آدمی فربه شود از راه گوش
جانور فربه شود از حلق و نوش
مولانا
«داستان شنیدنی به این مضمون است که در شهر پرسر و صدایی شاهزادهایی آرزو داشت بلندترین صدای دنیا را بشنود اما هیچ وقت هیچ صدایی او را خوشحال و راضی نمیکرد. با این حال از پدرش خواست برای روز تولدش بلندترین صدای دنیا را هدیه دهد. پدر انواع صداهای گوشخراش و بلند را پیشنهاد داد اما شاهزاده نپذیرفت و گفت می خواهم فریاد همه مردم شهر را در یک دقیقه بشنوم. پادشاه مامورانش را به تمام نقاط شهر فرستاد و به همه مردم دستور داد تا در ساعت معینی فریاد بکشند.
در روستای دور افتادهایی زنی به همسرش گفت: نمیدانم وقتی قرار است خودم فریاد بزنم چطور میتوانم صدای فریاد همه مردم را بشنوم؟ شوهرش گفت: راست میگویی. پس وقتی روز تولد شاهزاده رسید ما فقط دهان مان را باز می کنیم و فریاد نمی زنیم. زن موضوع را به همسایه گفت و او هم به دیگران. خیلی زود این خبر در تمام شهر پیچید. همه تصمیم گرفته بودند برای شنیدن صدای فریاد دیگران فقط دهانشان را باز نگه دارند و خودشان فریاد نکشند. روز تولد مردم در کاخ جمع شدند. شاهزاده منتظر شنیدن بلندترین صدای دنیا بود. همه دهانشان را باز کردند اما هیچ صدایی جز سکوت نشنیدند. همه منتظر بودند تا دیگران فریاد بکشد و آنها لذت ببرند. برای اولین بار پس از صدها سال شهر ساکت و آرام شد. مردم از خجالت سرهایشان را به زیر انداختند.اما شاهزاده درنگی کرد و خوشحال گفت.دقیق گوش کنید. حالا صدای واقعی و زیبا را شنیدم. آری ! مردم و شاهزاده برای اولین بار صدای آواز پرندهای کوچک، صدای زمزمه باد در میان برگها و صدای آب نهرها و صدای طبیعت را می شنیدند» (آلکین:1391).
الگوها و سبکهای درک و یادگیری یا همان روشهای انتخاب و سازماندهی اطلاعات و اندیشه ها،متناسب با حس و عواطف بشری و عوامل شناختی و محیطی متنوع و پیچیدهاند. غالبا این الگوها با مهارتهای شنیدن، دیدن، گفتن و نوشتن سنجیده میشوند. نتایج تحقیقات در مورد سهم حواس در یادگیری هم نشان میدهد که چشم و گوش از بقیه حسها موثرترند. می گویند به طور تقریبی یادگیری و درک انسانها 75 درصد از طریق چشم، 13 درصد از طریق گوش و بقیه از طریق حواس دیگر صورت میگیرد.البته سهم گوش ظاهرا خیلی کمتر از چشم و دیدن به نظر می رسد اما باید دانست هر یک از حواس بشری بسته به موقعیت و فضای خاص و عوامل عاطفی میتواند نقش برجستهتر و تاثیر سریع و عمیقی در یادگیری داشته باشند.
گوش اولین حس و مجرای ارتباطی انسان است و اولین دریافتهای موزون جنین، تابتاب قلب مادر است. ادگار ویلمز که در زمینه تربیت موسیقی کودکان آثار برجستهای دارد میگوید:« آموزش موسیقی از رحم مادر شکل می گیرد. اولین آوازهایی که کودک فرا میگیرد در بطن مادر است» (کریمی:1381،111).شاید بيحکمت نیست که در دين و آیین ما نیز در بدو تولد نوزاد در گوشاش اذان ميگويند. این روند ادامه مییابد.کودکان وقتی پا به دنیا میگذارند از طریق لالاییها و تقریبا بعد از دوسالگی با شنیدن قصه های شفاهی تا حدود زیادی این تجربهها را تکمیل می کنند.طبیعتا در خانوادههايي هم که قصهگویی و شعرگویی رواج دارد، بچهها زبانآورترند.
