در این سال ها، شیفتگی سرشاری را می بینم در نگاه ایرانیان به میهن .
هر کس به شیوه ی خودش .
دیروز ، سیزده به در ، میلیون ها تهرانی و شهرستانی و روستایی سر به بیابان گذاشتند برای پاسداری از آیینی میهنی .
و دیروز میلیون ها دستمال کاغذی ، میلیون ها پاکت و کیسه پلاستیکِ ده ها نوع قاقالیلی ، میلیون ها قوطی و ظرف یک بار مصرف نوشابه و پوست میلیون ها پرتقال از پنجره ماشین ها و در چادرها و از روی فرش پیک نیک بر روی میلیون ها جوانه ای که آهنگ روییدن داشتند و دارند ، باریدن گرفت ...
و کودکان ، ناظر و شاهد احترام پدر و مادرشان به زمین میهن شان بودند ...
از خودم پرسیدم :
آیا یک لُرد لعنتیِ انگلیسی، چنین رفتاری را از خود به نمایش می گذارد ؟
از خودم پرسیدم :
پس کجایند آنان که سینه خود را می دَرند برای فیلم الکساندِر و فیلم 300 ؟ ...
چرا خاک میهن به دست خودی ها چنین تحقیر می شود ؟ ...
پس کجایند آنان که نظافت را با ایمان مترادف می دانند ؟
مگر این خاک همانی نیست که بوی نیاکانمان را می دهد ؟
کودکان ما از که بیاموزند احترام به میهن را ؟
آیا خیانت به میهن ، تنها همکاری با دشمن است ؟ ...
و همین جماعت فردا مُترصّد خواهند بود که کسی بگوید بالای چشم میهن تان ابروست !
و از هزاران ابروی ناهنجاری که خود نشانده ایم ، نه در محراب ، صدای فریادی خواهیم شنید و نه در مدرسه ...
از کتاب ناتنی ها ( ایران شناسی اجتماعی ) ص 8 و 9 نوشته زنده یاد دکتر پرویز رجبی ایران شناس بزرگ
https://t.me/p_r_iran
نظرات بینندگان
تو شدی بیوه و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره نه همان عاشق خونین جگرم
من که با عشق نراندم به جوانی هوسی
جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم
عشق من نیست دگرباره تو را هم نظری
عشق من شد نظری از سر صاحب نظرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از جمعه معشوقه خود می گذرم
تو از آن دگری باش که مرا یاد تو نیست
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت
ای غریبا چه کنم لعلم و والا گهرم
خضر ما سر بکند سیزده را با محبوب
عجبا ردّ بکند دختر و بیوه، که چنین نیکترم