صد البته نوشتن هنری است برای انعکاس واقعیت ها ، هنری است برای آئینه بودن حقایقی تلخ و شیرین در برابر آحاد مردم . آنچه که به طور مختصر از کتاب " جامعه شناسی خودمانی " در زیر آورده شده است ، بارها توسط هر یک از نویسندگان همین سایت نیز با جملات و زوایایی دیگر اما کمابیش ، شبیه به آن ، نگاشته شده است. اما شاید اثر یک نویسنده معاصر در حیطۀ جامعه شناسی ، توفیق بیشتری در نوازش گوش های زنگار بسته مان داشته باشد. امید که با خواندن این چند پاراگراف ، سیراب نشویم و عطش وار به دنبال اصل کتاب ، حال با خرید و یا دانلود آن ، برویم . بیایید علامت فلش عقب ماندگی و مصایب درمان ناپذیر بیشمار را به سوی خود برگردانیم ، امید از بین من و شما چهره هایی واقع بینِ عمل گرایِ درمان گر متولد شود ، رشد کند و ایران دردمند را از بینوایی رهایی بخشد. امید که به درد پیچ و تاب شاید و باید و انشا ا... و ماشاا.... گرفتار نشویم و در پاره ساختن زنجیر اسارت نمی توانم ، چه کنم ، کی شرایط بهتر می شود ، کی حقوق ها افزایش می یابد و.... کوشا باشیم.
معرفی بحث هایی از متون کتاب
" یادم می آید سالهای اول انقلاب بود در سفری کاری که به یکی از کشورهای راقیه داشتم میزبان از سر لطف و ارتباط فامیلی ضیافت کوچکی ترتیب داده بود با تعدادی افراد ظاهراً موجه به همراه تعداد دیگری از هموطنان خود تبعیدی و طبعاً ضد نظام موجود، صحبت از وجوب یک حکومت مردمی بود و لاغیر...
گفتم اگر حکومت مردمی به معنی حکومت درد آشنای مردم باشد گمان می کنم ایران تا به حال کمتر چنین حکومت مردمی به خود دیده ، تا آنجا که من می شناسم اینها هیچ کدام نه از شاهزاده های آنچنانی اند و نه وابسته به فلان ایل و خانوادۀ اسم و رسم دار . تا پریروز یکی از اینها معلم بود و آن یکی مهندس و دیگری یک کاسب و نجار و یا آن دیگری یک روضه خوان بسیار معمولی. اینها را که از پاریس و ژنو و حلب نیاورده اند، همین هموطنان خودمان هستند. خوب حالا چطور شد وزیر که شدند دیگر غیر قابل دسترس شدند؟ مشهور که شدند، حالا گیرم به زعم شما ، اگر اینها رفته اند برای خودشان «غیر مردمی» شدند این دیگر مربوط به خود مردم است، باور کنید، این را به اتکای تجربه و شغل مدیریتی ام می گویم. خیلی حرف بدی است امیدوارم مرا ببخشید، کمتر مدیری است که بتواند سالم از این آزمایش تا به آخر برود، نمی گویم همه ولی تعدادی از همکاران به اصطلاح زیر مجموعه، آنچنان ماهرانه رئیس را از راه به در می کنند که خود رئیس هم باورش می شود کوتاه را بلند جلوه می دهند زشت را زیبا. دو سال که گذشت دیگه این رئیس ، رئیس روز اول نیست همه چیز عوض شده... اصلاً استحاله اش می کنند.
داشتم از مقایسه کشورمان با کشورهای همسایه صحبت می کردم. منظورم این بود در اول انقلاب تا ما مشغول تبریک فرستادن برای خودمان بودیم حتی همین کشورهایی که تو آنها را قبول نداشتی آنچنان جلو رفتند که امروز ثبات اقتصادی شان قابل مقایسه با ما نیست. این حقیقت تلخ است ولی وجود دارد. من نمی دانم اگر این همسایه شرقی و درد کشیدۀ ما افغانستان نبود، آن وقت تکلیف روحیه مان چه می شد. اگر می توانید بروید و ببینید و اگر نه وضع کشورهای دیگر را دقیقاً مطالعه کنید. ما هنوز مشغول شنیدن کلمات زیبا هستیم.
