معلمان نسل جدید باید با موج هجوم دانش آموزان به مدرسه از هر قشری از جامعه و با هر وضعیت درسی، باانگیزه یا بیانگیزه و ... مقابله کنند و این مسئله اصل هویت شغل ایشان را زیر سؤال برده است. برای مثال ، معلمان فرانسوی اعتقاد دارند امروزه باید دانش آموزان اول دبیرستانی را آنطوری که هستند و برای اولین بار سر کلاس درس مینشینند قبول کنند، نه آنطوری که باید باشند و شرایط ایدئال حکم میکند. معلمان باید به بهترین شکل ممکن بتوانند با تنوع دانش آموزان، سرعت مختلف یادگیری ایشان و ... کنار بیایند و برنامهای را به منصهی اجرا دربیاورند که برای همه مناسب باشد. از طرفی در این میان مسئلهی نمرهی دانش آموزان هم مطرحشده و یکی از تناقضهای عمیقی که معلمان با آن مواجه میشوند از همینجا شکل میگیرد؛ یعنی ازیکطرف از معلمان خواسته میشود با هر دانشآموز در سطح خودش رفتار کنند و از او در حدی که هست توقع داشته باشند، اما بعضاً دیده میشود مدیران مدارس، مسئولان حوزههای محلی و یا حتی وزارت آموزش و پرورش اصرار میکنند که همهی نمرهها در یک سطح باشد.
اگر بخواهیم فرانسه و نظام آموزشی این کشور را زیر ذرهبین قرار دهیم بیشترین مشکل برای معلمان در مدارس حاشیهی شهرها و مناطق فقیرنشین به وجود میآید. آنیه وان زانتن[1]، جامعهشناس، به مشکلات فراوانی که معلمان این مدارس باید با آنها دستوپنجه نرم کنند اشاره میکند بهخصوص غیرقابلپیشبینی بودن شرایطی که ممکن است پیش روی ایشان قرار بگیرد. به گفتهی این جامعهشناس معلمانی که در این مدارس تدریس میکنند بهصورت دائمی باید در حال آمادهباش باشند تا با مشکلاتی که ایجاد میشود روبهرو شوند. این امر نیز سبب میشود بسیاری از معلمانی که وارد این مدارس میشوند پس از مدتی یا مدرسهی محل خدمت خود را تغییر میدهند و یا کلاً شغل خود را تغییر. یکی از انتقادهای اصلیای که در طول چند سال اخیر بهنظام آموزشوپرورش فرانسه واردشده این است که معلمان جوان و بیتجربهای که اولین سال تدریس خود را آغاز میکنند را به این مدارس میفرستند درصورتیکه جامعه شناسان و متخصصان معتقدند بهعکس، در این مدارس باید از باتجربهترین معلمان استفاده شود یعنی معلمانی که تمامی شرایط موجود را قبلاً تجربه کرده و آمادهی مقابله با مشکلات احتمالی باشند.
به گفتهی وان زانتن معلمانی که وارد این مدارس میشوند خیلی سریع به این امر پی میبرند که تنها راه کنترل کلاس و تدریس درست به دانش آموزان سختگیری شدید است. این معلمان رابطهای خشک با دانشآموزان برقرار کرده و کلاس درس را به شکل یک دادگاه اداره میکنند. این امر سبب میشود تا نوعی زیادهروی حرفهای در کار ایشان مشاهده شود. این معلمان در وهلهی اول با تصویر ذهنیای که از دانشآموزانی ایدئال در کلاس درس دارند وارد کلاس میشوند و آماده هستند تا شیوههای تدریس جدیدی که فراگرفتهاند را به منصهی اجرا درآورند اما خیلی سریع متوجه میشوند که دانشآموزانی که در برابر ایشان نشستهاند با دانشآموزانی که ایشان در ذهن تصور میکردند تفاوت بسیاری دارند. این معلمان مجبورند برای آنکه بتوانند به همهی دانش آموزان تدریس کنند و درعینحال بر کلاس درس کنترل داشته باشند بخش اعظم برنامههای خود را کنار بگذارند. این امر بهمرورزمان سبب میشود تا معلمان احساس گناه کنند چراکه برنامهای که در ذهنشان بود را به اجرا درنمیآورند. از طرفی چه خانوادهها و چه بازرسانی که از طرف وزارت خانه میآیند از این معلمان توقع دارند تا وظیفهی آموزش را به بهترین شکل ممکن به منصهی اجرا درآورند بدون آنکه بستر کاری ایشان را مدنظر قرار دهند.
رنجش و احساس گناه در کار معلمان را باید کاملاً جدی گرفت. مجلهی آموزش و تعلیم فرانسه[2] یکی از شمارههای خود را به بررسی همین مسئله اختصاص داده بود. به گفتهی کریستوف دژور[3]، روانکاو، احساس رنجش و گناه یکی از دلایل اصلی فاصلهی موجود بین کاری که معلمان باید بکنند و کاری که درواقع میکنند است. کلودین بلانشار لاویل[4]معتقد است برقراری رابطه و شکلگیری هویت دو رکن اساسی حرفهی معلمی هستند و رنجی که ممکن است معلمان در کار خود متحمل شوند نیز از همین دو مؤلفه برمیآید. ازنظر او اگر بتوان همین رنج» را بهخوبی کنترل کرد، تحولات بسیار مثبتی را میتوان به منصهی ظهور رساند. نباید این مهم را به دست فراموشی سپرد که در پستصویر سیاهی که در این میان به تصویر کشیده شده، تصویری سفید نیز وجود دارد و آن لذت است.
