سلام و درود میفرستم خدمت همۀ عزیزانی که صدای من را میشنوند. ابتدا تشکر میکنم از خانم نوگل روحانی که کتاب پارکر پالمر، «شهامت تدریس» را به فارسی ترجمه کردند. این ترجمه بسیار دقیق، روان و برای مخاطب و خواننده بسیار جذاب است. همچنین تشکر میکنم از انتشارات هوش ناب بهخاطر انتشار با کیفیت این کتاب با کاغذی اعلاء و سبک، با حروفچینی و قلم مناسب و صفحهآرایی خوب که از دقت و کیفیت تحسینبرانگیزی برخوردار است. همچنین از بخش فرهنگی شهر کتاب، آقای محمدخانی و همکارانشان بهخاطر فراهم کردن این فرصت که دربارۀ کتاب ارزشمند «شهامت تدریس» صحبت کنیم قدردانی میکنم.
من برای کتاب شهامت تدریس، مقدمه و پیش گفتاری نوشتهام و در آن محتوا، اهمیت و ارزشهای آن را برای ما ایرانیها توضیح دادهام. خانم روحانی هم در صحبتهایشان معرفیای از محتوای کتاب برای ما ارائه کردند. از این رو امروز نمیخواهم در مورد محتوای کتاب به نحو دقیق صحبت کنم. موضوع صحبت من این است که کتاب «شهامت تدریس» را باید خوانندگان ایرانی، مدیران نظام آموزشی و آموزش عالی، معلمان، مدرسان دانشگاه، دانشجویان و دانشآموزان و همۀ کسانی که در حوزۀ آموزش و آموزش عالی و اصلاح نظام آموزشی فعالیت میکنند به نحو دقیق و جدی بخوانند. آرزوی من این است که کتاب «شهامت تدریس» دانش و بینشی فراهم کند که ما بتوانیم به بحرانهایی که نظام آموزشی امروز ما با آن روبهرو است تا حدی واکنش نشان بدهیم و با استفاده از آن برای بهبود کیفیت نظام آموزشی و آموزش عالی چارهای بیاندیشیم و انگیزهای به دست بیاوریم که بتوانیم برای بهبود نظام آموزشی ـ هر کسی در هر جایی که هست ـ حتی گامی کوچک و اقدامی جزئی انجام دهیم.
کتاب «شهامت تدریس» همانطور که در پیش گفتار شرح دادهام و استادم دکتر فراستخواه و خانم روحانی در صحبتهایشان توضیح دادند، کتابی است که تلاش میکند از رویکردی میانرشتهای مباحث روانشناختی، روانکاوی، جامعهشناختی و فلسفی را تلفیق کند و مسئلهای را برای نظام آموزشی در جهان امروز که شامل ایران نیز میشود صورت بندی کند. مسئلۀ اصلی که پالمر صورت بندی میکند عبارت است از بحران کلاس درس، نظام آموزشی و فرایندهای یاددهی و یادگیری. آن طور که پالمر به درستی توضیح میدهد نظامهای آموزشی و کلاس درس در جامعۀ امروز در سطح جهان و هر کشوری با توجه به شرایط خاص خودش کارکردها، ارزشها و کیفیت واقعی خود را از دست داده است. منظور از کارکردها و کیفیت این است که تجربۀ یاددهی و یادگیری در کلاس درس مدرسه و دانشگاه رخ نمیدهد. رخداد فهم و یادگیری و تجربۀ تغییر کردن و بالنده شدن از طریق نظامهای آموزشی اعم از مدرسه و دانشگاه، تجربهای است نادر، دشوار و بحرانی. «اما آن ترسی که ما را مطیع ساختارها میکند چیست؟ باز هم پاسخ روشن است. ترس از دست دادن شغل، وجهه و منزلتمان در صورتی که در برابر قدرت ساختاری سر تسلیم فرود نیاوریم».
سید محمود نجاتی حسینی در پژوهشی با عنوان «تبارشناسی کلاس درس در ایران» که در سال ۱۳۹۷ منتشر کرده، با مطالعه دقیق وضعیت کلاس درس در ایران نشان میدهد که کلاسهای دانشگاه به ضد کلاس تبدیل شده. همچنین عباس کاظمی و همکارانشان در کتابی به نام «مطالعات فرهنگی و اجتماعی کلاس درس دانشگاهی» که توسط موسسۀ مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم چاپ شده، پژوهشی را منتشر میکنند که در سال ۱۳۹۳ و ۹۴ در دانشگاههای دولتی سراسر کشور توسط خانم دکتر آمنه صدیقیان بیدگلی انجام شده و توضیح میدهد که وضعیت کلاس درس در دانشگاهها بحرانی است. به تعبیر ایشان نتایج نشان میدهند «چندان شوری برای شرکت در کلاسها وجود ندارد». مجال این نیست که من تحقیقات متعددی که در سالهای اخیر درباره بحران کلاس درس و آموزش در مدارس و دانشگاههای ایران بوده را معرفی کنم. تنها خواستم این واقعیت را بیان کنم که ما به کتابهایی نظیر «شهامت تدریس» نیاز داریم و به نظرم این نیاز از نان شب هم برای ما واجبتر است چرا که نظام آموزشی ما با بحران کلاس درس روبهروست.
من هم به عنوان معلم قدیمی که سی سال است در دانشگاه تدریس میکنم بر این باورم که در این سی سال اخیر به تدریج وضعیت کلاسهای درس در مدارس و دانشگاههای ایران بحرانیتر شده است. همانطور که پالمر اشاره کرده بحران آموزش، جهانی است. کافی است به کتاب «نگاه انتقادی به دانشگاه هاروارد» اثر هری لویس، استاد هاروارد که برای مدتی طولانی رئیس هاروارد کالج بوده نگاه کنیم که آقای دکتر مرتضی مردیها آن را به نحو بسیار دقیق و خوانایی به فارسی برگرداندهاند یا به اثر کلاسیک و معروف «بسته شدن ذهن آمریکایی؛ نگاهی انتقادی به فرهنگ دانشگاهی» نوشتۀ اندیشمند بلندآوازۀ امریکایی، آلن بلوم، توجه کنیم که این کتاب را هم مرتضی مردیها ترجمه کردهاند. این کتابها و انبوه کتابهای دیگر نشان میدهند نظام آموزشی و آموزش عالی در جهان نیازمند اندیشههایی است که چشمانداز و افقهایی را برای ما باز کند تا به شیوۀ متفاوتی به یادگیری و آموزش نگاه کنیم.
به باور من، وضعیت کلاس درس و نظام آموزشی از منظر یاددهی و یادگیری در جامعۀ ایران به مراتب بحرانیتر از نظام آموزشی در امریکا یا سایر کشورهای توسعه یافتۀ غربی است ؛ با وجود این بنا بر روایتی که در کتابهایی که گفتم و در کتاب «شهامت تدریس» پارکر پالمر ارائه میکند، تجربۀ مشترکی از نظر بحرانها در کلاس درس بین کشورها وجود دارد. به همین خاطر اندیشههای پالمر در این کتاب میتواند توصیف، تحلیل و در عین حال راهکاری برای بهبود بخشیدن نظام آموزشی در جامعه ما هم باشد.
به نحو اجمالی ایدۀ پالمر این است که ما برای بهبود نظام آموزشی باید ببینیم صورت مسئله چیست. ممکن است برخی بر این باور باشند که بحران اصلی، کمبود بودجه و بحران اقتصادی است. البته که در مدارس و دانشگاههای ایران، بودجه و درآمد پائین معلمان و استادان، مسئلۀ مهمی است. اما واقعیت این است که با افزایش بودجه و حل مسئلۀ اقتصادی، وضعیت آموزش از حیث یادگیری و یاددهی و کیفیت تجربۀ دانشجویی تغییر جدی نخواهد کرد چرا که پالمر توضیح میدهد شرط بنیادی بهبود نظام آموزشی این است که نوعی یکپارچگی در نظام آموزشی بهوجود آید. منظور او این است که معلمان از زندگی گسسته یا پارگی یا گسستهایی که بین وضعیت وجودی آنها، قلب، باورها، خلاقیت و تواناییشان با موضوعاتی که تدریس میکنند و دانشجویانشان رها شوند.
