چو ایران نباشد تن من مباد
بدین بوم بر زنده یک تن مباد
سخنی کوتاه دربارۀ هویت ملی
فرهنگ و تمدن روزگاران ایران در هزارگان تاریخ پیوسته و مشترک ملت ایران و در یک کلام راز جاودانگی ملت ایران بر چهار بنیاد استوار است. این چهار بنیاد چهار ستون اصلی و تغییر ناپذیر روح ملی و کیان معنوی هر ایرانی هستند و نباید آنها را با معیارهای جهان وطنی، فدای رویا پردازی ها و ماجراجویی های خود کنیم :
بنیاد نخست : تاریخ پیوسته و مشترک هزارگان ایران؛
بنیاد دوم : زبان و ادب پارسی، فراتر از زبان رسمی، زبان علم و هنر و فرهنگ ایران؛
بنیاد سوم : عرفان ایرانی؛
بنیاد چهارم : جشن های ملی ایران؛
ملی گرایی ایرانی مختص ملت ایران است. یکی دانستن ناسیونالیسم در ایران با ناسیونالیسم دولت – ملت های اروپایی غلط محض است. نزدیک ده هزار سال است که ملت و سرزمین ایران در ملی گرایی پیوسته و مشترک ایرانی در عرض هم رشد کرده اند و در این گاه و جاهِ کهن و دیرین از دلِ ملی گرایی ایرانی، حقوق بشر و سکولاریسم برخاسته است. ملی گرایی ایرانی، پناهگاهی برای ملت ایران در برابر استبداد و توتالیتاریسم و امت سازی و هر گونه ایدوئولوژی است.
عده ای جاهل یا متجاهل به این امر هستند. به ناراستی جایگاه زبان و ادب پارسي را با زبان در كشور سوئيس و يا كشورهاي قارة امريكا و اقيانوسيه مقایسه می کنند. در این کشورها زبان صرفاً قراردادی برای ارتباط معرفی شده و احاطۀ کامل بر هويت ملي و فرهنگي آنان ندارد. مگر ایران همانند این کشورها، کشور خلق الساعه ( نو پدید ) است که بنشینیم دوباره زبان انتخاب کنیم؟ زبان و ادبیات یک ملت تَنبان نیست که هر وقت دلمان را زد عوض کنیم. یا پرچمی که نمایندگان ملت در مجلس نخست مشروطیت آن را تصویب کرده اند رد کرده و در میزگردهای مطبوعاتی یا اعتراضات، پرچم جعلی و جدایی طلبانه بلند کنیم؟
افراد عقب افتادۀ ذهنی هستند که هر از چند گاهی عامل اصلی عقب ماندگی خود را به علل بیرونی مربوط می دانند. به هیچ وجه مخالف تغییر نیستم. معتقدم همه چیز در جهان در حرکت و تغییر است. اما تغییری که نیاز جامعه باشد و بنیادهای فرهنگی و اجتماعی را تخریب نکند و از روی تقلید نباشد.
خلق را تقلیدشان به باد داد ای دو صد لعنت بر این تقلید باد
در آغازین سال های پادشاهی محمدرضا شاه پهلوی مهمترین مأموریت تجزیه طلبان ( دشمنان خورشید[1] ) زدودن هویت ایرانی از شهرهای اشغالی در آذربایجان بود. آنها مجریان بی چون و چرای اوامر ملوکانۀ حزب مادر بودند. ولی نعمت آنها خوب فهمیده بود که برای زدودن زبان و ادب دیرین و شیرین و گرانمایۀ پارسي نخست باید تغییر خط تحمیل شود.
امروز نیز تجزیه طلبان با هیبتی از فرق سر تا نوک پا سیاست زده، نقش حزب توده را ایفا می کنند. مهره هایی از آنها ظاهر اسلامی به خود گرفته، در دولت نفوذ کرده و ترکتازی می کنند. مردم شريف و نجيب ایران مبهوتِ بي حيايي دشمن خورشيد شده و خوب مي دانند اگر ناحق ها را حق مي خوانند، آمده اند كه سر ببرند تا كلاه دهند.
به حاکمانی که حفظ نظام را اوجب واجبات می خوانند یادآوری می کنیم تمام تجزیه های ایران، در روزگاران استبداد صورت گرفته است نه روزگارانی که منافع ملی تحت حاکمیت مشروطه اولویت داشت.