بنابراین می توان گفت گوش در امر یادگیریی و دانایی گاه تقدم بر چشم پیدا میکند؛ چرا که گوشها نسبت به حسهای دیگر دیرتر خسته می شوند و مزاحمت های شدت نور و رنگ و آلودگی های هوا و دما در گوشها کم تاثیر است.
« ارسطو در ماوراء الطبیعه عنوان می کند که بینایی حس برتر است و می افزاید که برای پیدایش فکر از نظر تقدم و تأخر شنوایی است و شنوایی که بیش از همه با رشد هوش بستگی دارد سبب تحول و تطور اندیشههای آدمی است»(همان،143).
روبرت برسون نیز میگوید: چنانچه بتوان یک تصویر را برداشت و جای آن یک یا چند صدا گذاشت بدون معطلی باید این کار را انجام داد و باید سعی بر آن باشد که بیشتر مواقع از گوش استفاده شود، چون گوش از چشم خلاقتر است »(همان،145).
روانشناسان رفتارگرا و متخصصان آموزش زبان هم معتقدند براي تسلط در مهارت صحبت کردن، بايد مهارت گوش دادن به خوبي انجام شود. از این رو میگویند:« کودکان پیش از یادگیری خواندن ابتدا لازم است یاد بگیرند که از اطلاعات و آموزشهای پیچیدهتری پیروی کنند. انواع دستورات و آموزشهایی که یک کودک لازم است یاد بگیرد و پیروی کند شامل توجه و دقت در امر گوش دادن است. اینها مهارتهایی هستند که به کودک میتوان یاد داد»(فلاد: 1369،94).
اما موضوع بسیار مهمتر در خود مهارت گوشدادن تعبیه است یعنی فرق است بین شنیدن و گوشدادن فعال. «در شنیدن انگیزه یادگیری بیرونی است و در گوش فرادادن انگیزه یادگیری درونی است. در شنیدن ذهن شنونده متوجه انتظارات گوینده است ( تایید و تحسین و تمکین) و در گوش فرادادن شنونده متوجه نیازهای درونی خویش از طریق کشف و فهم و بصیرت و حکمت است»(کریمی،141) بنابراین تنها در گوشدادن فعال است که میتوان از پس و ورای صورتهای ذهنی و کلمات و آواها و صوتها گذشت و شهودانه، خلاقانه و لذتبخش به کشف حقایق هستی نائل شد.
استمر(1977) فاصله بین شنیدن و گوشدادن را با تفصیل و گسترش بیشتری مطرح میسازد. او «برای گوشدادن چهار مرحله و سلسله مراتب یاد میکند:
1 . شنیدن 2. دقت و تمرکز حواس 3. گوشدادن 4. استماع.
در مرحله شنیدن استمر معتقد است که کودکان برای شناخت صداهای گوناگون در محیط خود باید از تیزهوشی و احساس و ادراک آگاهانهایی برخوردار باشند. وی بیان میدارد که برای دستیافتن به مرحله دقت و تمرکز حواس کودکان باید توانایی تمرکز بر منبع پیام و نیز خود را داشته باشند. در مرحله گوش دادن کودکان باید در فهم و درک آن چه میشنوند توانا باشند. به اعتقاد استمر گوشدادن واقعی در آخرین مرحله یعنی در مرحله استماع صورت میگیرد و این زمانی است که کودکان قادرند زبان شفاهی را به نحو معنادار پردازش کنند»( فلاد،94).
اگر به تجربهها و باورهای شاعران و هنرمندان و عارفان بزرگ دقیق شویم، میبینیم که برای آنها نیز گوش بستر رمزآلود و شگفتی دارد.
