استاد ملکیان:
شاید تعابیر من تعابیر نارسا و فاقد رسایی بوده است و به گفته ی قدما بلیغ نیوده است و یا به احتمال ضعیف تری شاید دقیقن همه ی مطالبی که من گفته ام انعکاس نیافته است.
سخن من دو چیز است:
سخن اول:
احقاق حقوق معیشتی، احقاق حقوق مالی و مادی، نه برای معلم بلکه برای هر صنف دیگری از اصناف، برای صاحبان هر حرفه و شغل دیگری لازم است و ضرور. هر کسی باید از حقوق خودش دفاع بکند، حتا اگر معلمی میلیاردر هم باشد. فقط نباید کسانی که فقیرند چون نان شب شان را ندارند، بروند حق شان را بگیرند، نه شما اگر نان شب تان را داشته باشید، پنجاه برابر نان شب تان را هم داشته باشید، ولی جایی حق تان را می خورند، باید بروید حق تان را بگیرید. بنابراین یک معلم بسیار مرفه هم حق دارد که برود حق خودش را بگیرد و فقط این فقرا نیستند که باید حق شان را بگیرند. اگر شما به پول معلمی تان هم نیازی نداشته باشید ولی آموزش و پرورش حق تان را می خورد باید بروید حق تان را بگیرید، وقتی گرفتید حال اختیار با خودتان است و می توانید آنرا به هر کسی که دل تان می خواهد ببخشید.
اما باید جای احقاق حق را بدانیم؛ جای احقاق حق سر کلاس نیست سر کلاس نیست. تو جای دیگری باید بروی حقوق خودت را بگیری. سر کلاس، تو فقط و فقط باید وظیفه ات را انجام بدهی. بنابراین من معلم به استناد اینکه حقوق من یک سوم اش پرداخت می شود، یا دو سوم حق ام خورده می شود؛ نمی توانم و مجاز نیستم سر کلاس یک سوم تدریس ام را انجام دهم و دوسوم اش را انجام ندهم، نمی توانم، چون کس دیگری حق مرا دارد می خورد، نه دانش آموزان سرکلاس. دانش آموزان سر کلاس که حق من معلم را نمی خورند، بنابراین معلم سر کلاس مطلقا نمی تواند نقطه ای و نکته ای در تدریس کما و کیفا فروگذار کند، نمی تواند. معلم بایستی برود و حق اش را از همان کسی که حق اش را خورده است بگیرد و نه از دانش آموزان. بنابراین کم کاری استاد و معلم و آموزگار به بهانه ی اینکه حق اش خورده شده، نه فقط به لحاظ اخلاقی، به لحاظ حقوقی هم درست نیست. این حق دانش آموزان است که از معلمی استفاده کنند که نه به لحاظ کمی و نه به لحاظ کیفی در تدریس کم نمی گذارد. و به همین ترتیب حق ندارند وقت کلاس را صرف آه و ناله برای دانش آموزان بکنند، بچه ها نیامده اند آه و ناله بشنوند، بچه ها آمده اند فیزیک یاد بگیرند ، ریاضیات یاد بگیرند ، زبان انگلیسی یاد بگیرند ، تاریخ یاد بگیرند یا هر چیز دیگری.
من خودم هم یک معلم ام. البته یک معلم "بازنشانده"!،
و خود من هم هیچ وقت به خودم اجازه نمی دادم سرکلاس سر سوزنی وقت دانشجو را بگیرم .
سخن دوم : سخنی اخلاقی است که خودش دو نکته دارد؛
نکته ی اول اخلاقی:
معلم باید قدر علم را بداند و جوری با دانش آموز خودش حرف بزند و رفتار بکند که دانش آموزش بداند و بفهمد که ارزش علم بهتر از ثروت است و نه بالعکس.
