مقدمه :
از سال هاى گذشته همواره شنيده ايم كه وزارت آموزش و پرورش بزرگترين و حجيم ترين وزارتخانه از جهت نيروى انسانى ، وظايف و بودجه متعلقه به آن مى باشد ، يعنى وزارت آموزش و پرورش بيش از نيمى از پيكره دولت و كارمندان آن را تشكيل مى دهد. گرچه آن باقيمانده كارمندان و اقشار جامعه نيز به نوعى از طريق فرزندان شان با آموزش و پرورش و فرهنگيان در ارتباط مى باشند ( نيمه اول كه همان فرهنگيان باشند ، در حقيقت توليد كننده و متولى علم و آموزش و پرورش و نيمه دوم كه دانش آموزان و اولياء آنها باشند به نوعى مصرف كننده اطلاق مى گردند ) .
اما ارتباط نيمه اول ( فرهنگيان ) با نيمه دوم (كارمندان و ديگر اقشار جامعه و فرزندان آنان ) چنان به هم نزديك و گره خورده است كه جدا كردن اهداف و منافع اين دو گروه ، كارى بيهوده و غير ممكن است . زمانى را كه فرزندان گروه دوم در مدارس و در كنار معلمين شان مى گذرانند ، بيشتر از ميزان حضور آنان در كنار خانواده و اولياء شان مى باشد و حتى گاهى حضور و تاثير گذارى اولياء دانش آموزان در مدارس فرزندان شان ، بيش از محل كار و اداره خودشان و ارتباط معنوى و اجتماعى آنان با معلمين مدارس بيشتر از ارتباط آنان ، باهمكاران و روساى ادارات خود مى باشد .
معلمين نيز به واسطه شاگردان شان ، ناخودآگاه از حال و روز زندگى آنها و اولياء محترم شان آگاه و در غم و شادى آنها شريك مى باشند و گاهى به ناچار در جريان مشكلات خانوادگى آنان قرار گرفته و اقدام به نصيحت و مشاوره دانش آموزان و حتى گاهى اولياء آنان مى نمايند كه اين موضوع يكى از مهمترين رسالت هاى پرورشى عزيزان فرهنگى و خصوصا مشاورين مدارس مى باشد.
گاهى اين موضوع ، حالت معكوس داشته و دانش آموزان و اولياء آنان در غم و شادى معلمين شريك و نسبت به پيگيرى مشكلات آنان وهمكارى در رفع آنها اقدام مى نمايند ، زيرا مى دانند يك معلم ناراحت و معذب مستقيما بر روى اخلاق و رفتار فرزندان شان تاثير منفى گذاشته و موجب نااميدى و مايوس شدن آنان مى گردد .
به هرحال منافع و مصالح اين دو گروه غير قابل تفكيك و تاثير آنها بر روى يكديگر در همه جهات اجتناب ناپذير است ، به گونه اى كه گاهى اولياء محترم وقتى در بيان يا تفهيم مسايل آموزشى و تربيتى به فرزندان شان عاجز مى شوند ، به دليل محبت ، حرف شنوى و ارادتى كه فرزندان شان ، به معلمين خود از جهات آموزشى و پرورشى دارند ، موضوع و حل آن را به معلمين محترم ارجاع و خواستار استفاده از نفوذ معنوى آنان ، در حل مسايل خود و فرزندان شان گرديده و حتى دانش آموز بدون اطلاع پدر و مادر ، براى تفهيم خواسته هاى خود به والدينش ، از معلم خود يارى مى جويد.
وقتى كاريكاتوريست روزنامه همشهرى و دست اندر كاران آن اقدام به چاپ كاريكاتور موهن و سخيف در ارتباط با فرهنگيان در آستانه روز معلم نمودند اولين واكنش ها ، مبين اين موضوع بود كه فرزندان اين افراد فرداى آن روز و يا در روز معلم ، با چه رويى در محل مدرسه و كلاس خود حاضر خواهند شد و شايد اولين معترضين ، فرزندان همين افراد بودند كه پدر يا مادر معنوى آنان توسط ، پدر و مادر واقعى آنان به استهزاء و تمسخر گرفته شده است .
اين موضوع ضرورت بازنگرى در برخورد با فرهنگيان و شغل معلمى (تاثير گذارى و تاثير پذيرى ) را بيش از پيش ، يادآورى و تاكيد مى نمايد و اقدام اين افراد قطعا مصداق " تف سر بالا " مى باشد."
درس معلم ار بود زمزمه محبتى جمعه به مكتب آورد طفل گريز پا را "
در قسمت دوم به موضوع چگونگى بازنگرى در نقش و ساختار آموزش و پرورش و اصلاح اين ساختارها و پيشنهادات مطروحه خواهم پرداخت .
( انشاا... )
ادامه دارد
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان