حرفه معلمی و تدریس در صد سال اخیر بیشتر از هر حرفه دیگر دستخوش تغییر و تحول گردیده و از حرفه ای کوچک و محدود و بسیار تخصصی که با اقلیت مردم ارتباط داشته به شعبه ای عظیم و مهم از خدمات عمومی تبدیل شده است.
معلمی سابقه ای دراز و بس شریف دارد که از آغاز تاریخ تا ازمنه اخیر ادامه داشته است. اما در جهان کنونی، معلمی که از عقاید و آرمان های اسلاف خود ملهم می گردد احتمالا به این نتیجه می رسد که وظیفه وی آن نیست که آن چه را فکر می کند تعلیم دهد بلکه وظیفه اش تلقین عقاید و عام داوری هایی است که کارفرمایانش مفید و ثمربخش می شمرند. در روزگار گذشته کسی را معلم می دانستند که دانش و حکمت فوق العاده داشته و مردم نیز سعی وافی مبذول می داشته اند تا در حلقه درس او حاضر شده به گفته های دُرر بارش گوش فرا دهند.
در زمان قدیم ، معلمان گروه متشکلی نبودند و کسی بر کار آنها و آنچه تعلیم می دادند نظارت نداشت. اما این موضوع درست است که معلمان مکرر به جهت عقائدی که اظهار می داشتند مورد تنبیه قرار می گرفتند.
سقراط به مرگ محکوم شد و افلاطون به زندان افتاد لکن این وقایع مانع اشاعه عقائد آنان نگردید. انسانی که ذاتا و بالقوه معلم باشد دوست دارد از طریق کتاب هایش زنده بماند و به بقای جسمانی علاقه ای ندارد. احساس استقلال فکری برای جامه عمل پوشاندن به وظائف معلمی لازم است. چون معلم وظیفه دارد دانش و حکمت خود را تا سر حد امکان به افراد تلقین کند و در بالا بردن سطح تفکر عمومی جد و جهد بلیغ مبذول دارد.
در روزگار قدیم ، معلم این وظیفه را آزادانه انجام می داد مگر در موارد نادری که مداخلات نابه جا و بدون تاثیر حکام ظالم و مردم قشری و متعصب در کار آنها وقفه ای ایجاد می کرد.
در قرون وسطی معلمی در انحصار کلیسا درآمد و نتیجه آن شد که امور فکری و اجتماعی جوامع به طور بطئی پیشرفت کند. هنگامی که دوره رستاخیز علم و ادب (رنسانس) آغاز شد و اهمیت خاصی برای تعلیم و تعلم قائل شدند معلم نیز آزادی بسیار زیادی برای تعلیم و تعلم پیدا کرد.
درست است که تحقیق و تفحص گالیله را وادار به توبه و استغفار کرد و دانشمند معروف دیگر گیوردونو برونو را به تیر بستند و او را سوزاندند لکن هر یک از این مردان بزرگ قبل از آن که مورد تنبیه قرار گیرد وظیفه خود را که همانا تنویر افکار عمومی بود انجام داده بود. مؤسسات علمی از قبیل دانشگاه ها در انحصار فیلسوفان جزمی و متعصبان مذهبی بود و در نتیجه قسمت اعظم بهترین کارهای فکری به وسیله دانشمندانی که مستقلا کار می کردند و هیچ گونه ارتباطی با این مؤسسات نداشتند انجام می شد.
در انگلستان مخصوصا تا اواخر قرن نوزدهم دانشمندان طراز اول به جز نیوتن هیچ گونه ارتباطی با دانشگاه ها نداشتند. اما ساختمان اجتماعی آن چنان بود که این عدم ارتباط با دانشگاه ها هیچ گونه مانعی در راه اقدامات و فعالیت های سودمند آنها به وجود نمی آورد.
در جهان کنونی و تشکیلات بسیار وسیع آن ما با مسئله ای جدید روبه رو هستیم. چیزی به نام تعلیمات معمولا به وسیله دولت و گاهی اوقات به وسیله کلیساها به هر یک ار افراد داده می شود. بنابراین معلم در اکثر موارد حکم یک کارمند رسمی را دارد که ناگزیر به اجرای اوامر افرادی است که نه دانش و معلومات او را دارند و نه تجربه ای برای هدایت جوانان و نظر آنها در مورد تعلیم و تربیت مانند نظر متصدی تبلیغات است. در چنین شرایطی به آسانی نمی توان دریافت که معلمان چگونه می توانند وظائفی را که در تخصص آنهاست به مرحله اجرا درآورند.
تعلیمات دولتی امری کاملا ضروری است اما این گونه تعلیمات آشکارا خطرات مخصوصی هم در بر دارند که در برابر آنها ضوابط دفاعی هم باید موجود باشند. خطراتی که باید از آنها وحشت داشت به نحو بارز و در نهایت عظمت خود در آلمان نازی دیده شدند و این خطرات هنوز هم در روسیه مشاهده می شوند. در جایی که این خطرات موجود باشند کسی می تواند معلم باشد که مرام یک آیین مبتنی بر تعصب را بپذیرد و کمتر فرد دانشمند و آزاد فکری طبیعت به چنین راه و روشی تمایل پیدا می کند. در این صورت معلم باید نه تنها چنین آئینی را بپذیرد بلکه بر پلیدی ها و نادرستی ها هم باید به دیده اغماض بنگرد و از بیان افکار خود در مورد امور جاری به شدت احراز کند.