این یک نکته ی اخلاقی است، بنابراین اینکه ما سر کلاس جوری حرف بزنیم که بچه ها اگر می خواهید آینده ی علم را بفهمید به سرتاپای من نگاه کنید ، بروید ببینید بچه های من چقدر وضعشون بد است ، ببینید زن من چقدر ناراضی است ، ببینید چه خونه ی استیجاری ای دارم، چه زیرزمینی زندگی می کنم، این جوری در ذهن بچه علم قیاس می شود با ثروت، و نه فقط قیاس می شود بلکه به سود ثروت حکم می شود.ما باید از اول جوری رفتار کنیم که بچه ها بدانند؛ علم یک شرف است، معرفت یک شرف است، علم یک کمال است و بعد بدانند که اگر این شرف و کمال هزینه های مادی هم می طلبد ،باید آن هزینه ها را داد. غرض ام این است که دانش آموزان را واداریم تا به اهمیت و شرف و ارزش علم توجه کنند.
نکته ی دوم اخلاقی:
این است که معلم آبروی فقر و قناعت نمی برد؛
انسان یک شرف اش این است که اگر فقیر هم هست عزت نفس اش را حفظ کند. علی بن ابیطالب در نهج البلاغه جمله ای دارند که می گویند: "چقدر نیک است که ثروتمندان در برابر فقرا، تواضع و فروتنی کنند و از آن زیباتر اینکه فقرا در برابر اغنیا کبر بورزند". انسان اگر از لحاظ مادی هم افت بکند نباید عزت نفس اش را از دست بدهد. این نوع عجز و لابه ها با عزت نفس یک انسان منافات دارد. این معنای اش این نیست که تو نباید بروی حق ات را بگیری، تو باید بروی از اون وزیر ، از اون کسی که رئیس اداره ات هست، از هرکس که هست باید بروی حق ات را بگیری ولی چنان بگیری که عزت نفس ات محفوظ بماند. خفیف نکن خودت را، خفیف نکن. حالا اوضاع و احوال سیاسی و اقتصادی و اجتماعی کشورم چنان شده که حق من استیفا نمی شود ، اما من هنوز معتقدم که عالم بودن، معلم بودن یک شرف است ، یک افتخار است و عزت نفس ام را به خاطر اینکه حق ام را نمی دهند از دست نمی دهم و بنابراین کرنش نمی کنم.
من خودم هم معلم ام، همسرم هم معلم است و شرف ام هم به این است که معلم ام، من هیچ چیز را بهتر از معلمی دوست ندارم، اما می گویم ما معلمان باید عزت نفس مان را حفظ کنیم. حتا صورت خودمان را با سیلی سرخ نگه داریم برای اینکه دیگران فکر نکنند که حالا چون حقوق ما کم است، عزت نفس مان را هم از دست داده ایم ؛ آن وقت با ما رفتاری بکنن که نه فقط مادیت نداشته باشیم ، معنویت مان را هم از دست بدهیم .
. بنابراین معلمان باید جوری رفتار کنند که کاملن عزت نفس از حرکات و سکنات شان ببارد و کسی به طمع نیفتد که به یک معلمی بگوید آقا بعد از ظهر ها بیا در مغازه من. این برای یک معلم بد است. معلم باید فقر را تحمل بکند و البته حق اش را بگیرد.
من در واقع سخن ام این است بنابر این سه تا می شود :
یکی اینکه :
1. حق معلمان را باید از جایی که خورده شده گرفت نه از جایی که حقشون را اونها نخوردند بچه های مردم حق من را نخوردند سرکلاس باید درس ام تام و کمال باشه کما و کیفا. متعاقبش این باشه که وقت بچه ها را با آه وناله و بی حقوقی و کم حقوقی نباید بگیرد .
نکته ی دوم ام این است که از اول بچه ها را نیاوریم از لحاظ فکری به یک حدی که اینها از بین ثروت و علم بخواهند مقایسه بکنند و به سود ثروت فتوا بدهند . باید بچه ها بدانند که اگر چیزی دارند یاد می گیرند این یک شرف است که اصلن قابل قیاس با ثروت نیست .
اما نکته ی سوم ام این است که آدم آبروی فقر و قناعت را نبرد ، آدم باید عزت نفسش را حفظ کند. معلمان به دلیل نقشی که در جامعه دارند دانش آموز از آنها از معلم یک اسطوره می سازند ، معلمان الگوی آدمی اند.خوب است الگو باشند برای عزت نفس و الگو باشند برای اینکه آبروی فقر و قناعت را نمی برند و الگو باشند برای اینکه هیچ وقت حاضر نیستند کسی علم شون را تاخت بزند با ثروت.
