پیش از آن که بخواهم وارد موضوع اصلی شوم ، مقدمه ای کوتاه خواهم داشت بر عدم رای اعتماد مجلس به « حسین باغگلی » گزینه پیشنهادی ابراهیم رئیسی برای وزارت آموزش و پرورش .
18 وزیر در دولت ابراهیم رئیسی رای اعتماد گرفتند جز باغگلی .
در این مورد به تفصیل و قبلا نوشته ام اما نکته ای که می خواهم به آن اشاره نمایم ، اجماع و تمرکز کم نظیر جامعه فرهنگیان در مخالفت با گزینه پیشنهادی برای وزارت آموزش و پرورش بود . هر چند به معرفی گزینه ای بسیار فراتر و برتر از باغگلی خیلی خوش بین نیستم چرا که نه ظرفیت سیستم و نوع روابط تعریف شده و پیچیده حاصل از " منافع " افراد و گروه های سیاسی در آن که معمولا در تضاد با استقلال حرفه ای این وزارتخانه است اجازه بروز گزینه ای " متفاوت " را می دهد و نه توان تشکیلاتی و انسجام درونی در آموزش و پرورش آن چنان به غنای سازمانی و انسانی رسیده است که بتواند روی یک گزینه تمرکز و به توافق برسد .
این یک واقعیت است و به هیچ وجه نباید با ایده آل گرایی افراطی و فاقد تئوری مشخص از پیشینه تاریخی انتخاب وزیر آموزش و پرورش حداقل در تاریخ پس از انقلاب اسلامی از آن غافل شد .
اول شهریور 1369 یعنی ۳۱ سال پیش و در چنین روزی ، " پرویز ناتل خانلری " وزیر فرهنگ و بانی سپاه دانش در تهران در گذشت .
در زندگی نامه ایشان چنین می خوانیم : ( این جا )
« پرويز ناتل خانلری در سال ۱۲۹۲ در تهران زاده شد .
پدرش كارمند بلندپايه دولت و مادرش از خانواده فرهيختهای بود .
ادبيات و زبانهای فارسی، عربی و فرانسه را نخست از پدرش آموخت، سپس تحصيل را در مدارس فرانسوی، آمريكايی و دارالفنون ادامه داد . مخرج مشترک بسیاری ازاین وزیران آموزش و پرورش استمرار وضعیت موجود در قالب روزمرگی و در نهایت یک ماشین امضا و یک کارگزار ساده بوده است .
۱۷ ساله بود كه پدر را از دست داد: «تا پدرم زنده بود زندگی ما با مبلغ ناچیزی كه به عنوان بازنشستگی از وزارت خارجه میگرفت، تأمین میشد.
۲۲ ساله بود كه ليسانس ادبيات گرفت و يك سال بعد آموزگار شد: «از كلاس چهارم ابتدايی تا كلاس نهم درس میدادم. حقوقم ابتدا ساعتی دو قران و ده شاهی بود.»
۳۰ ساله بود كه زير نظر ملکالشعرا بهار پاياننامه دكتریاش "تحول غزل در شعر فارسی" را نوشت، استاد دانشگاه تهران شد و كرسی "تاريخ زبان فارسی" و همچنين "انتشارات دانشگاه تهران" را در دانشكده ادبيات بنياد نهاد و تا وقوع انقلاب ۵۷ آنها را سرپرستی كرد.
۳۵ ساله بود كه دو سال در پژوهشكده آواشناسی دانشگاه به نام سوربن پاريس به تحصيل و پژوهش پرداخت.
۴۴ ساله بود كه سناتور انتصابی و ۴۹ ساله بود كه وزير فرهنگ شد و در اين سمت طرح ايجاد "سپاه دانش" (سوادآموزی به روستاييان در عوض خدمت نظام" را پيشنهاد كرد و به تصويب رساند و خود اجرای آن را آغاز كرد.
او بعدها در ادامه اين كار، بنياد پيكار با بيسوادی را برای سوادآموزی بزرگسالان پديد آورد.
او از ۱۸ سالگی در رسانههای ادبی و فرهنگی شعر و مقاله به چاپ میرساند و از ۳۰ سالگی تا وقوع انقلاب ۵۷ مجله ادبی سخن را سه دوره سرپرستی كرد.
افزون بر اين چندين اثر ادبی، تاريخی و زبانشناختی دارد كه شايد ماندگارترينشان "دستور زبان فارسی" باشد كه بر پايه دستاوردهای نوين زبانشناختی نوشته شده است.
۶۵ ساله بود كه پس از پيروزی انقلاب، صد روز در زندان گذراند و با تنی زخمی آزاد شد: «پس از خروج از زندان حقوق بازنشستگی را قطع كردند و حسابهای بانک را بستند. حاصل این كه پس از ۴۷ سال آموزگاری يا استادی، درآمد ندارم و با مختصر حق تألیفی كه كتابفروشان میپردازند با تشویش و سختی به سر بردهام . »
در حکایت وزارت و سپاه دانش
در روایتی تاریخی از چگونگی وزیر فرهنگ شدن ناتل خانلری و سپاه دانش چنین می خوانیم : ( این جا )
« بخشی از مصاحبه خانلری درباره زبان و ادبیات فارسی در دو شماره از نخستین شمارههای مجله آدینه چاپ شد .....
اما بخش دیگری از مصاحبه، آنجا که حکایت و دلیل وزیر شدن او را پرسیده بودم و او پاسخ داده بود، چاپ نشد .
خانلری در این گفتوگو روایت کرد که شاه در یکی از سخنرانیهای خود در نخستین سالهای دهه چهل، به روزگاری که دولت با کمبود بودجه روبه رو بود، بیش از نیمی از ایرانیان بیسواد و کودکان روستایی از نعمت مدرسه محروم بودند، از گسترش دانشگاهها سخن گفته بود.
خانلری در سرمقاله مجله سخن با انتقاد از برنامه شاه نوشت که بودجه اندک آن روزگار را باید بیشتر به سوادآموزی عمومی و تاسیس مدرسه در روستاها و شهرستانهای کوچک اختصاص داد و کمبود معلم را با طرحی ابتکاری جبران کرد، چرا که ارتقاء فرهنگی و توسعه سیاسی و اقتصادی در جامعهای با اکثریت بیسواد ممکن نیست. سیستمی که منتقد را در درون خود تحمل نمی کند و او را حذف می کند چه سرانجامی خواهد داشت ؟
گفت که پس از انتشار این شماره از مجله، اسدالله علم یا کسی از جانب او به خانه خانلری میرود و از طرح ابتکاری او میپرسد. خانلری طرح سپاه دانش را مینویسد. جوانان دیپلمه که دو سال از فعالترین سالهای عمر خود را باید در سربازی اجباری تلف میکردند پس از آموزش به عنوان معلم به روستاها فرستاده میشدند تا به جای اتلاف زندگی در پادگانها به پسران و دختران فقیرترین و محرومترین لایههای جامعه خواندن و نوشتن بیاموزند.
شاه طرح سپاه دانش را به نام خود مصادره میکند و در برنامه اصلاحی خود میگنجاند، اما از خانلری میخواهد تا برای اجرای این طرح وزارت فرهنگ را بپذیرد.
خانلری به قصد اجرای طرح ، تیغ طعنه دوستانش را به جان میخرد و این پیشنهاد را میپذیرد. به این ترتیب میلیونها کودک روستایی که با طرح خانلری به مدرسه رفتند، وام مردی را به گردن دارند که علائق شعری و علمی خود را رها کرد تا مدرسه را به روستاها ببرد . »
اگر این روایت مقرون به یقین باشد می توان این گونه نتیجه گیری کرد که " منتقد " وضعیت موجود در زمان حاکمیت پیش از انقلاب اسلامی به مقام وزارت می رسد .
بالاترین مقام یک کشور حرفی می زند و شهروندی سخنان او را نقد کارشناسی می کند . نظام مستقر سخن او را می شنود .
حال این وضعیت را مقایسه کنید با دورانی که در آن به سر می بریم .
بارها شنیده و دیده ام ، فردی که حتی می خواهد یک پست ساده در سیستم اداری آموزش و پرورش بگیرد صرفا به خاطر یک انتقاد ساده و یا نوشتن یک یادداشت انتقادی در فرایند " استعلام " او را رد کرده اند .