همانطور که بالاتر اشاره شد، یکی از لذتهای معلمان برقراری رابطه با نسل جوانتر است. معلمان اهمیت خاصی به رابطهی خود با تکتک دانشآموز و نیز گروه دانش آموزان میدهند. معلمان امروزی و یا حداقل بخشی از ایشان رابطهی خود بادانش آموزان را بر پایهی اخلاقمداری بنا میکنند؛ یعنی همانقدر که به موفقیت شغلی خود اهمیت میدهند سعی میکنند تا هرچه در توان دارند را برای موفقیت دانش آموزان خود نیز صورت دهند. به گفتهی بسیاری از جامعه شناسان عنصر اصلی حرفهی معلمان رابطهی روزانهی ایشان با دانشآموزانشان است.
همانطور که موریس تاردیف و کلود لسار، محققان کانادایی، این امر را به تصویر کشیدهاند حرفهی معلمی در همه جای دنیا فاز تحولی را سپری میکند.[5] معلمی در دنیای امروز تبدیلشده به حرفهی شک و تردید، حرفهای که به دنبال پیدا کردن ارزش و جایگاه واقعی خود میگردد.
تغییرات گستردهای که در طول چند سال اخیر بهخصوص در نظامهای آموزشی کشورهای غربی شکلگرفته نیز گفتههای ما را تائید میکند. تغییراتی مثل افزایش تعداد دانش آموزان، تفاوتهای فرهنگی ایشان، گسترش روزافزون دانش بشر، شیوههای جدید یادگیری، تغییرات گستردهی فن آوری، تغییرات گسترده در نهاد خانواده و ... همهی این تغییرات بهصورت مستقیم یا غیرمستقیم حرفهی معلمی را تحتالشعاع قرار میدهد. مسئلهی جالبتوجه آن است که تمامی تحقیقاتی که در طول چند وقت اخیر صورت گرفته نشان میدهد معلمان در برابر آهنگ تغییرات جامعه مقاومت میکنند. داوید تیاک و لاری کوبان، دو محقق آمریکایی، سیل تحول نظام آموزشی آمریکا در فاصله سال های ۱۸۹۰ تا ۱۹۹۰ را بررسی کردند و در کمال شگفتی به این نتیجه رسیدند که بسیاری از معلم روش تدریسی را استفاده میکردهاند که توسط معلمان صدسال قبل از ایشان مورداستفاده قرار میگرفته.[6]
بااینوجود ، نباید اینطور تصور کرد که همهی معلمان در برابر آهنگ تغییرات جامعه از خود مقاومت نشان میدهند. بسیاری از معلمان در طول فعالیت خود سعی میکنند تا با بهرهگیری از شیوههای تدریس جدید در دانشآموزان شان انگیزه ایجاد کنند؛ اما آیا در این میان بهجای آنکه معلمان را متهم کرد که در برابر آهنگ تغییرات مقاومت کرده و خود را با آن مطابقت نمیدهند، بهتر نیست نگاهی به بستر موجود و شرایط ایشان انداخت؟!
لسار و تاردیف در نتیجهگیری گزارش خود این امر را مورداشاره قرار میدهند:
تا زمانی که معلمان در یک کلاس درس حبس شدهاند، امکاناتشان محدود است و شرایط کاریشان هیچ تغییری نمیکند وضعیت موجود بهراستی متحول نخواهد شد. حال چه برنامههای درسی را تغییر دهیم، چه برای معلمان کلاسهای آموزشی حرفهای برگزار کنیم، از ایشان بخواهیم در شیوهی تدریس خود تغییر ایجاد کنند، درهای مدرسه را به روی والدین بازکنیم و ...
تغییر واقعی در مدارس و شیوهی تدریس زمانی بهراستی شکل خواهد گرفت که تمامی ابزار موجود در اختیار معلمان قرار بگیرد...
[1] A. van Zanten, L’Ecole de la périphérie, Puf, 2001.
[2] Cahiers pédagogiques, n° 412, mars 2003.
[3] C. Desjours, « Sans mesure », Cahiers pédagogiques, id.
[4] C. Blanchard-Laville, Les Enseignants entre plaisir et souffrance, Puf, 2001.
[5] M. Tardif, C. Lessard, Le Travail enseignant au quotidien, De Boeck, 2000.
[6] D. Tyack, L. Cuban, Tinkering toward Utopia : A Century of Public School Reform, Harvard University Press, 1997.
انسان شناسی و فرهنگ
صدای معلم، صدای شما
با ارائه نظرات، فرهنگ گفتوگو و تفکر نقادی را نهادینه کنیم.