«مهر»، نامیراست.«میترا» از ماست و نگهبان راستی و درستی هاست.در مهرماه، نیم رخی از حیات ایران و صفای آینه ی اسلام دیده می شود.کتاب خدا پیش نگاه آدمی گشوده می شود که «بخوان» و سفارش آن پیامبر بزرگ معنا می شود که «هماره دانش بجو».
مهر، ماه رویش نور و حرارت دانایی است.
مهرماه،نه پیام آور پائیز که مبدا بهار است.بهاری پربهاتر از بهار طبیعت. شبیه همه آدمهای خوبی که حضورشان پشت دیوارهای سیمانی این عصرتنهایی،تسلی خاطر است. معجزه ی این بهار،همان معجزه ی عشق است .
چنین بهاری هر سال مثل عشق،تکراری نامکرر دارد و برای همین است که شرح بازگشایی بهشت ها را ازهرزبان که می شنوی،نامکرر است.بهاردانایی، امید فصل های بعداست.او که نباشد،تحمل سرمای زمستان بی سوادی،غروب های غمگین پائیز پوچی و ظهرهای داغ تابستان تنهایی غیرممکن می گردد.
روزاول مهر، صبح قشنگی دارد.انگار زمین خانه ها سبز شده اند.نونهالان خانواده ها ،شکوفه کرده اند.شکوفه های مهری که بهار را چه بی صبرانه چشم به راه بوده اند . هم آنها که همه ی دنیاشان یک دست لباس نو و یک کیف و مداد و دفتر است.دراین روز،گویی هوا هم خوب تر شده است ؛از بس که باران مهربانی در آسمان مدرسه ها می بارد. این روز،فرصتی برای یک طلوع جاویدان است.بهانه ای برای نوشتن برسر سطر زندگی. روزی که ذهن کوچک آن همه کودک معصوم در بین راه مدرسه،پر از سوال و آسمان دلشان پر از صدای بال می شود.
پشت دانایی اردو بزنیم و بکوشیم تا مدارس ما،سربلند تر از همیشه، مدارسلامت جامعه باقی بمانند آرزوی سبزشان،آموختن پرواز و به خویشتن رسیدن است.
مهرماه، یادآور تمام دیروزهای کودکی ماست.روزهایی که بعد از زنگ کلاس سایر بچه ها،تازه اول آشنایی ما کلاس اولی ها بود. روزهایی که به بازی و خنده گذشت.
«قایم باشک»،«گرگم وگله می برم» و...اکنون اگرچه ازآن ایام دورشده ایم اما هنوز هم سرگرم بازی هستیم.تنها تفاوتش این است که حال همه چیز جدی شده است ؛ مثلا الان اگر کسی گرگ شد، یک گرگ واقعی می شود. دیگر اگر کسی دربازی سوخت،واقعا دلش و شاید زندگی اش هم می سوزد. دیگر اگر کسی چشم گذاشت،سایرین از غفلتش سوء استفاده های بسیار خواهند کرد.
آن روزها فقط با کسانی که دوست بودیم ،بازی می کردیم.الان اما مجبوریم با همه و حتی کسانی که دوستشان نداریم، بازی کنیم. بازی هایی که در آنها کمتر باهم و بیشتر به هم می خندیم.
به اولین روزهای مدرسه که فکرمی کنیم،یادگفته ی مولاعلی (ع)می افتیم که: «العلم فی الصغر،کالنقش فی الحجر».برای همین است که هنوز خیال می کنیم همه زنان باسلیقه عالم،درست مثل «کوکب خانم» اند. هنوز «ریزعلی» یکی از آدمهای خوب دنیاست. هنوز هم انتظارآمدن «حسنک» برای همه هیجان دارد و هنوز گربه ای که درلوحه های آموزشی با گلوله ای نخ بازی می کرد و بچه هایی که می خواستند توپشان را از بالای درخت پائین بیاورند،برایمان زنده ترین وزیباترین فیلم کارتون است.کارتونی که درصفحات کتاب ثابت و صامت بود اما در خیال ما حرکت می کرد و حرف می زد.
از پنجره بیرون را نگاه کن.دوباره و درپائیزی دیگر،آن بهار پیداشده است.میلیونها معلم و دانش آموز خسته از سه ماه پرملال تابستان، دارندبه استقبال بهار می روند.برای این همه دل مشتاق،روز اول مهر عید است.«حول حالنا»است.
شوری است که همه را به سمت آگاهی می کشاند.امیدی برای سبزشدن که«یامقلب القلوب» ؛ که اگر این بهارپیدا نمی شد،پائیز چه آسان می توانست ما را زپا درآورد.
راستی هیچ فکرکرده ای که ماندن در هجوم بادهای سردپائیزی و روبه روشدن با جای خالی بچه های سرودخوان، چه اندازه دشواربود؟حال اما فقط خداحافظی یک کودک کلاس اولی از داخل خانه و صدای پای او درداخل کوچه،عطرشور و نشاط و امید را در هوا می پراکند.
پس بیائیم به این بهار ،هزاربار سلام و سپاس گوئیم .پشت دانایی اردو بزنیم و بکوشیم تا مدارس ما،سربلند تر از همیشه، مدارسلامت جامعه باقی بمانند. اگرچه درپناه يك چهارديواري كه به وسعت يك دنیاست،ديدن همه كس را و نديدن خود را،كارساده اي نيست والبته كار هركس هم نيست:
سينه بايد گشاده چون دريا تا كند نغمه اي چو دريا ساز
بانگ دريادلان چنين خيزد كار هر سينه نيست اين آواز
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان