این روزها بسیار شلوغ و پر خبر است، آنقدر که شاید فراموش کنیم کشوری داریم پر از عطر عاشقی و دلبری شاعرانی که برخی از روزهای تقویم به نام آنها مزین شده است.
در حوزه سیاست خارجه حمله کشورهای آمریکا فرانسه و انگلستان به سوریه و نظرات مثبت و منفی سران سایر کشورها در صدر اخبار است.
در داخل کشور موضوعات اقتصادی و نرخ ارز و نوسانات مربوطه ، بحران آب و چندین ابر موضوع دیگر همگان را به خود مشغول کرده است آنقدر که حتی فرصتی برای شناخت رنگ سبز تازه و نازک درختان از سایر فصول برایمان باقی نمانده است.
در وزارت آموزش و پرورش نیز موضوعات عدیده ای نظیر برگزاری یا عدم برگزاری آزمون های استعداد درخشان و نمونه ، انتخاب مدیران و سایر مسائل و ... عرصه را بر تصمیم گیران و ذی نفعان تنگ کرده است .
از اینها که بگذریم مشغله های درون خانواده و درگیری معیشت و غم دارم و ندارم ، دیگر نه رمقی می ماند ونه فرصتی که به شعر و شاعری و تاریخ و روزهای تقویم نگاهی بیاندازیم و یادی کنیم از 25 فروردین و روز بزرگداشت عطار نیشابوری .
این روز را بهانه ای می دانم برای اینکه عرض ارادتی کنم به ساحت مبارک ادب و عرفان و مشک پر مشک عطار. او عطار بود یا عطر فروش ، متمول بود یا درویش ، با سر بریده دوید یا نه هیچ کدام چندان مهم نیست که اصالت عشق ناب عطار را زیر سوال ببرد و ذره ای از ارزش معلمی او در وادی های هفتگانه کم کند. مهم این است که او ما را تا منبع اصلی عطر هستی راهنمایی کرده است. او عطر عشق اصیل و الهی را در مشام عالم ریخته و تا زمانی که انسانی در جستجوی سیمرغ است می تواند از این رایحه مست شود و " هم او وی را رهبر آید " و دمی به خود بیاید که " هر شور و شری که در جهان است زان غمزه مست دلستان است "
عطار آدمی را آینه ای می داند که می توان جمال حضرت حق را او دید و بروز صفات آدمی را در همه هستی می بیند و می فرماید: " توآینه جمالی اویی و آینه تو همه جهان است". با این دیدگاه آدمی هرجه زیبا تر و داناتر شود بیشتر به خالق خود شبیه است و لذا دانایی نه تنها ابزار غرور و تکبر نیست بلکه ابزار خدایی شدن بیشتر است.
در ادامه همین دیدگاه جهان ساخته ما و اعمال ماست اگر خشونتی در دنیا صورت می گیرد باید به خود نهیب زد که در درون من چه میزان از این صفت وجود دارد، به فرمایش شمس تبریزی " همه عالم در یک کس است، تاتار در توست ، تاتار صفت قهر توست ". این نگاه به ما می گوید همه چیز درون آدمی است در درون ما خوبی و بدی به هم آمیخته است چندان که شاید خود نیز نتوانیم به راحتی آنها را از هم تمیز دهیم .این پیچیدگی و در هم تنیدگی صفات و طیف وار بودن آنهاست که کار را برای بنی بشر سخت می کند .
عطار با دیدی شگرف با تجربه ناب عاشقی دست ما را می گیرد و در دست شیخ صنعان گره می زند تا بدانیم که چنانچه لطف حق یاری کند، عشق زمینی پله ای است برای عشق حقیقی همان عشقی که مولانا می فرماید " عشق حقیقی است مجازی مگیر این دم شیر است به بازی مگیر " .
در قصه شیخ صنعان عطار تصویر زیبایی از خرد شدن معشوق زمینی را در برابر عاشق زمینی ترسیم می کند که در آن معشوق به تمام معنا عاشق را خوار و زبون می کند. او می داند که " کم عمارت کن که ویرانت کنم " می داند که باید خراب شود این روح ساخته شده از غرور و تکبر پیشوایی ، می داند که تا بت نفس را نشکسته ای نمی توانی صادقانه و بنده وار سر بر سجده بگذاری و لذا شیخی را که با مریدان عازم سفر است در دام دختر ترسا می اندازد و این معشوق بی رحم چندان بر روح عاشق خسته ، تازیانه ازمون می زند که دیگر هیچ " منی " برای شیخ نمی ماند.
این معشوق سنگین دل از پیر عاشق می خواهد که عشق خود را اثبات کند، بیچاره عاشق، بیچاره پیرمرد، عمری را در درس و بحث سپری کرده اما امروز به خاطر دختر ترسا بر بت سجده می کند، سالیانی قرآن خوانده و آن را عزیز داشته امروز به حکم او قرآن می سوزاند ، سالها فتوای حرمت شراب داده و ادله را تفسیر کرده، حالا در پیش مریدان خمر می نوشد، دیگر چیزی از ایمان وی نمانده که به داشتن یا نداشتن آن اقرار کند پس بانگ میزند که بی ایمانم و فریاد بر می آورد " خمر خوردم بت پرستیدم ز عشق کس ندیدست آن چه من دیدم ز عشق " و در نهایت وی را به خوکبانی می گمارد، دست آخر که تمام سنگینی و آلودگی روح شیخ در این مسیر تکانده شده است به مدد نفس پاک حضرت رسول شیخ از عشق دختر به عشق ناب الهی دل می دهد و عاشق آنی می شود که لایق اوست.
عطار معشوق حقیقی را بی نشان می بیند و معتقد است آنکه مجذوب است نباید به دنبال دیدن شدن باشد "محوی را محو باید " و به همین دلیل بی نشانی را برای معشوق بهتر می بیند تا قد علم کردن را: "در عشق چون یار بی نشان شو کان یار لطیف بی نشان است" . این پیر خردمند به خوبی می داند که آدمی در این جهان هزاران سر و سودا دارد و ذات پر طلب آدمی هر دم به سویی روان و دوان می شود و لذا ندا می دهد که " ما را سر بودن جهان نیست ما را سر یار مهربان است "
بادا که نگاه یار مهربان همیشه همراهمان باشد و عطر خوش عاشقی مشام روح مان را معطر سازد.
نظرات بینندگان
هر وعده که دادند به ما باد هوا بود
هر نکته که گفتند غلط بود و ریا بود
چوپانی این گله به گرگان بسپردند
این شیوه و این قاعده ها رسم کجا بود ؟
رندان به چپاول سر این سفره نشستند
اینها همه از غفلت و بیحالی ما بود!
خوردند و شکستند و دریدند و تکاندند
هر چیز در این خانه بی برگ و نوا بود .
کارهایش کاملا سنجیده است
بنز و ویلا را خودش برداشته
آخرت را هم به ما بخشیده است........
با سلام
متن خوبی بود.
ممنونم