پالمر بحران نظام آموزشی را در گسستی میبیند که در حال حاضر بر نظامهای آموزشی سیطره دارد. گسستگیای که باعث شده معلمان نتوانند توانایی، ظرفیتها، قابلیتها، عواطف، احساسات، تجارب واقعی و اصیل خود را بروز بدهند و نتوانند فردیت، عاملیت و خلاقیت خود را به عنوان نیرویی که باعث شکوفایی معلم و مدرسه هنگام تجربۀ تدریس میشود، شکل دهند.
از دیدگاه برخی سیاستگذاران و حتی برخی محققان این پاسخ داده شده که ما میتوانیم از طریق ارتقای تکنیک و فنون، کیفیت تدریس در مدارس و دانشگاهها را ارتقا بدهیم. این باور رایج است که دورههایی آموزشی برای مدرسان بگذاریم تا مهارتهای تدریس را بیاموزند. از دیدگاه پالمر این رویکرد که بر مهارتها و تکنیکهای تدریس تاکید دارد نمیتواند تحول جدی ایجاد کند. این سخن به این معنا نیست که معلمان به مهارتها و تکنیکها نیاز ندارند. پالمر توضیح میدهد که «تدریس را نمیتوان به تکنیک تقلیل داد. تدریسِ خوب از هویت و یکپارچگی درونی معلم برمیآید.»
از دیدگاه پالمر یادگیری تکنیک تدریس، زمانی برای معلم سودمند است که آنها شناخت عمیق، دقیق و کافی از خودِ معلمی و مدرسی به دست آورده باشند. زمانی که معلمان بتوانند نوعی شورمندی، عشق و تعهد همهجانبه به حرفۀ خود یعنی تدریس پیدا کنند. لازمۀ چنین شناختی این است که نظام آموزشی فرصت و آزادی و امکان را به معلمان بدهد تا بتوانند تجربه و هویت خود و تمامی تلخیها، محدودیتها و ضعفهای خود را به رسمیت بشناسند.
پالمر روایتی صمیمانه و صادقانه از تجربۀ سالهای طولانی تدریسش در مدارس و دانشگاهها ارائه میکند. او نشان میدهد که چگونه معلم با ترسهای درونی و کشمکشهای ویرانگر وجودی درگیر است. ترس از اینکه دانشآموزان و دانشجویان از ضعفها و ناتواناییها و کمتواناییها، از میلها و احساسات معلم و مدرس آگاه بشوند. ترس از اینکه معلم در حضور جوانان و دانشجویان، اعتبار و اقتدار و ارزش خود را از دست بدهد. ترس از اینکه دانشجویان پی ببرند که معلم از احساسات انسانی برخوردار است احساساتی مانند این که او دوست دارد توسط دانشجویانش ستایش شود، پذیرفته شود و مورد توجه قرار بگیرد.
پالمر از تجربههایش و بهويژه از شکستهای خود در مواجهه با دانشجویان صحبت میکند که چطور مواقعی پیش آمده که دانشآموز و دانشجو در برابر او ایستاده. پالمر برای ما داستانهای ارزشمندی از کلاسهای درس میگوید که چطور این وضعیت یعنی محدودیتها و ضعفهایش منجر به این شده که او دربارۀ دانشجویان، قضاوتها و داوریهای اخلاقی بکند و به تحقیر آنها بپردازد یا به قول پالمر تصویری از «دانشجوی شرور» در ذهن او شکل بگیرد.
پالمر میگوید وقتی معلم از ترسهای خودش آگاه نباشد این ترسها را فرافکنی و دانشجویان را تحقیر میکند و این تصویر از دانشجو در ذهنش شکل میگیرد که آنها را افرادی شرور، از زیر کار در رو، تنبل، بیاستعداد، خرفت یا به تعبیری تندتر خنگ و بیعرضه تلقی میکند. در نتیجه، این وضعیت، کلاس درس را به میدان جنگ و کشمکش تبدیل میکند که از یک طرف دانشجویان، معلم و مدرس را رقیب و دشمن و فردی نالایق تصور میکنند و از طرف دیگر معلمان، نسل جوان را افرادی شایسته و لایق یادگیری نمیدانند. پالمر به ما توضیح میدهد که این وضعیت یعنی کلاس درس بهمثابۀ میدان جنگ، موجب گسیختگی میان معلمان و دانشآموزان میشود. از طرف دیگر پالمر میگوید موضوعات و برنامۀ درسی در این میدان جنگ به بحثهایی کسلکننده، بیارزش و موضوعاتی که هیچگونه جاذبهای برای نه دانشجویان و نه معلم ندارند تبدیل میشود.