مریض با به به و چه چه خودش و دکترش امکان بهتر شدن روحیه اش می رود اما بهبودی اش حداقل تا شروع درمان کار دارد. به جای این که او را با کلمات قشنگ و رؤیابرانگیز به خواب خوش فرو کنیم باید به خودش آوریم. با متانت و آهستگی جهت همکاری اش در درمان، دردش را به گوشش نجوا کنیم.
از او بخواهیم برای بهبودی اش آمادۀ مبارزه با مرض شود... هی نگویید «ملت بزرگ» ، «ملت نجیب» ملتی که وارد دروازه های تمدن بزرگ بشری شده اید، ملتی که یکی از پنج قدرت بزرگ دنیا می شوید و یا شده اید!! ملتی که تا ابرقدرت های بزرگ اسم شما را می شنوند، پشتتان می لرزد. آیا واقعاً اینطور است؟ صراحت داشته باشید. بگویید ملت بگردید ببینید چه کم داریم؟ چرا این قدر درمانده ایم؟ چرا با این همه درآمد استثنایی نفتی که طی سی سال گذشته داشته ایم تا یک دلار قیمت نفت کم می شود همه را وحشت می گیرد؟ چرا متوسط کار مفید ایرانی ها در روز به زیر سی دقیقه می رسد؟
چرا پای صنعت اتومبیل سازی ما بعد از سی و چند سال مونتاژ هنوز این قدر لنگ می زند؟
چرا برای پیشبرد هر کار کوچکی باید روزها و در بعضی مواقع ماهها و سالها وقت گذاشت و اعصاب خرد کرد؟
چرا کارمندان ادارات در اکثر مواقع پدر ارباب رجوع را در می آورند بدون آن که فکر کنند نوبت خودشان است که در نقش ارباب رجوع ادارۀ دیگری ظاهر شوند. چرا سن سکته در این کشور زیر چهل سال است؟ چرا بی اعتمادی هر روز گسترده تر می شود؟ حجم پرونده های دادگستری افزایش پیدا می کند؟ فساد به گفته بسیاری از دست اندرکاران از حد متعارف بالاتر می رود؟
و هزاران چرای دیگر.
نویسنده در ادامه و در طول کتاب مواردی را که باعث عقب ماندن ایران شده است را شرح می دهد ، دلیل همۀ این موارد تنها خود مردم ایران هستند و می گوید :
با تاریخ بیگانه ایم : «یکی از دردهای مملکت این است که حتی تحصیل کرده هایمان خیلی با تاریخ میانه خوبی ندارند. ملتی که تاریخ گذشته اش را نمی خواند و نمی داند، همه چیز را خودش باید تجربه کند. از این دردناک تر نمی شود که تجربه ای به قیمت گزاف به دست می آوریم ولی آن را نگاه نمی داریم ، یک نسل ، دو نسل می گذرد همه یادمان می رود و آن وقت دوباره روز از نو نو روزی از نو.
قهرمان پروری و استبداد زدگی ما : ما می بینیم که چه غیر زیبا سراسر تاریخ مان مملو است از قهرمان بازی و قهرمان پروری است.
خودمحوری و برتری جویی ما: شما در جامعه ای زندگی می کنید که کلمۀ نمی دانم و بلد نیستم کمتر از کلمه دیگری به گوشتان می خورد. چطور جماعتی تا قبل از این که بدانند که نمی دانند به دنبال دانستن خواهند رفت ؟
احساساتی بودن و شعار زدگی ما : ما ایرانی ها چه دوست داشته باشیم که به این صفت متّصف شویم و چه دوست نداشته باشیم ، مردمی هستیم که در اکثر موارد احساساتمان در اتخاذ و انتخاب مسیرمان نقش تعیین کننده ای را ایفا می کند.