بنابراین من می گویم که معلمان باید احقاق حق شون را بکنند، فقط می گویم احقاق حق را جوری بکنند که با عزت نفس تضاد نداشته باشد، مثل یک آدم معتمد به نفس با اعتماد به نفس بالا بروند بگویند: "حق ما را بد هید".
حمید جعفری:
سوال این است که؛
1. کسی که در میانه ی آتش دارد می سوزد این مسائل را متوجه نمی شود یعنی معلمی که الان می رود سیگار می فروشد و واقعن با یک میلیون تومان پول نه کرایه خونه می تواند بدهد و نه پول بیماری، و نه حتا می توند لباس مناسب بخرد، این چیزها را متوجه نمی شود. بگذریم از بحث رقابت ها و مقایسه ی خودش با دیگران که آنها کجا هستند ، چقدر ثروت دارند ولی زندگی خودش با این حقوق اصلن نمی چرخد. آیا در مورد این گونه افراد هم همین سخنان صادق است؟
2. یکی می گوید نه آقا من با همین لباس پاره می روم سر کلاس و می گویم من اینم، همین ام که می بینید! اگر من با لباس پاره آمده امم سرکلاس، افتخار می کنم،ولی این ظلمی است که مثلن حکومت به شما کرده است.
جواب این دوتا سوال چیست؟
استاد ملکیان:
راجع به جواب دوم که من هیچ مخالفتی ندارم. اگر کسی برود بگوید که بچه ها من افتخار می کنم که معلم ام، افتخار می کنم ایام نوجوانی و جوانی ام را صرف یادگیری علم کردم، این لباس کهنه هم هزینه ی علم آموزی ام است که دارم می پردازم و هیچ ناراضی هم نیستم؛ بالاخره هر چیزی در جهان هزینه هایی دارد، هیچ اشکالی ندارد.به گفته ی نیما یوشیج :" تا چیزها ندهی چیزکی به تو نمی دهند". جهان قاعده اش این است. توجه به هر چیزی، روی کردن به هر چیزی، فقط به قیمت پشت کردن به بقیه است، اگر من توجه به علم کردم یکی از چیزها که باید به آن پشت بکنم ثروت است. اگر این را بگویی و بگویی که این وضع لباس مندرس ام هم هزینه ای است که برای علم آموزی دارم می پردازم و افتخار هم می کنم؛ این اشکالی ندارد. نه اینکه برعکس برود بگوید: مردم آخر و عاقبت علم این است! بروید از اول شاگرد مغازه بشوید، چهار صباح دیگر هم یک مغازه ای و یک حجره ای و ... این ها. این که اشکالی ندارد اگر لباست همان لباس مندرس است که می پوشی، اشکال ندارد اما به شرط اینکه سند افتخار خودت بدانی، نه سند و مدرک برای ذلت و خفت.
حمید جعفری:
آیا می توانم لباس مندرس ام را سندی بکنم تا ظلمی را که در حقمان کرده اند به دانش آموزان نشان بدهم؟
استاد ملکیان:
بله! ولی به هر حال من می خواهم بگویم بچه ها سر کلاس آمدند تا فیزیک یاد بگیرند، نمی شود تمام وقت شان را بگیریم. آنها آمده اند فیزیک یاد بگیرند یا ریاضی یا تاریخ یا جغرافی یا هر چیزی.
اما نکته ی اول؛ نکته ی اول اینکه می گویید آیا معلمی که یک میلیون تومان حقوق می گیرد، می رود سیگار فروشی می کند اشکالی دارد؟ وقتی چاره ای دیگر ندارد و کار دیگر نمی تواند بکند من می گویم نه این هم اشکالی ندارد. اما دو تا نکته را می شود انجام داد: نکته ی اول بهتر آن است که همین سیگارفروشی را بچه ها باخبر نشوند، نه اینکه باخبر بشوند، اصل باید بر این باشد که بچه ها نفهمند که من دارم سیگار می فروشم نه اینکه برعکس من هی به رخ بچه ها بکشم که می دانید معلم تان چه کار می کند؟ می رود سیگار فروشی می کند!. نه، همین را هم می شود با ظرافت دیگری انجام داد.