نتیجه چه خواهد بود ؟
بدیهی ترین و مستقیم ترین نتیجه چنین فضایی تمایل کلی نظام مستقر به سمت " کوتولگی " و بر مسند نشستن شبه مدیران بی سواد ، محافظه کار ، متملق و ریاکار خواهد بود .
ناتل خانلری سپاه دانش را طرح ریزی و اجرا می کند .
کدام یک از وزیران آموزش و پرورش پس از انقلاب اسلامی توانسته اند در مقام یک طراح و تحلیل گر آموزشی، بنیان گذار تغییرات محتوایی و ریشه ای در این دستگاه شوند ؟
مخرج مشترک بسیاری ازاین وزیران آموزش و پرورش استمرار وضعیت موجود در قالب روزمرگی و در نهایت یک ماشین امضا و یک کارگزار ساده بوده است .
سیستمی که منتقد را در درون خود تحمل نمی کند و او را حذف می کند چه سرانجامی خواهد داشت ؟
در این سیستم ، مرجعی که باید نقد را بشنود و آن را تحلیل کند یا خود را به ندیدن و نشنیدن می زند صرفا برای این که منتقد را از پی گیری طرح ذهنی خویش دلسرد کند و یا آن که در مکانیسمی تهاجمی درست بر عکس آن نقد درست و به جا عمل می کند تا خوی مستبدانه خویش را ارضا نماید و به حوزه عمومی بفهماند که او و یا گروه او بیشتر می دانند و بهتر می فهمند .
خانلری در جایی گفته است که مهم نیست که چه کسی طرح سپاه دانش را تنظیم کرده. مهم این است که روستائیان ایران باسواد شوند . ( این جا )
برخی وزیران آموزش و پرورش هم که خواسته اند به قول خودشان طرحی نو در نظام آموزشی در اندازند از آن جا که جنس کار از نوع نمایش و پوپولیسم بوده است ، بیش از آن که موجب بهبود و ارتقای سیستم شوند ، موجب در جا زدن و عقب رفتن آن شده اند مثل اتفاقی که در ماجرای تغییر ساختار آموزشی به 6 – 3 – 3 رخ داد و سیستم را دچار سرگردانی کرد .
« ناتل خانلری موكداً تكرار می كند كه دستگاه فرهنگی [اعم از معارف، آموزش و پرورش و آموزش عالی] برای توفیق در انجام وظیفه خطیر خود باید «استراتژی» مشخص داشته باشد، باید برآوردی واقعی از امكانات و نیازهای فرهنگی كشور داشته باشد، باید اولویت ها و ضرورت ها را بشناسد و باید راهكارهای سنجیده ارائه كند.
تعمیم تعلیمات عمومی ابتدایی، تقویت و ترویج زبان فارسی، حفظ پیوند روحی جوانان با فرهنگ ملی از راه تهیه و تدوین كتاب های مختصری كه در بردارنده نخبه میراث ذوق و اندیشه بزرگان فرهنگ ایران باشد [كاری كه خانلری با انتشار سلسله كتاب های «شاهكارهای ادبیات فارسی» به آن پرداخت. نادره كاران/۶۹۴] و همچنین گسترش آشنایی مردم با تكه های تابناك فرهنگ و تمدن روز دنیا، به ترتیب مهمترین اولویت های فرهنگی ایران است كه خانلری به تكرار به آن اشاره كرده است. تدوین گزارش های جامع فرهنگی به منظور ارزیابی واقعی از فرهنگ كشور نیز نكته ای است كه بسیار مورد توجه او قرار دارد هفتاد ج۲/۲۳۹. ناگفته نماند اگر مدیریت كلان فرهنگی ضرورت ایجاد و تقویت فرهنگ تلفیقی را برای ادامه حیات كشور در جهان متلاطم امروزی به درستی درك كرده باشد طبعاً مقدمات و لوازم آن را هم باید فراهم آورد.
ایجاد فضای باز برای طرح آزادانه عقاید و افكار، مقدمه لازم تحقق چنین آرزویی است. بنابراین اگر خانلری هرگز به «سانسور» و سیطره سیاست بر عرصه فرهنگ روی خوش نشان نداده است [هفتاد ج ۲/۲۱۰- ،۲۰۹ قافله سالار/ ۴۷۶- ۴۶۹] از آن رو است كه ایمان دارد، «دوام» تمدن ایرانی را در درازنای تاریخ [كه به گمان او بارزترین ویژگی تمدن ایران است]، «مروت و مدارا»ی قوم تضمین كرده است [۷۰ ج۲/ ۱۵۳] مروت و مدارایی كه در هنگام برخورد با ملت ها و فرهنگ های دیگر سرلوحه رفتار ایرانیان بوده است . ( این جا )
« معضل «بی سوادی» را شاید بتوان مهمترین دغدغه و حل آن را اساسی ترین آرمان فرهنگی و ملی دكتر خانلری محسوب كرد.