پالمر میگوید این امر یعنی گسستگی میان معلمان و مدرسان با دانشجویان و موضوعات درس و برنامه درسی، بنیادیترین مسئلۀ نظام آموزشی در دنیای امروز است. پالمر میگوید نظام بوروکراتیک و تکنوکراتیک در مدارس یعنی مجموعۀ قوانین، مقررات و نظام سازمانی موجود باعث گسترش شکاف میان معلمان و مدرسان با دانشجویان و برنامه و موضوعات درسی شده است در عین حال، این وضعیت یعنی کلاس درس بهمثابۀ میدان کشمکش و جنگ باعث شده که ارتباطات میان تمام سطوح مدرسه و دانشگاه گسیخته شود. روابط میان معلمان با یکدیگر و روابط با مدیران و کارمندان و کارشناسان مدارس همه در این میدان کشمکش به شکلی از رقابت، کینهتوزی و از هم گسیختگی تبدیل شده است.
پالمر تلاش میکند راهی را نشان بدهد که بتوان این گسیختگی و پارگی که در این ارتباطات در تمام سطوح و مدارس وجود دارد را ترمیم کرد و راهکاری را ارائه میکند که بتوان فضای میدان کشمکش و جنگ را به فضای صلح، دوستی و عشق تبدیل کرد.
پالمر مینویسد: «در هر کلاسی که درس میدهم، تواناییام برای ارتباط با دانشجویان و مرتبط کردن آنها با موضوع درس، کمتر وابسته به روش تدریس و بیشتر در گرو میزان خودشناسی و اعتماد به نفس من است و اینکه تصمیم بگیرم هویتم را در خدمت یادگیری قرار دهم.»
به اعتقاد پالمر ؛ «فضایی که معلمهای خوب میآفرینند، وابسته به روش آنها نیست بلکه ریشه در قلبشان دارد. قلب از دیرباز پیوندگاه اندیشه، احساس و روح شمرده میشود که در ترکیب با هم ذات انسانی را میسازند.»
او مینویسد: «شهامت معلم بودن در واقع شهامت گشودن قلب به روی تمام لحظاتی است که دلتان بیش از تاب و توانش خود را میگشاید و شما را قادر میسازد شاگردان و درسها را در تار و پود اجتماعِ آموختن و زیستن به هم بیامیزید.»
از دیدگاه پالمر، کلاس درس محل «ملاقات» است، او به نقل از مارتین بوبر مینویسد: «زندگی، سراسر ملاقات است و تدریس، ملاقاتی بیانتها. رفتن به استقبال ملاقاتها و تمایز قائل شدن بین آنهایی که به یکپارچگی ما میافزایند و آنهایی که چنین نمیکنند، وظیفهای دشوار و گاه ترسناک است.»
به همین دلیل پالمر از شهامت تدریس میگوید. به اعتقاد او ترس درونی معلمان و مدرسان دانشگاه، ریشه در فرم دانش و نظام داناییای دارد که ما علم و دانایی را بر اساس آن تعریف میکنیم. به اعتقاد او این تصور که قلب و ذهن، عقل و عاطفه، مقولاتی جدای از هماند، تعابیر و برداشتهای نادرستی است که در دنیای جدید بهوجود آمده. معلم و مدرس دانشگاه باید این واقعیت را درک کنند که میان عقل و عاطفه، قلب و احساس، شکاف و جدایی وجود ندارد.