لازم به توضیح است که مشروطه، ایدئولوژی نیست؛ یک چارچوب است برای حاکمیت بدون دیکتاتوری. اما قشریان مذهبی و تجزیه طلبان و گلوبالیستها، مشروطه را خلاصه کردند در پهلوی و پهلوی را خلاصه کردند در وقایع 28 اَمرداد. تجزیه طلبان و قشریان مذهبی ( از هر گونه که باشند ) یک نقطۀ مشترک دارند و آن بی وطنی است. امروز قشریان مذهبی، تجزیه طلبان را بدیلی در برابر رشد منافع ملی و رشد مردم سالاری در دست خود نگه داشته و در بزنگاه ها با کارت آنها بازی می کنند.
سنگ بنای هویت ایرانی، زبان و ادب پارسی است
در وانفسایی که قوم مهاجم عرب، اسلام را با مقدس دانستن زبانش مرکبی برای عربیزه کردن منطقه به کار گرفته بود، و بنای زبان پارسی و فرهنگ اساطیری و حماسی و تاریخ و ادبیات مردم نجد ایران تاراج کینه و عقدۀ حقارت بیگانگان قرار گرفته بود، در گسترۀ سرزمین ایران برای پاسداشت اصالت و شرف ایرانی، راد مردی به نام رادمان پسر ماهک معروف به یعقوب لیث، جان بر کف، اضمحلال روحیۀ ایرانی را غیر ممکن ساخت و سپس در کنار مبارزه های شعوبیه و خرمدینان، نهضت بی همتای ادب پارسی تثبیت شد و در خفگان حکومت بنی عباس، نامور نامۀ فردوسی روحی تازه در کالبد ایران دمید.
فردوسی با درایت و نبوغ سرشار کاخی بنیادین و بلند از نظم پی افکند و در تثبیت و ماندگاری زبان پارسی مهمترین نقش را ایفا کرد و همچنین پس از او نظامی و مولوی و سعدی و حافظ، زبان پارسی را در مسیر پویندگی و نامیرایی قرار دادند. فردوسی بارها بر پویندگی و نامیرایی این زبان و ادبیات تأکید کرده است؛
از این پس نمیرم که من زنده ام که تخم سخن را پراکنده ام . . .
بسی رنج بردم در این سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی . . .
چو این نامور نامه آمد به بن ز من روی کشور شود پر سخن . . .
شاهنامه، یکی از پایه های اصلی و تغییر ناپذیر ملیت ایرانی گشت و از آن پس روح ملی و کیان معنویِ فرهنگ و تمدن ایرانی را به دوش می کشد. فردوسی با سرودن شاهنامه پذیرفتار و ضامن هویت ایرانی شد. یکی از پیام های فردوسی که از کل شاهنامه بر می آید « مسئولیت پذیری در برابر سرنوشت بشر و سرنوشت ایران است. » مسئولیت امروز ما نیز همان مسئولیت فردوسی است؛ که زبان و ادب پارسی به عنوان زبان علم و هنر و فرهنگ ایران، فراتر از زبان رسمی را بر چکادِ فرهنگ ایران افروخته نگاه داریم.
سعدی زبان شناس و جامعه شناس بی همتا، « نیرومندیِ طبع زبان پارسی را به آب روان تشبیه می کند » نه در برابر زبانی با چهار داستان کوتاه و چند شعر بند تنبانی بلکه در برابر زبان عربی.
چو آب می رود اين پارسی بقوت طبع نه مرکبی ست کز وی سبق برد تازی
حافظ ادیب و عرفان شناسی بی همتا، « پارسی گویان را بخشندگان عمر می خواند. »
مولوی عارفی بی همتا، « سزاوار نمی داند، شیرینی زبان پارسی از کسی دریغ شود. »
مسلمانان مسلمانان زبان پارسی گویم که نبود شرط در جمعی شکر خوردن به تنهایی
نظامی زبان شناس و داستان سرای بی همتا، « شعر خود را آن گونه که درخور نسب اوست پارسی می خواند و خود را سخن شناس و داننده متون کهن و باستانی ایران. ترکانه سخن را سزای ایرانیان ندانسته و تأکید دارد که به زبان نیاکانمان که دارای نسب بلند بودند، سخن گوییم. »[2]
در زیور پارسی و تازی این تازه عروس را طرازی
دانی که من آن سخن شناسم کابیات نو از کهن شناسم
ترکی صفت وفای ما نیست ترکانه سخن سزای ما نیست
آن کز نسب بلند زاید او را سخن بلند زاید