معلم نباید عام داوری های توده مردم یا مقامات دولتی را تبلیغ کند. مادامی که معلم فقط الفبا و جدول ضرب را تعلیم می دهد چون نسبت به این موارد بحث و جدلی در نمی گیرد هیچ گونه مانعی در کار تدریس وی به وجود نمی آورند اما حتی هنگام تدریس این موارد در کشورهایی که دولت در انحصار یک حزب است و کلیه شئون زندگی افراد در اختیار دولت است معلم نباید از روش هایی استفاده کند که به نظر او بهترین نتیجه علمی را خواهد داشت بلکه با وارد کردن بدون چون و چرای متعلمان به تسلیم محض و تبعیت از قدرت او باید به آنها ترس و وحشت، تملق و چاپلوسی و اطاعت کورکورانه را تلقین کند. به محض آن که بخواهد پا را از مطالب و مواد معمولی و مبرهن فرا نهد و به مطالب اصولی و جدی بپردازد ناگزیر است از نظرات مقامات رسمی تبعیت کند. در نتیجه جوانان ، افرادی متعصب از آب درمی آیند همان طور که در آلمان نازی اتفاق افتاد و اکنون هم جوانان شوروی همین وضع را دارند. در چنین وضعی جوانان از جهان خارج و آنچه در آن طرف مرزهای کشورشان می گذرد اطلاعی نخواهند داشت. به بحث آزاد کاملا بی علاقه می باشند و هیچ گونه عقیده ای از خود نخواهند داشت و اگر هم عقیده ای داشته باشند هرگز در خود جرأت اظهار آن را نمی بینند این وضعیت خطرات کمتری دربر دارد. از وقتی که عقائد افراطی و تعصبی مانند قرون وسطی و اشاعه مذهب کاتولیک جنبه همگانی و بین المللی پیدا کنند اما فیلسوفان جزمی و پیروان متعصب عقائد مذهبی مفهوم فرهنگ بین المللی را قبول ندارند و به همین علت در آلمان و ایتالیا و روسیه و حتی ژاپن آیین های متفاوتی را ترویج و تبلیغ کردند.
در هر یک از این کشورها جد و جهد بسیار می شد که جوانان را به طور تعصبی ملت پرست بار آورند و در آنها حس برتری نژاد را بپرورانند. نتیجه آن می شود که افراد یک کشور با افراد کشور دیگر هیچ گونه وجه اشتراکی نخواهند داشت و هیچ یک از جنبه های مشترک تمدن نمی تواند دشمنی ها و خصومت های بین دو کشور را برطرف کند.
فرهنگی که بر اصول بین المللی نهاده شده بود از زمان جنگ جهانی اول با سرعتی روزافزون رو به اضمحلال نهاده است. در سال 1920 هنگامی که در لنینگراد اقامت داشتم استاد ریاضیات دانشگاه آن شهر را ملاقات کردم. وی مردی جهان دیده بود که با لندن و پاریس و سایر پایتخت های جهان آشنا بود و در کنگره های مختلف بین المللی عضویت داشت. در زمان کنونی ، دانشمندان شوروی اجازه ندارند به مسافرت های علمی بروند که مبادا میان آن کشورها و کشور خود مقایسه به عمل آورده نتایج نامطلوبی به دست آورند. کشورهای دیگر در تعلیم و تربیت جوانان به مسئله برتری نژاد کمتر توجه دارند ولی باید اذعان کرد که این احساس در همه کشورهای جهان اکنون بیش از هر وقت دیگر شدت وحدت دارد.
در انگلستان (و به عقیده من در ایالات متحده آمریکا) کوشش می شود که برای تدریس فرانسه و آلمانی از وجود فرانسوی ها و آلمانی ها استفاده نشود. توجه به ملیت شخص در انتصاب او به مقامی و عدم توجه به مهارت و تخصص او به زیان تعلیم و تربیت و توهینی به آرمان و هدف غایی فرهنگ بین المللی است. فرهنگی که میراث اپراطوری روم و کلیسای کاتولیک بوده و اکنون در اثر هجوم فرهنگ های ناپخته و خام در شرف اضمحلال و نابودی است.
در کشورهای آزاد این خطرات به حدودی که در بالا بدان ها اشارت رفت نرسیده است اما باید اذعان کرد که خطر جدی وجود دارد که این عوامل سوء در تعلیم و تربیت توسعه پیدا کنند ولی اگر افرادی که به آزادی فکر معتقدند بتوانند معلمان را از اسارت فکری محفوظ دارند می توان این خطر را به نحو مستوفی دفع کرد. شاید اولین شرط لازم، یافتن مفهومی دقیق و روشن در مورد خدماتی است که از معلمان انتظار می رود برای جامعه انجام دهند.