در حقیقت ، آنها معنا و مفهوم این مهارت را در سکوت درون انسان و سکوت فضای بیرون جست و جو می کنند.حسی که به واسطه آن،پرده اسرار خلقت به کنار میرود و صدای فطرت را شنیده میشود. به تعبیر یکی از اندیشمندان ظریفنگر ، تنها وقتی میتوان صدای پنهان درون را فهمید و شنید و دید که عریانی لباس ذهن ما باشد؛ از خواستنها، داشتنها، دور از تمام روزمرگی. آنگاه اگر خوب گوش دهی به تنهاترین صدای بایسته دیگری خواهی رسید که در میان آن همه صدا جاری است»(کریمی،142).
و آبراهام مزلو در کتاب افقهای والاتر فطرت انسان می نویسد: «علامتهایی از درون وجود دارند و صداهایی که از درون فریاد میکنند: خدای من این عالیه! هرگز در آن تردید نمیکنم. این یک راه است. یکی از راههایی که سعی میکنیم خودشکوفایی و کشف خود را آموزش دهیم. کشف هویت از طریق گوش فرادادن به درونیات خویشتن و بازتابهای آنها و به آنچه که درون آدمی میگذرد و تحقق می یابد. این نوعی تعلیم و تربیت تجربی است»(کریمی،123).
و سعدی علیهالرحمه این اندیشه را چه زیبا در یک بیت بیان کرده است:
فراوان سخن باشد آکنده گوش
نصیحت نگیرد مگر در خموش
اینها را گفتیم تا برسیم به بحث اصلی و درد تاسفآور آموزش و پرورش. جایی که از هیاهوها، فریادها، تکرارها، پرسشها و امتحانها پر است و از لذت و نشاط و خلاقیت خالی و از بدیهیات تربیتی محروم.
متاسفانه در فضاهای آموزشی ما به قدرت گوشدادن و تقویت این مهارت توجه نمیشود و اصولا فرقی بین شنیدن و گوشدادن قایل نیستند چرا که اساسا در اینجابه ابزارها و الگوهای متفاوت و انگیزشی یادگیری و حسها توجه نمیشود. نه درک کلی و مفهومی مد نظر است و نه به هوشهای هفت گانه توجه میشود بلکه بیشتر به دنبال نتیجههای مستقیم و زودرس و دادههای محدود و مشخص و غیر انگیزشی اند.
نتایج تحقیقات متعدد هم نشان داده که این الگوی ناقص آموزشی چه آثار زیانباری برای کودکان داشته و ناگزیر به توسعه کودکی و به تبع به رشد علم کمکی نکرده است. کودکان ما در آموزش فعال نیستند و موضوعات و پدیدهها را حس و تجربه نمیکنند. در حالی که به عقیده مونته سوری «آموزش و پرورش باید به اتکای مشاهدات دقیق و مستمر از طبیعت و قوانین رشد کودک الهام بگیرد و خود را از قید هرگونه سبق ذهن در زمینه متافیزیک و از کلیه موانع ناشی از سنت و عادت که عملا نتیجهایی جز اتخاذ تصمیمهای خودسرانه و بیمطالعه ندارد رها سازد. بزرگسالان تقریبا همیشه کودکان را طبق دلخواه خود تربیت کردهاند و این امر نوعی تجاوز به طبیعت و به آزادی یعنی تخطی از قانون و ارزشهایی است که بهنفسه مقدس میباشند»(شاتو: 1388، 318)
قدر مسلم « متن خوانی برای کودکان» میتواند تا حدود زیادی این خلاء را در مدارس پر کند. آری ؛ نظام آموزشی میتواند از ظرفیت گوشدادن برای یادگیری،درک هستی شناسی و زیباشناسی کودکان بهره ببرد به شرطی که این روش علمی تعریف سازوکارش دقیق ترسیم شود.