نکته ی دوم اینکه؛ سیگارفروش هم باید با عزت نفس سیگار بفروشد، اشکال ندارد، من معلم اصلن روزهای پنجشنبه و جمعه می روم کار عملگی می کنم، بنایی می کنم، این هم حتا اشکالی ندارد.
البته بدا به حال یک جامعه و رژیم سیاسی ای که معلمان اش مجبور به یک همچین کارهایی می شوند، یعنی شرم است، عار است برای یک رژیم سیاسی، که معلمان اش این جوری باشند. باید از یک رژیم سیاسی پرسید که، شما اگر بیشترین حقوق را به کسانی که دارند نسل های آینده ات را می سازند نمی دهی می خواهی به چه کسی بدهی؟ و بنابراین این عار است، ننگ است برای یک نظام سیاسی که بیشترین حقوق را به معلمانش ندهد.
اما با این همه آن داستان دیگری دارد، به خود معلم می گویم:" توی معلم اگر به خاطر اون نقصانی که وجود دارد؛ سیگار فروشی هم می کنی، عملگی هم می کنی، با عزت نفس باشد. عمله هم می تواند یک عمله ی عزیز باشد.
بنابراین صرف اینکه یک کسی به من یک حقوقی می دهد دوبرابر حقوقی که آموزش و پرورش به من می دهد، این نباید باعث بشود که؛ من در برابر او خضوع کنم، در برابر او خشوع کنم، حرف ناحقش را قبول کنم، بگویم آقا من در مقابل این بایستم، نان ام بریده می شود.
من متاسفانه گاهی، کم البته، دیده ام کسانی که می گویند این شخص دوبرابر حقوق رسمی من را دارد بعد از ظهر ها به من می دهد نمی توانم جلوش بایستم.اونوقت اگر ناحقی ازش دیدم چشم ام را هم می گذارم!؟ اگر ظلمی ازش دیدم در مقابل اش نمی ایستم!؟ اینجا دیگر زندگی با "عزت نفس" نیست.
عمله گی هم بکن، ولی به خاطر این که کسی دو برابر حقوق آموزش و پرورش به تو می دهد؛ تن نده به هر کاری، تن نده به هر خاک پاشیدن روی هر حقی، یا تن نده به هر ظلمی را انجام دادن، بدون اینکه اعتراضی از جانب تو بشود.
بنابراین نه اشکال ندارد؛ من رفته گرم، من بنا هستم، من عمله ام، من سرایدار یک ساختمان ام، اما با عزت نفس هستم، یعنی عزت نفس ام همان عزت نفس معلمی است که می رود سر کلاس. بعد از ظهر ها که می روم سرایداری می کنم عزت نفس ام همان عزت نفس معلمی است. بنابراین در برابر هیچ عمل خلاف اخلاقی یا ابطال حقوقی من سکوت نمی کنم به این بهانه که اینجا هم اگر بخواهم سکوت نکنم دو برابر حقوق آموزش و پرورش را از دست می دهم.
کار بکن و آن حقوق را هم ضمیمه ی دست مزد آموزش و پرورش ات کن و زندگی ات را بچرخان. البته اصل اصل اصل این است که یک نظام سیاسی سالم، آن هم نظامی که دائمن می گوید؛" برای ما تعلیم و تربیت انسان ها مهم است، ما دغدغه مان فرهنگ جامعه است، دغدغه مان استعلا و ارتقای ی معنوی جامعه است"، برای این نظام سیاسی ننگ است که معلمان اش مجبور باشند بروند اینجا و اونجا برای شغل دوم. معلمان باید استغنایی داشته باشند که این استغنا از وجنات شان ببارد، این مناعت طبع باید از حرکات و سکنات شان ببارد. از گفتارشان، از کردارشان، حتا از زبان بدن شان.
نگاه یک معلم باید یک نگاه سیر باشد. به گفته ی مولانا :"چو دیده ی سیر است مرا/ جان دلیر است مرا ". باید معلمان دیده ی سیر داشته باشند تا جان های دلیر هم داشته باشند.