من با دولت های جهان هم عقیده هستم که انتقال اطلاعات معلوم و روشن که به مباحثه و جدل نیاز ندارند یکی از معمولی ترین وظائف معلمان می باشد. البته همه اصول ها بر این اصل بنا نهاده شده است و در یک تمدن فنی مانند تمدن ما این اصل بلاتامل فایدتی محسوس دارد. جامعه کنونی به تعداد کافی افراد متخصص و فنی نیازمند است که وسائل فنی را که راحت و آسایش جسمانی ما بر آنها مبتنی است حفظ و نگهداری کنند. علاوه بر این اگر درصد عظیمی از جمعیت از نوشتن و خواندن عاجز باشند این موضوع برای جامعه موجب ناراحتی خواهد بود. با توجه به این دلائل ما همه با تعلیمات اجباری جهانی موافق هستیم. اما دولت ها چنین دریافته اند که در دوره تعلیم می توان در مورد موضوعات جدلی تلقین عقاید کرد و افکار افراد را آن چنان پرورش داد که مفید یا مضر به حال افراد صاحب قدرت باشد.
دفاع از دولت در همه کشورهای متمدن به عهده معلمان و صاحبان شمشیر است. به جز کشورهایی که دولت در انحصار یک حزب است. دفاع از دولت امری مطلوب است و تعلیم و تربیتی که بدین منظور اعمال گردد فی نفسه قابل انتقاد نیست. انتقاد هنگامی پیش خواهد آمد که دولت در کار تعلیم و تربیت از روش های مخالف روشن فکری استفاده کند و به احساسات غیر منطقی توسل جوید. اگر دولتی ارزش دفاع داشته باشد استفاده از چنین روش هایی کاملا غیر ضروری است. به هر حال افرادی که دانش کافی در مورد تعلیم و تربیت ندارند طبیعتا مایلند از این روش ها استفاده کنند. عقیده اکثریت بر آن است که وحدت عقیده و تقلیل آزادی موجب تقویت و نیرومندی ملل می گردد.
مکرر شنیده ایم که آزادی یک کشور را در زمان جنگ ضعیف و ناتوان می کند در صورتی که در هر یک از جنگ های مهم از سال 1700 به بعد کشوری پیروز شده که از آزادی بیشتر بهره مند بوده است. در اغلب موارد ملت هایی به ورطه نابودی کشیده شده اند که به وحدت عقیده اعتقاد داشته و افراد را از بحث آزاد بر حذر داشته و قدرت تحمل عقائد مختلف را نداشته اند.
فیلسوفان جزمی در سراسر جهان معتقدند که حقیقت اگر چه برای ایشان کاملا معلوم و مسلم است ولی دیگران اگر به مباحثات از جهات دوگانه گوش فرا دهند عقائدی نادرست پیدا خواهند کرد. این نظریه ای است که منجر به یکی از دو مصیبت جهانی می گردد. یا یک گروه از فیلسوفان جزمی جهان را مسخر و از اشاعه عقائد تازه جلوگیری می کنند و یا مصیبت بارتر آن که فیلسوفان رقیب، مذاهب مختلف را تحت سلطه خود درآورده افراد هر مذهب را علیه افراد مذهب دیگر برمی انگیزد. خطرات ناشی از پیروزی گروه اول در قرون وسطی وجود داشتند و خطرات گروه دوم در طول سال های جنگ پیدا شده و مجددا در زمان کنونی هم وجود دارند. گروه اول تمدن را متوقف و از پیشرفت جلوگیری می کند و گروه دوم تمدن را کاملا نابود و منهدم می کند. در برابر این گروه و خطرات ناشی از آنها باید مدافع اصلی باشد.
این موضوع کاملا روشن است که روحیه متشکل حزبی یکی از بزرگ ترین خطرات زمان ما است. این روحیه در هیئت ملت پرستی و برتری نژاد منجر به جنگ میان ملل می گردد و در شکل های دیگر موجد جنگ های داخلی می شود. وظیفه معلمان آن است که از کشمکش میان احزاب به دور مانند و روش تحقیق بی طرفانه را به جوانان تلقین کنند و آنها را راهنمایی کنند که امور را بر مبنای اهمیتی که دارند مورد قضاوت قرار دهند و قضاوت های یک جانبه را تنها به جهت ارزش ظاهری که دارند نپذیرند.
معلم نباید عام داوری های توده مردم یا مقامات دولتی را تبلیغ کند.
شرافت حرفه ای اش ایجاب می کند که در مورد همه امور عدالت را رعایت کند و کوشش کند که از مرحله بحث و جدل در بگذرد و در یک محیط آرام علمی به تحقیق و تفحص بپردازد. اگر نتایج تحقیقات وی برای گروهی از مردم خوشایند نباشد باید از معلم در برابر کینه توزی این افراد دفاع کرد مگر آن که ثابت شود که معلم با اشاعه موضوعات غیر حقیقی قابل اثبات به تبلیغات ناصواب دست یازیده است.
ادامه دارد
تایپ : زهرا قاسم پور دیزجی
نظرات بینندگان
تشکر
این طور مطالب بسیار عالی هستند این ها باید چراغ راه معلمان قرار گیرد