شهریار نیز خداوندگاران دُرّ دری را جام افسانۀ شرق و بنیاد هویت ایران می خواند :
شاعران خود قلم سحری از این نقاشند شعر چون زنده نباشد که قلم زنده از اوست
خود چو حافظ خلفش هست و نمیرد سعدی همچو فردوسی توسی که عجم زنده از اوست
نی که رومی زد و چنگی که نظامی بنواخت جام افسانۀ شرق است که جم زنده از اوست
اما هنگامی که زبان و ادب پارسی از لوح زندگانی آران پاک و تغییر خط اعمال شد، ارتباط مردم آران با فرهنگ دیرین خود کم رنگ گردید و از سوی دیگر ديدگاه نژاد پرستی روسیان که پشت انترناسیونالیسم و سوسیالیسم سنگر گرفته بود، ریشه های درخت کهنسال و با شکوه فرهنگ ديرين ايران را در آن سوی ارس لرزاند. به طوري كه امروز مردم آن دیار حتی سنگ قبر اجداد خود را نمی توانند بخوانند. از گذشتة خود به جز بخشي از فولكلور چيز ديگري ندارند. گرچه فولکلور تجلی گر اصالت محلی است، اگر مردمی صرفاً بر آداب و رسوم و افسانه ها و تصنیف های عامیانه تکیه کنند، از ریشه هایش بریده می شود. فکر و زبانشان یا روسی می شود و یا انگلیسی. چرا که در این هنگامۀ وانفسا در برابر نفوذ سرسختانۀ زبان انگلیسی به عنوان زبان محیط بر تکنولوژی و زبان روسی به عنوان زبان محیط بر فکر و زبانِ اقمار روسیه و هم مرز با زبان پارسی ؛ حیدر بابا چقدر می تواند مقاومت کند و بوستان و گلستان چقدر؟
به قول شادروان عباس زریاب خویی : « این زبانِ فرهنگی در آغاز اسلام فقط یک زبان محاوره ای بود و به تدریج خواست تا صورت فرهنگی و ادبی به خود بگیرد. اگر ادبا و شعرای ما همه از قبیل عنصری و منوچهری بودند این زبان هرگز به صورت زبان فرهنگی و زبان ملی در نمی آمد زیرا مدح شاهان و امیران که با مردم بیگانه بودند در همان دفاتر و دواوین می ماند و به خانه های مردم از کشاورز و کارگر و پیشه ور راه نمی یافت. به جز آن، مردم از گذشتۀ بزرگ و پرافتخار خود بی خبر بودند ... »
چند پرسش مهم :
- چرا سعدي و حافظ آثار خود را به زبان محلي ننوشتند؟
اگر ما به فرض شنوندۀ صحبت سعدی با مادرش باشیم، محال است که بتوانیم صحبت آنها را کامل بفهمیم. زبان محلی سعدی دست خوش تحولات زیادی شده ولی زبان ادبی بوستان و گلستان اقتدار خود را در ایران بعد از هشت سده حفظ کرده است. سعدی زبان شناس بی همتا، «نیرومندیِ طبع زبان پارسی را در برابر زبان عربی، به آب روان تشبیه می کند» حافظ ادیب و عارفی برجسته، « پارسی گویان را بخشندگان عمر می خواند. »
امروز زبان بوستان و گلستان، زبان معیار ایران است و متعلق به همۀ ملت ايران.
سعدی نیز خود این سخن را تأیید می کند :
هزار بلبل دستانسرای عاشق را بباید از تو سخن گفتن دری آموخت
- چرا قطران تبریزی، همام تبریزی، نظامی گنجوی و خاقانی شروانی آثار خود را به زبان محلي ننوشتند؟
آنها نه تنها یک بیت شعر ترکی ندارند، قطران ادیب بزرگ، « لشگر ترکان را بد اندیشان و آفت می خواند. » نظامی گنجوی داستان سرای بی همتا و زبانشناس برجسته، هم رأی با شروانشاه « ترکانه سخن را سزاوار و شایستۀ ایرانیان نمی داند. »
- آیا مدعیان می توانند علمی تر، هنرمندانه تر، روحیه سازتر و لذت بخش تر و انسانی تر از شاهنامه، دیوان شمس، مثنوی معنوی، بوستان و گلستان، دیوان حافظ، آثار نظامی، خاقانی، عطار، خيام، سنایی، ناصر خسرو، صائب، بیهقی، بایزید بسطامی، ابوالحسن خرقانی، ابوسعید ابوالخیر، محمد معشوق، عین القضات همدانی، سهروردی و . . . خلق کنند؟