ما معلمان باید این جوری باشیم. والا باید احقاق حق بکنیم و من بارها گفته ام بازهم تکرار می کنم مخصوصن رژیم سیاسی ای که ادعایش این است که من به تعلیم و تربیت، بیشترین بها را می دهم، به فرهنگ بیشترین بها را می دهم، می خواهم مردم ارتقا و استکمال معنوی و اخلاقی پیدا کنند؛این معلمان شقی ترین قشر جامعه اش باشند این واقعن اسباب ننگ است اسباب عار است.
حمید جعفری :
درست همین جا و در برابر چنین حکومتی از دیدگاه اندیشه ی شما ، من عمدن این سوال را این گونه می پرسم، در راهکارهای شما هرگز این راهکار نیست که مثلن؛ من اسلحه بردارم به سمت همچین حکومتی؛ یا اعتراض های عجیب غریب بکنم، یا اعتصاب و تحصن بکنم، یا کلاس ها را تعطیل بکنم؟
استاد ملکیان:
به هیچ وجه به هیچ وجه! من مطلقا معتقد به خشونت نیستم و معتقدم که هر گونه مبارزه ای که آدم می خواهد بکند باید مبارزه ی بدون خشونت باشد و حالا وارد بحث اش نمی خواهم بشوم که چرا ولی معتقدم مبارزه ی بدون خشونت اولن با اخلاقی زیستن منافاتی ندارد ولی مبارزه ی با خشونت با اخلاقی زیستن منافات دارد. ثانیا اصلن معتقدم مبارزه ی با خشونت حتا اگر به نتیجه برسد چنان خشونتی در مبارزان، ملکه کرده است و اندرونی کرده است، که این مبارزان به جای آن گروه قبلی که بیایند، همان روال قبل را ادامه خواهند داد.من در واقع همیشه با مبارزه ی بدون خشونت که در واقع مبارزه ی اخلاقی فرهنگی است و نهایتن با آن چیزی که ازش تعبیر می کنند به "عصیان مدنی، مبارزه ی منفی". و اصلن و ابدا من دعوت نمی کنم به اسلحه، که در ذات و مخیله ام هم نمی گنجد، خشونت اصلن در ذات و مخیله ی من نمی گنجد. من معتقدم ما باید به سمتی برویم که اگر سریع ترین راه موفقیت هم نیست ولی مطمئن ترین و بی عوارض ترین راه موفقیت است. آنهایی که سرعت را ترجیح می دهند بر امور دیگر با این راه نا آشنا هستند.
حمید جعفری:
تعطیلی کلاس را جزء نافرمانی مدنی می دانید؟
استاد ملکیان:
به نظر من تعطیلی کلاس ها جزء نافرمانی مدنی نیست به دلیل اینکه تعطیلی کلاس، حق کس دیگری را ضایع کردن است، نه نه! به هیچ وجه جزء نافرمانی مدنی نیست .
حمید جعفری:
اگر گمان کنیم با تعطیلی کلاس اتفاقن داریم حق دانش آموزان مان را می گیریم چی؟
استاد ملکیان:
نه من فکر می کنم که دانش آموز حق اش این است که از یک استاد خوب برخوردار باشد. همین، حقش همین است بنابراین حق دانش آموز را باید ادا کرد.
یک وقت یکی هست این جور می گوید که من چون با این اوضاع اقتصادی ای که بر من تحمیل شده نمی توان ام معلم خوبی باشم می خواهم از معلمی استعفا بدهم این داستان دیگری است. هر کسی حق دارد تصمیم خودش را بگیرد اما تا وقتی که من معلم ام، دانش آموز از من درس و تعلیم و تربیت را طلب می کند وبه هیچ قیمتی من نمی توانم کلاس را تعطیل کنم.
پایان گزارش /
نظرات بینندگان
چرا معلمی که پایه ساز توسعه علمی است وانرژی هسته ای ومناسبتهای سیاسی وفرهنگی باحضور معلمان ودانش آموزان جهانی میشودتمام انرزی خود را صرف مطالبات ازاین دست میکند. هل من ناصرالمعلمین المظلومین .یاحسین التماس دعا.
خصوصا "کم کاری استاد و معلم و آموزگار به بهانه ی اینکه حق اش خورده شده، نه فقط به لحاظ اخلاقی، به لحاظ حقوقی هم درست نیست."