نویسنده در بخش دیگری اشاره می کند :
تصور می کنم از آن روزهایی که میرزا صالح شیرازی اولین ماشین چاپ را در تبریز به کار انداخت و به کار تکثیر و چاپ اندیشه و کتاب آهنگ پرشتابی داد، اگر نگویم هزاران به جرأت می توانم بگویم صدها تیتر ، سوژه ، مقاله و کتاب با مضامینی از قبیل «راز عقب افتادگی مشرق زمین» «بدبختی ایرانی» و «نقش ... در عقب ماندگی ایرانی» ، «راه خوشبختی» ، «راه کامیابی» ، «یگانه راه سعادت» و این اواخر در مبارزه با استعمار...... و استثمار...... و ....... منتشر شده و در دسترس خوانندگان قرار گرفته است که صد البته هر کدام از آنها نیز با استدلال هایی در راه اثبات گفته هایشان و با کلیدهایی که بدون برو برگرد حداقل از نظر مؤلف و مصنّف کلید قطعی درب بستۀ «اتاق نیکبختی» بودند همراه و مجهز شده بودند. من در اینجا نه قصد دارم ، و نه انصاف و مروّت حکم می کند که همۀ آنها را با یک دستور العمل ساده اندیشانه ، بیهوده و بی پایه بنمایانم...... بلکه برعکس بر این باورم که اکثر قریب به اتفاق این گویندگان در گفتارهایشان هم صادق بودند و هم معتقد، و هم تا حدودی مؤثر.
منتها ایراد بزرگ و مشترکی که تقریباً به تمامی این واعظین می شود گرفت، این سیاه و سفید دیدن قضیه است و این که نقطه مشترک تقریباً تمامی همگی شان (به استثنای معدودی که از آن یاد خواهم کرد) برائت ایرانی است در مورد این همه مصیبتی که سرش آمده ، هر کدام به دلیل قانع کننده ای که به ذهنشان خطور کرده آنچنان آویزان شده اند که تمامی رویدادهای دیگر را از یاد برده اند و نهایتاً تقریباً رسیده اند به کی بود؟ کی بود؟ ... حداقل ما نبودیم.
می گفت اگر اعراب به ما حمله نمی کردند وضع ما این نبود. گفتم مرد حسابی اولاً حالا که حمله کرده اند و ما کاری راجع به حادثه ای که هزار و چهار صد سال پیش اتفاق افتاده نمی توانیم بکنیم فعلاً مواظب باش دوباره بهت حمله نکنند ، وانگهی مگر پرو و شیلی و آرژانتین که مورد حملۀ اعراب قرار نگرفتند آنها بی مشکل ماندند؟ همه بدبختی ها برای افغان ها و ایرانی ها از مسلمانی ما هست و غیر مسلمان های زامبیا و اتیوپی و کلمبیا الحمد لله هیچ مشکلی ندارند؟ مسیحی های سیاهپوست موزامبیک از شدت وفور نعمت همه مجبورند رژیم بگیرند!
در نظر اینان از حملۀ مغول گرفته تا خشونت و تعصب های صوفی مشرب های صفویه و بی عرضگی حضرت سلطان حسین و همین جور دیوانه شدن نادرشاه ، رأفت کریم خان ، زن بارگی جناب فتحعلی شاه، قتل قائم مقام و امبیر کبیر به دست پدر و پسر تاجدار... بعد ماجرای مشروطه وارداتی!! کلاه گذاشتن کلاهی های مستفرنگ سر روحانیون و یا خطاها و اشتباهات روحانیون (تعبیر به نرخ روز قابل تغییر است) و به هر حال انحراف مشروطه ، برافتادن سلسله ابد مدت!! قاجاریه ، آمدن رضاخان صددرصد انگلیسی (و نه حتی نود و نه درصد!) ، شهریور بیست ، ماجراهای نفت ، درگیری دکتر محمد مصدق با آیت الله کاشانی ، و در نتیجه شکست نهضت ملی ، کودتای 28 مرداد و بالاخره به رغم برخی انقلاب سال 57 ، روی کار آمدن حکومت روحانیون ، جنگ 8 ساله و صدها تیتر از این دست منشأ قطعی و غیر قابل تردید عقب افتادگی ایرانیان قلمداد شده است و یادتان نرود که در زمینه و متن اصلی تمام این علل ، لااقل از دورۀ صفویه تا به امروز نقش شوم استثمار و استعمار به صورت غیر قابل تردید و به عنوان بستر همگیِ این تحلیل ها خودنمایی ویژه ای دارد.