پالمر نشان میدهد که تلقی از علم به صورت علم عینیگرا باعث شده دانشی را تدریس کنیم که عواطف و احساسات و قلب را کنار میگذارد. از این رو بخش بزرگی از تلاش او در این کتاب به یکپارچگی میان قلب و عاطفه با شناخت و ذهن اختصاص دارد تا نشان دهد که نظام دانایی موجود در آموزش، این جدایی و گسست را دامن زده و پیامد این گسست، مدرسه و دانشگاه را از کار انداخته است.
پالمر به قدرت عاملیت، خلاقیت و فردیت انسان تکیه دارد. او مینویسد: «دنیای درون ما واقعی است و قدرتی دارد که میتواند ما را از قربانیِ شرایط شدن، محافظت کند و در قبال زندگی مسئولیتپذیر سازد. معتقدم ساختارها و نشانههای اجتماعی نمیتوانند زندگی ما را دیکته کنند همان طور که بینش جامعهشناختی که مرا در جوانی جذب خود کرده بود و همچنان درگیر نگاه داشته، نمیتواند به همه پرسشها پاسخ دهد.»
پیشنهاد پالمر این است که ما به معلم درونمان توجه کنیم «معلم درون ما ندای وجدانمان نیست بلکه صدای هویت و یکپارچگی ماست ؛ او از بایدها صحبت نمیکند بلکه از آنچه برای ما واقعی و حقیقی است سخن میگوید. مثلا به ما میگوید «این چیزی است که به درد تو میخورد یا نمیخورد»، «تو این هستی و آن نیستی»، «این چیزی است که به روح تو سرزندگی میدهد و آن دیگری تو را میکشد یا باعث میشود آرزوی مرگ کنی». معلم درون، همچون نگهبانی بر دروازۀ وجودتان ایستاده و مقابل هر چیزی که یکپارچگی شما را خدشهدار میکند میایستد و به هر آنچه آن را تقویت میکند خوشامد میگوید.»
پالمر معتقد است که دانشجویان و دانشآموزان نیز معلم درون دارند. از این رو مینویسد: «تدریس ما هرگز به خوبی دریافت نمیشود مگر اینکه بتواند با هستۀ مرکزی زندگی دانشجویان یعنی معلم درونشان، ارتباط برقرار کند.» به اعتقاد او ما تنها زمانی با معلم درون دانشجویان ارتباط برقرار میکنیم که با زبان معلم درونمان سخن گوییم: «تنها یک انسانِ عمیق میتواند با عمق وجود دیگری صحبت کند و اگر ما نتوانیم عمق وجود خود را بفهمیم، نمیتوانیم عمق وجود دانشجویان را نیز درک کنیم.» از این رو به اعتقاد پالمر «ما باید از هر راه ممکن به صدای درونمان گوش کنیم و توصیههایش را جدی بگیریم. نه تنها به خاطر شغلی که داریم بلکه به خاطر سلامتمان.»
به اعتقاد پالمر ما باید برای شناخت ترسهایی که بر وجودمان سیطره یافتهاند تلاش کنیم. او مینویسد: «اگر بتوانیم بخشی از نیروی اصلاح طلب بیرونی خود را برای به دام انداختن شیاطین ترس درونمان به کار گیریم، خواهیم توانست گامی بلند به سمت احیای آموزش و یادگیری برداریم.»
او روایتی بسیار خواندنی و جذاب از ترسهایی که بر معلم و زندگی او سیطره داشتهاند دارد و مینویسد: «حتی بعد از سی سال تدریس، ترس همچنان برایم تجربهای آشنا است. وقتی وارد کلاس درس میشوم با ترس به گردابی که واردش شدهام مینگرم. ترس آنجاست و به من خیره شده هر زمان که سوالی از دانشجویان میپرسم و آنها همچون تختهسنگی ساکت و بیحرکت میشوند انگار از آنها خواسته باشم به دوستانشان خیانت کنند. ترس آنجاست هر زمان که حس میکنم کنترل را از دست دادهام: وقتی سوالی مبهم پرسیده میشود، وقتی دعوایی غیرمنطقی رخ میدهد، وقتی دانشجویان هنگام سخنرانیام گیج میشوند چون رشته افکار و صحبتهایم گسیخته شده، وقتی کلاسی که شروع بعدی داشته با وضعی دلخراش به پایان میرسد، تا مدتها همچنان وحشتزده باقی میمانم زیرا از آنجایی که وجودم به شدت با کارم عجین شده حس میکنم نه تنها معلم بلکه آدم بدیام.»
