست. اما اگر بر سیاست خود برای «تأمین» و نه «تربیت» معلم اصرار کنید، حتماً شما را به جهنمِ مدرسه میرساند.
[1]. مایکل یانگ جامعهشناس تربیت و برنامة درسی مبدع و مفهومپرداز «دانش قدرتمند» powerful knowledge است.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
کی دهه هفتادی دهه پنجاهی میشه
ما مطمئن شده ایم که سیاست های مسئولان جدید دانشگاه فرهنگیان از آنجا که شما لیبرال ها را عصبانی کرده و به فحش گویی روی آورده اید کاملا درست و منطقی است.
ای جوانی که به جرم عبور از 40 سالگی در دولت تدبیر و امید از معرفی شدن به مصاحبه استخدامی محروم شدی و یا ای جوانی که برای مصاحبه دکتری به جرم آوپ ای نبودن، منع می شوی؛ بدان که شاید شایسته تر باشد، مرگ قسمتهایی از دانش در دستانت تا قرار گرفتن آن در دستان نااهلیهایی!