متنخوانی نظیر فیلم نامهخوانی، نمایشنامهخوانی و داستانخوانی، خوانش پیوسته و هدف مند یک متن مکتوب برای مخاطبانی است که انگیزه درونی دارند و متمرکز بر قوه و مهارت شنیدن هستند.
برای ترسیم دقیق موضوع بهتر است سه ضلع این روش را به شکل مستقل بررسی کنیم؛ متن، گوینده متن و کودک شنونده.
- متن: طبیعتا متنخوانی با قصهگویی متفاوت است.قصهگو به بیان شفاهی قصه میپردازد و متنخوان متن مکتوبی را میخواند. بنابراین بر خلاف قصههای شفاهی که ریتمی تند و نقلی دارند، زبان شان محاورهایی و گفتاری با جملههای کوتاه استو فاقد جزیی نگری و توصیف و فضاسازیاند، ساختارمتون مکتوب به اصول نوشتار متکی است؛ ترتیب معیار ارکان جمله در اینجا رعایت میشود، جملهها گاه طولانیترند، ترکیبات واژگانی و تتابع اضافات در اینجا خیلی بیشتر است،نشانههای اضافه، ربط و مفعولی دقیقا به کار میروند و موضوعات و مفاهیم با فضاسازی و حرکتی آرام و توصیفی بیان میشوند. البته شاید تصور شود این روش برای کودکان سخت و خستگیآور باشد و متناسب با آستانه تحمل و درک شان نباشد اما چاره کار روشن است.اگر هدف ما ادبی و خیالانگیز باشد و متون جذاب و گیرا انتخاب کنیم (چه شعر باشد، چه یک قطعه ادبی یا داستان) نتیجه مفید و موثر خواهد بود، متونی که به شکل عمودی حرکت میکنند و آغاز و میانه و پایانشان به یکدیگر پیوسته است، متونی که کوتاه و سادهاند و زبان طبیعی دارند، متونی که ضرباهنگدار هستند یعنی نشانههایی به صورت موسیقایی آنها را انسجام میبخشند، متونی که طرحواره و حرکت ملودرامی دارند و کودک را ترغیب میکنند تا پایان داستان بمانند و آن را تعقیب کنند، متونی که ساختار و فضای عینی و کنشی دارند و سرانجام متونی که با احساسات رقیق و عواطف و نیازهای خاص و تخیل کودکانه دمسازند.متاسفانه متون واجد این خصیصهها را در کتابهای درسی کمتر میتوان یافت پس شایسته است جست و جو را در بیرون از این حیطه انجام دهیم.
- گوینده متن: گوینده متن نقشی مانند قصهگو دارد. باید بداند نیمی از جذابیت انتقال متن به عهده اوست.باید بداند لحظه برهم خوردن تمرکز مخاطب در دنبال کردن متن ناشی از ناتوانی و ضعف هنری خود اوست. کار او معیار و سنجش آموزشی مستقیم ندارد بلکه کاری طبیعی، درون زا، تکوینی و موکدا زیباشناسانه است. او باید سهم و قدرت گوش را در امر یادگیری بشناسد و این که تصویرسازی و فضاسازی در گوش، ژرفتر و عمیقتر از تصاویر عینی صورت می گیرد.او قبل از هر چیزی باید آرامش و سکون درون و بیرون کودک و دانشآموز را فراهم سازد. در خواندن شعر و متن روایی توقف نابهجا نداشته باشد. توضیح فراتر از متن ندهد و برای معنی کردن واژهها و دیگر حاشیهها، خط خوانش متن را بیهوده قطع نکند.در مقابل برای لحظه و زمانیهم که شده ارتباط دانشآموزان و کودکان را با کتاب قطع کند و مجرا و رسانه غالب گوش باشد.میبایست ظرافتها و چگونگی بیان را بشناسد. قدرت انتقال مفاهیم از طریق دست، صورت و لحن را بداند. بداند در چه فرنکانس و اندازه ایی سخن بگوید. فراز و فرود صدایش در کجای متن باشد. بداند چگونه در لابهلای شعر و داستان مکث کند. کجا کشدار سخن بگوید و کجا ضرباهنگ بیان را تند کند.لحنهای متفاوت خواندن را بداند. این که متن داستانی را چگونه باید بخواند. قطعه ادبی را چطور و یا متنهای عرفانی و حماسی را چطور؟زمان متنخواندش کی باشد. به کمک رفتارهای غیرکلامی و رفتارهای محدود نمایشی یعنی مثل قصهگو با حرکات دست و چشم و ابرو فضای متن را برای کودک خوب ترسیم کند. همچنین بهتر است در آغاز و قبل از متنخوانی، طرحی از متن و کاراکترها و حوادث کلی آن را بگوید.و سرانجام گوینده متنبرای تاثیر و نهادینه شدن متنخوانی روی کودکان این کار را با زمان بندی مشخص و پیوسته انجام دهد.