«اما آن ترسی که ما را مطیع ساختارها میکند چیست؟ باز هم پاسخ روشن است. ترس از دست دادن شغل، وجهه و منزلتمان در صورتی که در برابر قدرت ساختاری سر تسلیم فرود نیاوریم».
پالمر مینویسد: «نهادهای آکادمیک راههایی بیشمار برای مقابله با تهدید مواجههها پیش پایمان میگذارند. دانشجوها برای اجتناب از مواجهه با استاد، پشت دفترها و سکوتشان پنهان میشوند. استادها برای اجتناب از مواجهه با دانشجو، پشت میز خطابه، مدارک و قدرتشان پناه میگیرند و برای اجتناب از مواجهه با یکدیگر در پس تخصص آکادمیکشان پنهان میشوند. استادها و دانشجوها برای اجتناب از مواجهه با موضوع درس، همچون یکدیگر پشت تظاهر به عینیگرایی سنگر میگیرند. دانشجوها میگویند: «از ما نخواهید فکر کنیم تنها حقایق را به ما ارائه کنید» و استادها میگویند: «این هم از حقایق؛ لازم نیست فکر کنید فقط کافی است آنها را به خاطر بسپارید» و سرانجام برای اجتناب از مواجهه با خودمان، هنر از خود بیگانگی در یک زندگی گسسته را میآموزیم.»
به اعتقاد پالمر برای مواجهه با این وضعیت ترسناک ما باید ابتدا ترسهای خود را بشناسیم و به آن اذعان کنیم. او میگوید: «تشخیص رایج به ما اجازه میدهد نقایص خود را در کسوت معلم نبینیم و آن را با سرزنش قربانی پنهان کنیم. اما دلیلی دیگر هم برای ندیدن ترسهای دانشجویان وجود دارد که به مراتب بدتر است: ما ترس درون دانشجویان را نمیبینیم زیرا هنوز ترس درون خودمان را ندیدهایم. وقتی وضعیت خودمان را انکار کنیم در مقابل هر چیزی در دیگران که یادآور این باشد که واقعاً چه کسی هستیم، مقاومت خواهیم کرد.»
پیشنهاد پالمر این است که با تکیه بر اراده، عشق و انتخاب خودمان تصمیم بگیریم که «چگونه معلمی کنیم». او مینویسد: «در برابر قضاوت بیپردۀ جوانان، معلمها به جای رویگردانی از شاگردان باید به سمتشان برگردند و بگویند: «صرف نظر از اینکه شکاف بین ما چقدر عمیق و مخاطرهآمیز باشد من متعهدم که بینمان پل بزنم چون شما به کمک من احتیاج دارید و من برای احیای زندگیام به بینش و انرژی شما نیازمندم.» پالمر پیشنهاد میکند ما باید با درگیر شدن ذهنی با خود و پذیرش مسئولیت و تعهد آماده شویم معلمی خلاق و شجاع باشیم.
پالمر میگوید: «ما باید بدانیم که پارهپاره دیدن جهان، آموختنی است زیرا ما با ظرفیتی غریزی برای پذیرفتن تناقضها در کنار هم پا به این دنیا گذاشتهایم.» به اعتقاد پالمر ، ما باید آنچه که ترسها، تناقضها و واقعیتهای از هم گسیخته امروز را شکل داده بشناسیم.
از آن جایی که او تحصیلکردۀ جامعهشناسی است به ابعاد جامعهشناختی آموزش نیز توجه عمیق دارد. البته من در اینجا نمیخواهم همۀ ایدههای او را در کتاب «شهامت تدریس» برایتان روایت کنم. پیشنهادم این است که همه معلمان، مدرسان و مدیران آموزشی این کتاب را بخوانند.