( سمت راست - زنده یاد پرویز ناتل خانلری - عکس از ایرنا ) چگونه است که بزرگانی چون ناتل خانلری و اکثریت قریب به اتفاق " چهره های ماندگار " در تعلیم و تربیت و جامعه که بعضا از دانشسراها فارغ التحصیل شده اند ، پس از تحصیل در خارج و اخذ مدارج عالی تحصیلی و نشان دادن شایستگی ها در رژیم گذشته به میهن باز می گشتند اما در حال حاضر این موضوعات به تاریخ پیوسته است و اساسا فلسفه تحصیل بسیاری از نخبگان در این مملکت ادامه تحصیل و گذران عمر در کشورهای آن سوی آب است ؟
خانلری بزرگترین مانع ترقی كشور را پس از فقر ستوه آور [= فقری كه تامین حداقل معیشت را ناممكن می كرد] بی سوادی می دانست و معتقد بود كه «همه» قابلیت های مادی و معنوی دستگاه فرهنگ كشور باید صرف گسترش «تعلیم عمومی» شود و در این راه، بی عملی و ندانم كاری متولیان فرهنگ مملكت را شدیداً مورد انتقاد قرار می داد.
او هرگونه اهمال و كاهلی در تعمیم سواد را ضربه ای هولناك به اساس ملیت ایران تصور می كرد و می گفت كه باید مهمترین اولویت كشور را پس از تامین نان روزانه، تعمیم سواد قرار داد. البته نگرانی او بی دلیل نبود. در دنیایی كه به قول او در هر سه دقیقه یك تحقیق علمی صورت می گرفت، ترقی و توسعه كشوری كه ۸۵ درصد مردمان آن بی سواد مطلق بوده اند چگونه ممكن بود؟
تعلیم عمومی و توانایی مردم برای خواندن و نوشتن به زبان فارسی در كشوری چون ایران كه تنوع فرهنگی و قومی فراوان دارد، گام بلندی در حفظ «وحدت فرهنگی» و تحكیم وحدت ملی و یكپارچگی ارضی به شمار می رفت.
دموكراسی و حاكمیت مردم بر سرنوشت خویش كه آرزوی خانلری بود [هفتاد ج ۱/ ۲۵] چگونه می توانست تحقق بیابد هنگامی كه بیشتر مردم حتی نمی توانستند رای خود را بنویسند.
توجه به این نكات خانلری را بر آن داشت كه در این باره عمیقاً به بررسی بپردازد و طرحی نو دراندازد.
در مرحله نخست پیشنهاد می كرد كه: الف _ حاكمیت و مدیریت كلان كشور تصمیم بگیرد كه آیا باسوادی همه مردم لازم است یا نه؟ب- اگر لزوم باسوادی تشخیص داده شد، ارزیابی واقع بینانه ای از امكانات و توانایی های كشور به عمل آید و متناسب با آن روشی كارآمد اتخاذ گردد.
روش خانلری كه بعد ها در طرح «سپاه دانش» نمود پیدا كرد [طرحی كه به قول خودش در مسیر اجرا «خراب و فاسد» شد. (هفتاد، ج ۴/۴۰۹)] مبتنی بود بر استفاده از تمام ظرفیت كشور برای تامین حداقل سواد عمومی. آن قدر این مسئله در نگاه خانلری ضرورت و فوریت داشته است كه حتی صرف بودجه دولت برای تعلیمات دبیرستانی و گسترش ابتر دانشگاه ها را نوعی «تجمل» محسوب می كرد.
او می گفت بودجه محدود دولت فقط باید صرف تعلیمات عمومی ابتدایی گردد و دبیرستان ها به بخش خصوصی واگذار شوند چون «عدالت» حكم می كند كه در وهله اول «همه» مردم از حق تعلیمات ابتدایی بهره مند باشند.