ساده لوحی است که آثار این بزرگان را صرفاً نشأت گرفته از قریحۀ شعر دانسته و چشم را بر هویت اجتماعی و فرهنگی یک ملت ببندیم. که پشتِ حتی تک بیت ها و جمله هايي از آنها دهه ها و شاید قرنی تجربۀ علمی و عرفانی و ایمانی نهفته است. گویی خداوندگاران دُرّ دری به گفتۀ مجتبی مینوی « هوا را گرفته و بدل به جواهر بسیار گرانبها کرده اند. »
لازم است تأکید کنیم، زبان های محلی پشتوانۀ فرهنگ ما هستند و حذف هر کدام از زبانهای محلی، ما را از بخشی از فرهنگ ملی خویش دور خواهد کرد. همۀ زبان های محلیِ ایرانی در رشد و اعتلای زبان و ادب پارسی سهم به سزایی داشته و دارند و نیز زبان و ادب پارسی در ثبات آنها. لذا زبان پارسي محيط بر هويت ملي و فرهنگي ایرانیان و متعلق به همة مردم ايران است نه يك محل خاص و فراتر از زبان رسمي، زبان علم و هنر و فرهنگ ايران است. بيش از 70% واژگانِ زبان كنوني آذربايجان ريشة تركي ندارند و نيز این زبان داراي فرهنگ آوايي و تعبيرات و امثال و اصطلاحات و روح ايراني است. با نادیده گرفتن این مهم، زبان كنوني آذربايجان هم از لحاظ فونتيك و هم از لحاظ تعبيرات و اصطلاحات و امثال مشترك پارسي دری و آذربايجاني تحت تركتازي رسانه هاي « گرگان آدم خوار » آسيب خواهد ديد.
نگاهی گذرا به روی کار آمدن فرقۀ دموکرات در آذربایجان
در سال 1911 مسیحی در شهر باکو حزب « دموکراتیک اسلامی مساوات » ( که در همۀ واژه های سر هم بندی شدۀ نام حزب، تناقض نمایان است و در واقع ترکیبی از محال و فریب است ) به پشتوانۀ حزب اتحاد و ترقی ترکیه و شؤونیسم یهودی تأسیس شد. در باکو در پیروی از ترکان جوان ترکیه با رویای پوچ پانترکیسم به نام اصیل و دیرین آران و شروان پشت پا زدند. به این امید که با نام جعلی برای بالای ارس، نخست سرنوشت بالا و پایین ارس را به هم گره بزنند و سپس در موقع مناسب رویای پوچ پانترکیسم را محقق سازند.
با روی کار آمدن اتحاد جماهیر شوروی در 1922 مسیحی ( 1301 خورشیدی ) و تشکیل حزب کمونیست شوروی تمامی احزاب در آن کشور یا قلع و قمع شده و یا در حزب کمونیست حل شدند. این حزب با شعار ضد امپریالیسم به قدرت رسید و دیر نپایید خود به امپریالیسم خونخوار تبدیل گشت. شاخۀ حزب تودۀ آذربایجان یکی از نیرومندترین شاخه های ایالتی حزب بود که به دستور شوروی در سال 1324 خورشیدی منحل شد و اکثریت آن به فرقۀ دموکرات گرویدند که نشانه ای از فرمانبرداری بی چون و چرا از رهبران شوروی بود. بسیار مضحک می نماید جمع ضدینِ حزب توده و فرقۀ دموکرات. نشان می دهد صرفاً سودای بهره گیری سیاسی با محوریت شخص استالین در میان بوده است. روسیان همانند شؤونیسم ترک، حتی بیش از آنها در تمام سرزمینهای اشغالی ایران زدودن بنیادهای فرهنگ و تمدن ایران را در دستور کار خود قرار داده و اجرا کردند.
در سال 1320 نزدیک به سه هزار مأمور امنیتی شوروی همراه ارتش آن کشور به دنبال اشغال ایران وارد سرزمین مان شدند. چهار سال بعد در شمال غرب کشور، کشوری که دارای دولت مرکزی پادشاهی مشروطه بود یک فرد ساده لوح و شماری ماجراجوی فریب خورده و فریبکار اعلام خود مختاری و جمهوریت کرده، وزیر جنگ تعیین کردند، تمبر چاپ کردند، ساعت تبریز را به وقت مسکو تغییر دادند و معلمانی که اصرار داشتند همانند هزار سال گذشته، آموزش به زبان دیرین و گرانمایۀ دُرّ دری باشد را دستگیر و تبعید کردند و کتاب های درسی که به زبان پارسی بودند را سوزاندند. اینها مقدمۀ جدایی بود. سران نمادین فرقۀ دموکرات در دام توطئۀ وحشتناک تجزیه افتاده بودند.