3) کودک شنونده: او کسی است که در برابر تجربه و ساحت تازه قرار گرفته است و احتمالا گوش ناورزیده دارد و مهارت شنیدن اینگونه را تا کنون نداشته است. و باز طبیعتا آستانه تحمل محدود دارد و تمرکز ناکافی و نمیتواند مطالب و کلماتی را که به گوشش هجوم میآورند طبقهبندی و به فواصل آنها رادر ذهن بازسازی کند. البته این سخن بدان معنا نیست که کودک اساسا در این سنین ناتوان است بلکه بر عکس او قادر است از حسهای خود خوب استفاده کند و اگر در شرایط طبیعی و خلاقانه قرار بگیردحتی میتواند در میان انبوه کلمات متن خوانده شده دست به انتخاب و گزینش نشانهها و واژگانی بزند که در بازسازی معنای مطلوبش نقش عمده دارند. بنابراین باید سهم لذت و انگیزه آنها را فراموش نکنیم و در مسیر پنهان و غیر مستقیم یادگیری و در فضای طبیعی و فراغتی قرارش دهیم. شرایطی که او خود فعال باشد و سازنده. در برابر هجوم سوالات درسی و امتحانی قرار نگیرد و برای گوشندادن و عدم تمرکزش مواخده نشود. آن گونه که مونته سوری گفته است « که کودک باید در فرآیند آموزشی خود عامل فعالی باشد یا باید به او عنوان یک عامل فعال در فرایند آموزشی خود نگاه کرد. کودک کسی نیست که فقط در معرض اتفاقات قرارگیرد بلکه کسی است که باید به وسیله ارادهاش اتفاقات را به وجود میآورد. به همین خاطر ما باید به طور دایم ساختمان تجربه مداومی را پیریزی کنیم»(کریمی،107).
نتیجتا و به اختصار به این سخن ژرف بسنده میکنیم:
« شنیدن آموختن است، چون آن دم که در سکوت میشنوی تمام هستی با تو سخن میگوید هنگامی که به تمامی سکوت پیشه میکنی مهم ترین لحظه آموختن آغاز میگردد. آنگاه که در سکوتی زندگی رازهای خود را آشکار میکند» (اشو:1382،200).
فهرست منابع:
- آلکین، بنجامین(1390) شهر پر سرو صدا، ترجمه نعیمه جلالی نژاد، ماهنامه شهرزاد.
- کریمی، عبدالعظیم (1381)آوا و نوا در تربیت، انتشارات عابد: تهران.
- فلاد، جیمز. سالوس، پیتر اچ (1369) ترجمه علی آخشینی، انتشارات آستان قدس رضوی: مشهد.
- شاتو، ژان (1388) مربیان بزرگ، ترجمه غلامحسین شکوهی، موسسه انتشارات دانشگاه تهران.
- اشو (1382) الماس های اشو، ترجمه مرجان فرجی، انتشارات فردوس
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
صدای معلم، صدای شما
با ارائه نظرات، فرهنگ گفتوگو و تفکر نقادی را نهادینه کنیم.