راستی آیا پس از انقلاب ، کسی یک "فرهنگی حقیقی ثروتمند" دیده است!؟ "یک معلم واقعی برخوردار"
که هشتش گرو نُه نباشد ، و آبرو و آرزویش برای فلان خانه و بهمان ماشین ، بر باد نرفته باشد و با "طیب خاطر تمام" و "فراغ بال کامل" ، مشغول تدریس و تحقیق و مطالعه ی هرروزه ی خود باشد. و "جمع دارایی و دانایی" را نه از قبل مثلا پشتوانه ی خانوادگی اش، بلکه از فرایند طبیعی تدریس و تحقیق به دست آورده باشد؟!*
چرا اغلب قریب به اتفاق فرهنگیان ، در هر استان و شهرستان و هر رده ی اداری یا آموزشی ،_به زبان_ از غم نان می نالند و _به عمل_ گرفتار رزق و روزی روزمره و امرار معیشت عادی اند؟
اغلب، یا شغل دومی دارند تا بلکه به نان و نوایی برسند یا مُترصّد شغل و درآمد دیگری اند تا گره از معاش و معیشت نابه سامان و ناکافی شان باز شود؟!*
هزینه ی هر نوع کار فکری و فرهنگی در این سرزمین ، چنان طاقت فرساست که حقیقتا به چشم یک ناظر عاقل بیرونی (هرآنکه اختیاراً کاری فکری را برگُزیند؛ لابُد درصدی از جُنون در جان او هست! ...وگرنه کدام توجیه زیستی و اقتصادی _عقلاً و عُرفاً_ بر چنین انتخابی صحّه می گُذارد؟!)
سوال، همین است :
(مسئولین و متولیان امور در صدر حاکمیت و دولت ، در حالیکه مُدّعی "صدور انقلاب"ند و مُعتقد به "مُدیریت جهانی" و مُنادی "پیشتازی ایران در انقلاب و اعتلای فرهنگی" و پرچمدار "اُمّ القرا بودن این موطن" ؛ یا از هزینه ی تاب شکن و مردافکن کار فرهنگی در این دیار بی خبرند(که اگرچنین باشد؛ جای تاسفی عمیق دارد!) یا بر این هزینه و زجر و فشار ، واقفند اما کاری نمی کنند و گرهی نمی گُشایند(که دراین صورت نیز، جای تاسف ، همچنان باقی ست)
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
صدای معلم، صدای شما
با ارائه نظرات، فرهنگ گفتوگو و تفکر نقادی را نهادینه کنیم.