در آخرین روزهای تار و ظلمانی نامه ای ننگین با امضاء پنج تن از سران نمادین فرقه که پیشه وری هم جزء آنها بود به استالین می فرستند و درخواست پشتیبانی بیشتر از شوروی کرده و ننگین تر از آن، استالین را می خواهند قانع کنند که آنها بهترین حافظان منافع شوروی در شمال غرب ایران خواهند بود. تنها پس از یک سال ترکتازی در آذربایجان، پیشه وری هنگام فرار در سال 1325 در بانک ایران و شوروی 5,2 میلیون تومان در حساب شخصی خود پس انداز داشت.
فرقۀ تجزیه طلب طی یک سال، آزادی بیان را که در ساختار پادشاهی مشروطه از روزنامه ها به مشام می رسید، در آذربایجان محدود به شعارهای ضد فئودالی کرده و با عوام فریبی، روزنامه های آزاد را قلع و قمع کرد. فقط شماری فرصت طلب برای کسب قدرت در سازمانهای چپ به سان مگسانی گرد شیرینی به مزدوری غاصبان پرداخته و در روزنامه ها به جعل تاریخ و هویت بافی پرداختند.
در واقع جهل یا تجاهل خود را پشت نقاب شعارهای ضد فئودالیستی، در خدمت مقاصد سیاسی قرار دادند؛ با هدف جدا کردن سرنوشت آذربایجان، از تنِ پاک و باشکوه هزارگان ایران. می خواستند بلایی که بر سرِ آران آوار کردند بر سر آذربایجان نیز بیاورند.
دلایل نجات آذربایجان در 21 آذر 1325 خورشیدی عبارتند از :
- به گواهی تاریخ، مردم آذربایجان خود را پاره ای از تنِ پاک و باشکوه هزارگان ایران می دانند.
- اولویت قرار دادن منافع ملی و تمامیت ارضی، به عبارت دیگر اهمیت دادن به امنیت ملی نه امنیت ایدوئولوژیِ حکومت؛
- مقید بودن پادشاه به قانون اساسی مشروطه و استقرار آزادی بیان در ساختار پادشاهی مشروطه؛
- منزوی نبودن حکومت ایران در جهان؛
- نقش مدبرانۀ قوام السلطنه؛
هیچ سند معتبری از تهدید به استفاده از سلاح هسته ای توسط « هری ترومن » رئیس جمهور وقت امریکا علیه « استالین » مبنی بر نجات آذربایجان وجود ندارد.
امروز نیز در ترکیه ائتلاف شؤونیسم ترک و اسلام گراها ( بنیادی نهاده بر فشل[3] ) ترکیبی از فریب و دروغ و نسل کشی، هیولای ترکتازی را بیدار کرده که در اذهان حاکمانش دست نیافتنی و شکست ناپذیر می نماید. قدرت، آنها را آن قدر کور کرده که نمی فهمند، اکثریت مردم ترکیه را در مجموع کردها، علوی ها، ارمنی ها و سکولارها تشکیل می دهند.
اردوغان با توهّم عثمانی گرایی، دست در دست یهودیان افراطی اسرائیل بر طبل توسعه طلبی می کوبد و در بیست سال اخیر شماری مزدور یا نادان در حکومت جمهوری اسلامی او را پشتیبانی کردند.
به آقای پزشکیان رئیس جمهور اسلامی هشدار می دهیم در دام این مزدوران نیفتد. آنچه هزار سال پیش فردوسی دربارۀ جهان خواری دولتمردان عرب[4] گفته بی کم و کاست دربارۀ اسلام گرایان سیاست باز منطقه صدق می کند.
زیان کسان از پی سود خویش بجویند و دین اندر آرند پیش
***
[1]- آن دشمن خورشيد بر آمد بر بام دو چشم ببست و گفت خورشيد بمرد ( مولوی )
[2]- دیوان ترکی منسوب به نظامی گنجوی در پی ملت بافی برای آران توسط شؤونیسم ترک منتشر شد. این دیوانِ جعلی هیچ سند معتبر خطی در جهان ندارد و در مقایسه با آثار نظامی گنجوی شاعر ایرانی، هم از نظر ادبی و هم از نظر محتوی فکری بسیار سخیف می نماید و منسوب کردن آن به نظامی، اهانت بزرگی به ساحت شاعر ایرانی است.
[3]- دین به تیغ حق از فشل رَسته است باز بنیادش از فشل منهید ( خاقانی شروانی )
[4]- هدف اصلی اعراب، عربیزه کردن منطقه بود و اسلام مرکبی برای آن هدف.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
بسیار عالی وآموزنده