الف: تلاش براي شناخت و نقد خلقيات ملي و تاريخي :
در اين امر مهم لازم است با نگاهي تاريخي و دقيق فراز و نشيبهاي تاريخ كشور را بررسي و سپس تأثير حوادث مختلف بر خلقيات و روشهاي زندگي مردم را آشكار كند. آنگاه راههاي برطرف كردن عيوب اخلاقي و شخصيتي در جامعه را بررسي كرده و پيشنهادهايي را به برنامهريزان و مجريان دستگاهها و نهادها ارائه داد.
اگر چه بسياري از تحليلها در اين مورد راه اغراق ميپيمايند، اما نميتوان بسياري از واقعيتهاي تلخ در مورد موانع تاريخي و شخصيتي توسعه را انكار كرد.
« مشكل ما تركيبي از بحران شخصيت و افكار غيرمنطقي است. بزرگترين خدمت يك مدير، يك انديشمند، يك رئيسجمهور و يك نماينده مجلس به ايران و ايراني اين است كه به متحول كردن شخصيتي ايرانيان اهتمام ورزد. ما به يك ايراني تازه نياز داريم. يك ايراني وظيفهشناس، مسئوليتپذير، حدشناس، منصف، پركار، متدين بدون هياهو، با حس وابستگي به سرزمين، قدرشناس، انتقادپذير، مطمئن از خود، متكي به خود، كم سخن، كم ادعا و خودشناس. افكار متعادل برآيند شخصيت متعادل است و شخصيت نيز مقدم بر افكار است. شخصيت، تربيت و اصالت ميخواهد، كاربردي شدن نظام آموزشي و پرداختن به خلق و خوي ايراني نه تنها مبناي شناخت مشكلات ماست بلكه مبناي برنامهريزي براي نسلهاي آينده است. ژاپنيها رهيافت كاربردي در كشورداري و تحول را از 1870 آغاز كردند و در نيمه دوم سده بيستم پاسخ آن را گرفتند. احاله مباحث فلسفي به دانشگاهها و تمركز بر تحول تربيتي و شخصيتي ايرانيان مهمترين وظيفه دولتها در ايران است.
بدون انسانهاي قاعدهمند، نميتوان ساختار برپا كرد. امروزه شخصيت ايراني غيرقابل پيشبيني است و چون شخصيت و رفتار او و افكار او قاعدهمند نيست، غيرقابل مديريت است. ثبات سياسي و اقتصادي و اجتماعي در قاعدهمندي است. اگر بخواهيم انسانها را در قالب ساختارهاي منطقي قرار دهيم و تربيت كنيم، آيا مبناي برنامهريزي «انسان» است يا «ساختار» يا هر دو و اولويت با كدام يك از اين دو اصل است؟ در واقع به هر دو نياز است. هم به انسانهاي منطقي و علمي و منصف و قاعدهمند و هم به ساختارهاي تعريف شده و نقدپذير و در حال تحول. اما بدون اولي نميتوان دومي را بنا كرد. (امروزه تنها راه) علاج هيجاني بودن، احساساتي بودن، دمدمي مزاج بودن، غيرقابل پيشبيني بودن و فردمحور بودن، ورود به عرصه تفكر و علم و عقلانيت است. در اين چارچوب كنشهاي ما مربوط به دوره پيش از مدرنيته است. از اين رو با اعتقاد پشت چراغ قرمز نميايستيم، دير رفتن به جلسات براي ما مهم نيست، پاسخ تلفن كساني را ميدهيم كه مقام مهمي دارند، پرچم كشورهاي خارجي را به پشت ماشين مان ميچسبانيم، احترام به رأي انسانهاي ديگر موضوعي جدي در بافت فرهنگي ما نيست، وقتي اشتباه ميكنيم، پوزش نميخواهيم، از كارها و دستاوردهايمان بيش از حد مغروريم و هيچ كس را قبول نداريم.