از نظر این بزرگواران ، همۀ عقب افتادگی ها معلول دو علت هست:
اول رویدادی تاریخی که از بد حادثه در گذشته اتفاق افتاده است (غیر قابل برگشت و تا حدود زیادی هم مؤثر که منکر آن نمی توان شد) و دوم دست شوم خارجی (آشکار و یا غیر آشکار) ،
و برای رفع تکلیف در برابر این دو عامل صد البته ناخواسته ، تا دلتان بخواهد گفته ها و نوشته ها مملو است از «ملت بزرگ» یا ملت نجیب و ملت متحمل ، و ملت صبور ، و در مواقع استیلای بیگانه ملت میهمان نواز هوشمند زیرک ، ملت تحت استعمار ، و هزاران صفت حتی المقدور ارضا کننده و مثبت.
خوب ، این وسط نقش خودمان چی؟ یعنی آنچنان در مقابل این پدیده ها عاجزیم که هیچ کاری نباید بکنیم؟ یعنی من و ما و این ملت بزرگ در هیچ موردی کوتاهی نکرده ایم؟ تقصیری نداشته ایم؟ آخر با این استدلال گیرم خودت را آسوده کردی آنچه بر ما رفته است را که نمی توانی تغییر دهی!
منتها نکته ای را که در مورد آن کم گفته اند و من می خواهم روی آن تأکید بیشتری بکنم ، این است که سهم نخبگان ما را ، رهبران فکری مان را ، رهبران سیاسی مان را ، شعرا و نویسندگان مان را ، سهم اینها را ، و بالاتر از همه سهم خودمان را در این معماری سرنوشتمان از آنچه که بوده و هست به مراتب کمتر نشان داده اند و بر روی آن کمتر بحث کرده اند.
صادقانه با خود بیندیشیم که ما چگونه ما شدیم؟ و اصلاً چرا رویمان نشود؟ واقعاً قبل از این سؤال ، یک تعریفی هم از «ما» بکنیم که این «مایی» که از آن صحبت می کنیم چگونه مایی است؟
نهراسیم از این که اقرار کنیم و بگوییم کشور ما در بسیاری از ابعاد جزء کشورهای عقب افتاده دنیا است و فقط در معدودی از ابعاد در سطح متوسط است.
واقعیت این است که این کشور با موقعیت جغرافیایی اش ، با آبهای آزاد جنوبش ، با جنگل های شمالش ، با معادن غنی اش ، و حتی با کویر کم نظیرش و مهمتر از همه با این مردم واقعاً باهوش و زیرکش سهمش از امکانات امروز دنیا خیلی خیلی بیش از این باید باشد که هست.
در ارزیابی عقب افتادگی کشورمان این را فراموش نکنیم که الزاماً عقب رفتگی خود کشور به تنهایی مطرح نیست ، پیشرفتگی دیگران هم به راحتی می تواند برای ما که سرعت مان قابل توجیه نیست عقب افتادگی به همراه بیاورد. نگاهی به دور و برمان بکنید! شیخ نشین های خلیج فارس را در سی سال پیش به خاطر بیاورید ، عربستان سعودی آن وقت ها را ، همین ترکیه آتاتورکی ، با تمامی مسائل و مصایبش را ، پاکستان همسایه ، با این همه تعصب قومی و مذهبی ، آن وقت همۀ اینها را مقایسه کنید.
دنبال دلیل می گردید؟ دلیلش در خودمان است نه در همسایه ها و نه در ابرقدرت ها و نه حتی در حکومت و دولت های معاصر.
توجه کنید ، من منکر تأثیر مستقیم و غیر مستقیم تمامی این عواملی که بر شمردم به علاوۀ هزاران عامل دیگر نیستم. اینها همه تأثیر دارند ، منتها اثری است مقطعی بر بستر موجود جامعه ، چه اگر «ما» اینگونه مایی نبودیم این عوامل نیز اثرهای دیگری داشتند.