او مینویسد: «تدریس به معنای خلق فضا برای تشکیل اجتماعِ حقیقت است. اجتماع حقیقت، واقعیت را شبکهای از روابط جمعی میداند و اینکه ما واقعیت را تنها از طریق قرار گرفتن در آن اجتماع میشناسیم.» به اعتقاد او «حقیقت، گفت و گویی بیانتها در مورد موضوعات مهم است که به اشتیاق و انضباط نیاز دارد.» «ساختارها و نشانههای اجتماعی نمیتوانند زندگی ما را دیکته کنند»
پالمر مینویسد: «اگر بخواهیم در کارمان رشد کنیم، دو جا بیشتر برای رفتن نداریم یکی درونمان جایی که تدریس خوب از آن برمیآید و دیگری اجتماع همکاران، جایی که میتوانیم چیزهایی بیشتر را در مورد خودمان و شغلمان بیاموزیم.»
در اینجا صحبتم را در مورد کتاب «شهامت تدریس» تمام میکنم و آرزو دارم به اجمال ایدههای پالمر را توضیح داده باشم. امیدوارم با توجه به نکاتی که گفتم هر یک از ما معلمان و مدرسان و مدیران با خواندن این کتاب تصمیم بگیریم که برای اصلاح نظام آموزشی و بهبود آن گامی برداریم.
سالها پیش دوست عزیزم آقای دکتر محمدسعید ذکایی و همکارشان محمدجواد اسماعیلی کتابی نوشتند با عنوان «جوانان و بیگانگی تحصیلی». این کتاب، پژوهشی بود در میان دانشجویان ایران و نشان داد که وضعیت آموزش در دانشگاههای ما را شاید هیچ واژهای جز بیگانگی تحصیلی و دانشگاهی توصیف نکند که نام دیگری است بر آنچه پالمر از آن با عنوان زندگی گسسته نام میبرد که پیوستگی بین قلب و ذهن وجود ندارد؛ وضعیتی که ظاهر و باطن از هم جدا شده و مقابل همدیگر قرار گرفتهاند؛ وضعیتی که قلب ما برای چیزی نمیتپد؛ وضعیتی که ما قادر نیستیم از انرژیهای وجودیمان برای بهبود زندگی خود و برای بهتر کردن کیفیت تدریس و یادگیری و یاددهی استفاده کنیم.
آرزوی من این است که با توجه به اینکه در یک دهۀ اخیر در رشتههای گوناگون مثل علوم تربیتی، مطالعات برنامۀ درسی و رشتههای علوم اجتماعی و بسیاری از رشتهها مجموعۀ وسیعی از پایاننامهها، رسالهها، گزارشهای تحقیقاتی، تالیفات و ترجمهها در این زمینهها انجام شده، محققان و علاقه مندان به مباحث آموزشی این کتابها را بخوانند.
من بهویژه به همکاران عزیزم در دانشگاهها و معلمان عزیز توصیه و پیشنهاد میکنم که به این واقعیت توجه کنیم که ما علاوه بر دانش تخصصی نیازمند چیزی هستیم که گِرگوری بیتسون، انسانشناس آمریکایی به آن «دانش ثانویه» میگوید. یا به تعبیر دکتر محمود مهرمحمدی، استاد سرشناس مطالعات برنامۀ درسی ایران، به آن آموزشگری میگوید. هر معلم و مدرسی علاوه بر دانش تخصصی خود علاوه بر پژوهشگر بودن، نیازمند آموزشگر بودن است. به تعبیر او دانشِ آموزشی و پژوهشِ آموزشی، نیاز همۀ ما معلمان است.
کتاب «شهامت تدریس» متنی است که میتواند به شیوهای خودآموز به تک تک ما کمک کند که ایدهها و انگیزههایی تازه برای بهبود بخشیدن به زندگی خودمان و حرفهمان و به کلاسهای درسمان ایجاد کنیم.
پالمر برای ما توضیح میدهد که معلم و مدرس خوب تنها این نیست که به دیگران خدمت میکند بلکه او زندگی یکپارچهای خواهد داشت که او را سراسر شور و شوق میکند.
امیدوارم که همۀ ما خوانا و نویسا باشیم و شورمند و متعهد، کار آموزش و یاددهی و یادگیری را پیش ببریم. شاد باشید. خدانگهدار
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
هر چند خیلی ها در این شرایط هم ، عالی هستند.