ولی متاسفانه وضعیت طوری شده اگر معلم بخواهد انجام وظیفه کند از نیش و کنایهی بعضی از همکاران در امان نمیماند.
بهتر نبود از این اقا می پرسیدید
مگر معلمان کم نامه نوشتند ؟
کم مکاتبه کردند ؟
کم پیش نماینده های شهرهای خود رفتند ؟
چندین سال است که معلم بدون هیچ هدف سیاسی فقط و فقط به سبب مشکلات معیشتی به اشکال گوناگون صدای مظلومیت خود را به مسولان رسانند چه کسی توجه نمود؟؟؟؟؟؟؟
چه تغییری در وضعیت مشکلات معلمان ایجاد شد؟؟؟؟
یک طرفه به قاضی نروید آقا
شما و امثال شما حاضرید معلم و فرزندش در فقر باشند اما کسی به بچه عزیزشان یک بالا چشمت ابرو نگوید
تا امثال شما مرفهان بی درد هستند هیچ تغییری در وضع معلمان رخ نمی دهد.
اما بی تفاوتی وخنثی بودن برخی ها باعث تفرقه وخودی وغیر خودی ودوئیت میان معلمان میشود که نااهلان سوئ استفاده میکنند .اما وقتی برخی رشته های درسی خصوصی وخانگی شد دیگر لقمه ی معلمی شبهناک شد واین نفاق وبی تفاوتی حاصل میشود .اما بااینکه اسعفا ویا برکناری وزیرفانی ارزوی قلبی ودعای صبح وشبم است اما بخدا قسم اگر جای وی بودم فقط مطالبات معلمانی را که حق خواه حقوق خود بودند دوبرابر میکردم ونفری 1000000میلیون تومان پاداش میدادم .والسلام .امام حسین ع را قبل از کربلا کوفیان عهد شکن وبی تفاوت شهید کردند.باید متوسل به رهبری شویم بایاری خدا در صدد شکوادیه معلمان از مسئولان به رهبری هستم که ارسال خواهم نمود.یاحسین
درست می فرمایید. تنها نقل به مضمون کردم اما بهتر بود دقیق و صحیح می نوشتم.
ما نميدونيم..... فقط آدرس دقيق لطف کنيد..
اگر حالتی خاص موجب شود که هزار نفر،هر کدام یک ریال ضرر کنند امّا یک نفر هزار ریال نفع ببرد، این فرد انرژی فراوانی صرف حفظ این حالت خواهد کرد، امّا هر یک از آن هزار نفر زیان دیده، از خود فقط دفاعی ناچیز خواهند کرد و در نهایت نیز به احتمال زیاد، آنکه با علاقه و پی جویانه برای حفظ منافع هزار ریالی خویش اقدام کرده است، پیروز خواهد شد.
چگونه می توانیم بر سهم خود از مزایای اجتماعی بیفزاییم؟ گام اوّل در این راه تشکیل گروه ها و تجمّعات صنفی، مانند جمعیّت، انجمن، اتّحادیّه، سندیکا، و به عبارتی، تشکّل های مدنی است. افرادی که در یک نقش خاصّ فعّالیّت می کنند، بعد از آن که احساس کردند که به صورت فردی نمی توانند سهم خود را از مزایا افزایش دهند، به گفتگو با یکدیگر می پردازند. گفتگو درباره ی ناعادلانه بودن سهم خود از مزایا در آن ها احساس و آگاهی مشترکی پدید می آورد ؛ مبنی بر این که باید خود برای افزایش سهمشان اقدام کنند. این احساس و آگاهی مشترک و لزوم اقدام دسته جمعی، آن ها را به ایجاد تشکّل های مدنی و صنفی سوق می دهد. در مرحله ی دوّم، تشکّل ها به عنوان نماینده ی افرادی که در آن نقش خاصّ فعّالیّت می کنند، با دولت و سایر گروه های اجتماعی وارد گفتگو می شوند. این گفتگو می تواند از طریق نشست های مشترک، دیدار با مقامات دولتی و نمایندگان گروه های دیگر، صدور اطّلاعیّه، انتشار یک نشریّه (به صورت مستمر) و اعلام مواضع در آن باشد.