اگر بگویی حکومت را برایمان آورده اند و بتوانی آن را ثابت کنی تازه اول بدبختی و مسئولیت توست که خوب چرا گذاشتی؟ و حالا چرا مقاومت نمی کنی ، چرا تسلیم شده ای؟
مرحوم بهار نزدیک به نود سال پیش اولین بار گفت «از ماست که بر ماست» ...... من وقتی معایب ایرانی ها را ، که خود من هم با افتخار یکی از آنها هستم ، بر می شمارم مفهومش این نیست که ما محاسنی نداریم منتها در کتاب هم اشاره کرده ام این قدر از محاسن ما سخن گفته اند که دلیلی ندیدم من هم چنین کاری را صورت دهم . پس تصمیم گرفتم معایب خودمان را برشمرم . تا به حال ما تبریکات فراوانی برای هم فرستاده ایم. واقعاً چگونه می شود یک نفر نداند که مشکل دارد و مشکلش را نشناسد و آن وقت توقع داشته باشد که مشکلش حل شود؟
این به معجزه شبیه است...
نویسندۀ کتاب «جامعه-شناسی خودمانی»، پس از انتشار این کتاب ، چندین مقالۀ اجتماعی نیز در مجلات مختلف نوشته است که آنها را به همراه مصاحبه هایی که با وی انجام شده ، در کتاب «پی نکته هایی بر جامعه شناسی خودمانی» به چاپ رسانده است. موضوع این مقاله ها عبارت است از: - کتاب و کتاب نخوانی ایرانی - بررسی فرهنگ اعتراض - «شجاعت اخلاقی» ما ایرانی ها - بازنگری معیارها - «تضادهای طبقاتی» در ایران - ما و شوق «ویرانگری» - جزم اندیشی یا «دگماتیسم» ما - ما و سراب دموکراسی - پا به پای داستان اعتیاد - «انفجار جمعیت» و راههای مقابله با آن - با حاشا کردن که درست نمی شود! - و باز هم داستان تکراری «مهاجرین برگرفته از سایت آسیب شناسی اجتماعی."
مباحث بخش های گوناگون این کتاب به شرح زیر است :
مقدمه
- با تاریخ بیگانه ایم
- حقیقت گریزی و پنهان کاری ما
- ظاهرسازی ما
- قهرمان پروری و استبدادزدگی ما
- خودمحوری و برتری جویی ما
- بی برنامگی ما
- ریاکاری و فرصت طلبی ما
- احساساتی بودن و شعارزدگی ما
- ایرانیان و توهم دائمی توطئه
- مسئولیت ناپذیری ما
- قانون گریزی و میل به تجاوز ما
- توقع و نارضایی دائمی ما
- حسادت و حسدورزی ما
- [عدم]* صداقت ما
- همه چیزدانی ما
- و نمونه هایی دیگر از خلقیات ما
- سخن آخر
در پایان من معلم که دست به قلم هستم اما در درمان درد عاجزم ، عارضم که :
درد ما ایرانی ها عظیم است ، چون درد ما ندانستن نیست ، همه بسیاری از مسایل ریز و درشت را می دانیم و می فهیم اوضاع مان چگونه است ، به قول یکی از اساتید دورۀ دانشجویی ام ، انقلاب ، پینه دوز سر چهار راه را هم روشنفکر و مدعی بحث ساخته است. درد ما دانستن و نکردن است. که البته گناهی است بزرگ و ناشکری است نابخشودنی . بیایید با هم و در کلاس درس خود که نعمتی الهی است برای ترویج روشنگری بیندیشیم که چرا درمانده ایم ؟!
عمده درد دیگر ما فرافکنی ماست با اشارت انگشت خود به سوی دیگرانی که مدیرند و مسئولند ، خودمان را بی گناهِ روشنفکر معرفی می کنیم . و در همین اثناست که یادمان می رود که من نیز ایرانی ام و به درد بی درمان بسیار مبتلایم . پس بیایید بیندیشیم که چرا درمانده ایم ؟!
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت داریداین آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید">
نظرات بینندگان
احسنت به نویسنده کتاب .
بینوا در روزگار خود چی کشیده بود
که شعری فراموش نشدنی برای
اندرز ما به یادگار گذاشت. روحش شاد.