خانلری با طرح سپاه دانش كه در عرصه نظر و تئوری معقول بود و با امكانات كشور هم تناسب داشت، می خواست كشور را فقط «یك گام» به پیش ببرد و در آرزوی ترقی و توسعه كشوری باشد كه همه مردمش دست كم می توانند رای خود را به «زبان فارسی» بنویسند و این را یك نوع «دفاع ملی» تلقی می كرد. [هفتاد ج ۲/۱۳۷-۷۱] » ( این جا )
یكی از دل انگیزترین نوشته های خانلری «نامه»ای است كه به پسرش آرمان كه مرگش بزرگترین داغ و اندوه زندگی خانلری و همسرش بوده نوشته است.
این نامه در اسفند 1333 نگارش گردیده است . ( این جا )
وی در بخشی چنین می نویسد :
« ....شاید بر من عیب بگیری که چرا دل از وطن بر نداشته و تو را به دیاری دیگر نبرده ام تا آنجا با خاطری آسوده تر به سر ببری. شاید مرا به بی همتی متصف کنی.
راستی آن است که این عزیمت بارها از خاطرم گذشته است.اما من و تو از آن نهالها نیستیم که آسان بتوانیم ریشه از خاک خود بر کنیم و در آب و هوایی دیگر نمو کنیم.
پدران تو، تا انجا که خبر دارم، همه با کتاب و قلم سر و کار داشته اند، یعنی از آن طایفه بوده اند که مامورند میراث ذوق و اندیشه گذشتگان را به آیندگان بسپارند.جان و دل چنین مردمی با هزاران بند و پیوند به زمین و اهل زمین خود بسته است.از این همه تعلق گسستن کار آسانی نیست .. »
این " تعلقی " که زنده یاد خانلری از آن نام می برد و بر آن تاکید می کند چیست ؟
پیش تر در یادداشتی بر این نکته راهبردی و مهم تاکید کردم که « مدرسه » و « نظام آموزشی » در پرورش حس تعلق به مدرسه و در کلان کشور عاجز گردیده است . ( این جا )
چگونه است که بزرگانی چون ناتل خانلری و اکثریت قریب به اتفاق " چهره های ماندگار " در تعلیم و تربیت و جامعه که بعضا از دانشسراها فارغ التحصیل شده اند ، پس از تحصیل در خارج و اخذ مدارج عالی تحصیلی و نشان دادن شایستگی ها در رژیم گذشته به میهن باز می گشتند اما در حال حاضر این موضوعات به تاریخ پیوسته است و اساسا فلسفه تحصیل بسیاری از نخبگان در این مملکت ادامه تحصیل و گذران عمر در کشورهای آن سوی آب است ؟
چگونه است که به اذعان خود مسئولان و آمارها ، اکثریت قریب به اتفاق دارندگان مدال در المپیادها ، جلای وطن کرده و قید بازگشت به جامعه خود را زده اند ؟
چگونه است که این همه چهره های ماندگار از دانشسراهای پیش از انقلاب اسلامی بیرون آمده اند اما این همه مرکز تربیت معلم و دانشگاه فرهنگیان حتی از تربیت یک چهره ماندگار عاجز و درمانده شده اند ؟
آیا این تلنگری به " خود " ما نیست که بگردیم و اندیشه کنیم و به خود نهیبی بزنیم که مشکل کجاست و به کجا ره می سپاریم ؟
نظرات بینندگان
خانم زهره
سپاس از محبت و توجه شما .
پایدار باشید .
بسیار عالمانه و شیوا قلم زدین باغت پرگل
جناب قاسم پور
دوست و همراه همیشگی
سپاس بی کران .
و ممنون از مطالب خوب و کاربردی شما .
پایدار باشید .
که صدای خانلری را به گوش معلمان می رساند
آقای دکتر نویدی
تاریخ تعلیم و تربیت ایران به وحود وزیران و چهره های ماندگاری مانند ناتل خانلری به خود می بالد .
تاریخ بزرگ ترین معلم انسان هاست اگر توجه کنیم .
پایدار باشید .
آفرین بر جناب پورسلیمان، آموزگار ما معلم ها
آقای محسن
سپاس از محبت و توجه شما .
من هم از شما و جهان می آموزم .
پایدار باشید .