مجموعه اين رفتارها ريشه در فرهنگ قبيلهاي و استبدادي دارد. پيش از اصلاح اين فرهنگ رفتاري و مباني نادرست شخصيتي چگونه ميتوانيم سيستم بسازيم و پيشرفت كنيم؟»(2)
متأسفانه در چنين شرايطي گاه شاهد حركتهايي در جامعه هستيم كه نه تنها به ترويج عقلانيت رفتاري در جامعه كمك نميكند، بلكه در زنده كردن و تبليغ حركتهاي هيجاني، اصالت دادن به عياري و «لوطيگري» به جاي قانون مداري و ارزشي دانستن رسومات قبيلهاي و بدوي به جاي تلاش و تكاپو براي ساختن جامعه مدرن هستيم و همين امر وظيفه نهادهايي چون آموزش و پرورش و آموزش عالي را سنگينتر و دشوارتر ميسازد. اين نهادها بايد بتوانند به فردي كه بيش از 15 سال و در دورههاي مختلف زندگي خود تحت پوشش فرهنگي و علمي و تربيتي آنها بوده است ياد دهند كه احساساتي بودن، فداكاري و ديگر ويژگيهاي اخلاقي از اين نوع بسيار مثبت است اما براي توسعه و پيشرفت به چيزهاي ديگري غير از اينها نيز نياز داريم و يا ناسيوناليسم و وطنپرستي ما نبايد تنها جنبه احساسي داشته باشد، بلكه ناسيوناليست كسي است كه در هر مقامي كه باشد از مسئوليت و كار زياد شانه خالي نميكند. اگر جوان دانشجوي ايراني دوست داشتن وطن را تنها در ناسزاگويي به ملتهاي ديگر ميبيند و يا اگر كارگر ايراني دغدغهاش اين است كه هر چه كمتر كار كرده و حقوق بيشتري دريافت كند، اگر فروشندههاي ما مغازه خود را تميز ميكنند ولي آشغالها را در خيابان و جوي آب ميريزند، اگر روشنفكر و سياست مدار و روزنامهنگار ايراني تنها خودش را قبول دارد و حاضر به گفتگو با رقيب خود نيست و اگر شهروند ايراني در مقابل قدرتمندان و ثروتمندان تملق ميكند ولي همسر و فرزندان خود و يا همسايه فقيرش را مورد آزار و اذيت قرار ميدهد، همگي اگر ناشي از كمكاري ما در آموزش و پرورش نباشد، لااقل در اينجا قابل اصلاح و تربيت هستند ،به شرط آن كه فرد فرد ما نياز به اصلاح و توسعه را همچون نياز به آب و غذا از اولويتهاي اصلي و اساسي خويش قلمداد كنيم.
ب ـ تمرين دموكراسي و ترويج فرهنگ تشكلگرايي:
تشكلگرايي و تقويت فرهنگ مشاركت عمومي مخصوصاً در بين جوانان دانشآموز و دانشجو باعث رشد خلاقيتهاي فردي و گروهي در بين آنان شده و احساس مفيد بودن و تعلق داشتن به گروه و جامعه را در آنان بيدار ميكند. قرار گرفتن در يك ساختار دموكراتيك كه فرد آن را متعلق به خود ميداند باعث نظمپذيري و در نهايت جامعهپذيري وي ميشود و از قانونگريزي و رفتارهاي ضد اجتماعي در جامعه جلوگيري ميكند. از طرفي اين كار علاوه بر اين كه افراد را در يك فضاي عقلايي و منطقي قرار ميدهد و رابطه آنها با دولتها و برنامهريزان را سامان ميبخشد باعث رشد مهارتهاي علمي و تربيت افراد نخبه در درون يك تشكل نيز ميشود.
امروزه مهمترين آفتي كه جوانان را از مشاركت و فعاليت گروهي و شور و نشاط بازميدارد و آنها را به وادي انزوا، سكوت، هنجارشكني و مسئوليتگريزي سوق ميدهد اين است كه خود را بازيچه دانسته و اميدي به نقشآفريني و تأثير بر اوضاع اجتماعي نداشته باشند. توجه و احترام به ديدگاههاي جوانان در برنامهريزيهاي علمي و آموزشي گذشته از اين كه اين برنامهها را واقعيتر و كاربرديتر ميسازد، همچنين باعث ميشود كه جوانان در موفقيت و اجراي آن برنامهها نهايت تلاش و همكاري را از خود نشان دهند.
نكته قابل توجه در تشويق جوانان و كمك به آنان براي ساختن تشكلهاي صنفي، سياسي، فرهنگي و... اين است كه هرگونه قيم مآبي و تحديد اختيارات آنان، ميتواند فلسفه وجودي اين كار را زير سؤال برده و نقش آنها در تصميمگيري و ابتكار را خنثي سازد. ما نميتوانيم براي جوانان و نوجوانان تشكل بسازيم و آنگاه خود آن را اداره كنيم، به اعضاي آن امر و نهي كنيم و اين كار خود را نيز تمرين دموكراسي بدانيم .
تأسيس تشكلهاي واقعي و گسترش آنها در بين جوانان و در زمينههاي متعدد باعث ايجاد تحرك و پويايي در جامعه، جلوگيري از انزوا و سرخوردگي در بين جوانان، افزايش شعور سياسي، گسترش و تعدد نهادهاي متولي آموزش در جامعه و پويايي جامعه مدني ميگردد كه وجود آن سهم عمده اي در توسعه داشته و شاخص مهمي در ارزيابي توسعه فرهنگي و انساني در جهان امروز محسوب ميگردد.
پانوشت:
1ـ جورج سارتون، به نقل از صادق زيبا كلام، ما چگونه ما شديم، انتشارات روزنه 1378 صفحه 209
2ـ محمود سريعالقلم، اطلاعات سياسي ـ اقتصادي شماره 192 ـ 191 ص 18ـ17
پايان
نظرات بینندگان
سایت سخن معلم یک دانشگاه بین المللی است.