ملکالشعرای بهار » مستزادها
این دود سیه فام که از بام وطن خاست
ازماست کهبرماست
وین شعله سوزان که برآمد ز چپ وراست
ازماست کهبرماست
جان گر به لب ما رسد، از غیر ننالیم
با کس نسگالیم
از خویش بنالیم که جان سخن اینجاست
ازماست کهبرماست
یکتن چو موافق شد یک دشت سپاهاست
با تاج وکلاهست
ملکی چو نفاق آورد او یکه و تنها
ازماست کهبرماست
ماکهنه چناریم که از باد ننالیم
بر خاک ببالیم
لیکن چه کنیم، آتش ما در شکم ماست
ازماست کهبرماست
اسلام گر امروز چنین زار و ضعیف است
زین قوم شریفست
نه جرم ز عیسی نه تعدی زکلیساست
ازماست کهبرماست
ادامه دارد
تا روز نخفتیم
وامروز بدیدیم که آن جمله معماست
ازماست کهبرماست
گوییم که بیدار شدیم! این چه خیالست؟
بیداری ما چیست؟
بیداری طفلی است که محتاج بهلالاست
ازماست کهبرماست
از شیمی و جغرافی و تاربخ، نفوریم
از فلسفه دوریم
وز قال وان قلت، بهر مدرسه غوغاست
ازماست که برماست
گویند بهار از دل و جان عاشق غربیست
یا کافر حربی است
ما بحث نرانیم در آن نکته که پیداست
ازماست که برماست
"در ارزیابی عقب افتادگی کشورمان این را فراموش
نکنیم که الزاماً عقب رفتگی خود کشور به تنهایی
مطرح نیست، پیشرفتگی دیگران هم به راحتی
می تواند برای ما که سرعت مان قابل توجیه نیست، عقب افتادگی به همراه بیاورد."
خواهد داد. واقعا نگران فردای کودکان خود
هستیم . ملتی با ریشه ی تاریخی قوی چنین
ابتر و ناتوان!!
یعنی کشورهای پیشرفته. تشکر
بیداری ما چیست؟
بیداری طفلی است که محتاج بهلالاست
ازماست کهبرماست
تشکروقدردانی ازشماوآرزوی توفیق دربیدارگری فرهنگی
انسان وقتی منفعت خود را در همسویی با دیگران می بیند، و جامعه شرایط نفع گرایی افراد را موجه، قانونی و بسترسازی می نماید، هر جا که این نفع تامین شود او آنجاست.
او می داند چون تحصیل کرده است اما او مسخ شده است و الیناسیون هدایتگر اوست.
نبود خودآگاهی، اراده فردی و جمعی
از ما انسان هایی تابعی کر و لال
می سازد.
در ضمن معنا در جامعه مرده است و ارزش های فردی و اجتماعی دیگر دیده
نمی شوند.
در واقع افراد به عنصری بلااراده تبدیل
می گردند که همانند عروسک خیمه شب بازی، حرکت می کنند. اما حرکتی
که بالنده و زاینده نیست.
تشکر از همراهی تان.
این نویسنده و پژوهشگر اجتماعی به سال ۱۳۲۳ در کاشان به دنیا آمد و مشهورترین اثر او کتاب «جامعهشناسی خودمانی: چرا درماندهایم؟» است که توسط نشر اختران منتشر شد و به چاپهای متعدد رسید. او کتاب «پینکتههایی بر جامعهشناسی خودمانی» را نیز با نشر اختران منتشر کرده است. «کاشان در جنبش مشروطه ایران» و «ناگفتهها» نیز از دیگر کتابهای اوست.
دعوی چه کنی؟ داعیه داران همه رفتند
شو بار سفر بند که یاران همه رفتند
(ملک الشعرای بهار)
مگر دیگر ممالک یا همسایگان ما فرشته هستند و بدون ایراد
در صورتی که تمام خصوصیات بد اخلاقی از فرهنگ متجاوزان بربر بدون کوچکترین خصایل انسانی از انها بجا مانده
وطن با کیفیت زندگی و اندیشه من و شما، فرهنگی ممتاز می سازد.
حرف ها وقتی سطحی به نظر می رسد
که افراد یک جامعه عامل و فاعل آنها
نباشند. شما چطور؟