نقد کتاب نوشتن بلد نیستم؛ اما پس از آن که کتاب در تمنای یادگیری را خواندم، تصمیم گرفتم در دو یادداشت جداگانه به دو ایدهی کلیدی کتاب بپردازم. اولی ایدهی «اعتماد در فضای بیاعتمادی» بود، که در نوشتار قبلی به آن پرداختم، و دومین ایده «توانمندسازی معلمان» است.
روزی که میخواستم مفاهیمی چون بودجه، درآمد، هزینه و پسانداز را به بچهها یاد بدهم، با خودم گفتم بهتر است از تجربهی زیستهی بچهها استفاده کنم. به همین خاطر از آنها پرسیدم:”تا حالا شده برای خریدن چیزی که بهش نیاز دارید، از درآمد خودتون پسانداز کنید؟ درآمد یعنی دستمزدی که بابت انجام کاری میگیرید، عیدیهاتون یا پول توجیبیتون.“ یکی از بچهها پرسید:”آقا، پول توجیبی چیه؟“ برایش توضیح دادم. دیگری پرسید:”درآمد یعنی چی، آقا؟“ سؤال او را هم جواب دادم. وقتی خواستیم دربارهی مثال ذکر شده در کتابِ درسی گفت و گو کنیم، متوجه شدم تعدادی از بچهها درک نمیکنند چرا علی، شخصیت اصلی قصهی کتاب، باید برای خریدن یک توپ فوتبال پنجاه هزار تومنی، چند هفته پسانداز کند وقتی میتواند در عرض چند دقیقه توپِ بهتری را با کمی خواهش و تمنا صاحب شود.
چارهی کار در توانمندسازی معلمان است. نظام آموزشی ما در تربیت معلمان توانمند موفق خواهد بود اگر به معلمان مسئولیت و آزادی عمل بیشتری بدهد و مشارکت آنها را در برنامهریزی درسی و تولید محتوای آموزشی مناسب را بپذیرد آخرِ وقت بهعنوان تکلیف از بچّهها خواستم برای خریدن یک وسیله، که به آن نیاز دارند، برنامهریزی کنند. یعنی با توجه به درآمد، هزینه و پساندازشان بهترین نوع از وسیلهی موردنیازشان را انتخاب و برای خریدن آن در طیّ هفتههای آینده برنامهریزی کنند. وسیلهی پیشنهادی خیلی از بچهها ایکس باکس، پلیاستیشن و چیزهایی از این قبیل بود.
به یاد آوردم دو سال پیش که در روستا درس میدادم، بچهها مثال کتاب را بهتر درک میکردند؛ چرا که آنها هم مثل علی در کارِ چیدن انار در باغها به بزرگترها کمک میکردند و دستمزد میگرفتند.
داشتن یک توپ فوتبال پنجاه هزار تومانی برای آنها آرزوی چندان کوچکی نبود؛ چرا که پنجاه هزار تومن دستمزد سه یا چهار روز کار سخت در باغ بود. بعد به سیستان و بلوچستان فکر کردم. احتمالاً وقتی با بچههای بلوچ از یک توپ فوتبال پنجاه هزار تومانی حرف بزنید، چشمانشان از شادی خواهد درخشید. در نیاوران تهران چطور؟ لابد به این توپ بنجل و بهدردنخور خواهند خندید. این توپ فوتبال پنجاه هزار تومانی را در هر گوشه از کشورمان یکجور به خصوصی تحویل میگیرند. در یکجا کودکی شبها با غم نداشتنش به خواب میرود و در خواب با رویایش توپبازی میکند، توپِ رویاییاش را شوت میکند سوی دروازه و تور دروازهی رقیب را میلرزاند. در گوشهای دیگر از این خاک، کودکی توپِ پنجاه هزار تومانی رویاییاش را بعد از مدتها خواهش و تمنا بهدست آورده، شبها موقع خواب میبوسدش و تا صبح توپِ قشنگش را در آغوش میکشد. در نقطهای دیگر از شهر، که خانهها رنگ و نمای خوشگلتری دارند، توپ سابقاً عزیز، که حالا کمی کهنه و رنگورفته شده، دمغ و پنچر در گوشهای از پارکینگ خانه افتاده، زیر رکاب دوچرخهای که زنجیرش از وقتی برای پسرک ایکس باکس خریدهاند، نچرخیده. از اینکه درس در مسیر درستی پیش نرفته بود، ناراضی بودم. راستش موقع نوشتن طرح درس فراموش کرده بودم وضعیت مالی و اجتماعی خانوادهها و نیازها و آرزوهای بچهها را نیز در نظر بگیرم. چند هفته بعد هم که بچهها جدول بودجهی پیشنهادیشان برای خرید وسیلهی موردنیازشان را آوردند، نتیجه آن چیزی نبود که دلم میخواست! یک ناکامی محض!پس با خودش گفت من که بهعنوان ماشین آموزش در حد خودم مسائل را بلدم و دیگر به مطالعه و تحقیق و پژوهش نیازی ندارم. کتاب بخوانم که چه چیزی یاد بگیرم؟
در نظام آموزشی متمرکز ما هر سال کتابهای درسی در موضوعات، پایهها و مقاطع مختلف در پایتخت تولید شده و در استانها و شهرهای مختلف در نقاط دور و نزدیک توزیع میشود. فارغ از اینکه نیازها و تواناییهای کودکان و شرایط محیط زندگی آنها با هم متفاوت است. غیر از دو درس آزاد در کتاب فارسی و چند پرسش پیرامون محیط زندگی بچّهها در کتابهای علوم و مطالعات اجتماعی، که اجرای باکیفیت آنها نیز نیازمند توجه و توانمندی معلم است، جایی برای پرداختن به این نیازها در نظر گرفته نشده است.
بچهها در خاش، سردشت، زرند، تالش، مرند و نیاوران محتوای آموزشی یکسانی را میآموزند و در نتیجهی آن مشکلات فراوانی پدید میآید. در مناطق مختلف، مشکلات و سختیهایی که بچهها باید با پشت سر گذاشتن آنها به زندگی ادامه دهند متفاوت است. در یکجا بیکاری معضل اصلی است و در جایی دیگر طلاق. در منطقهای بچهها برای گریختن از چنگال فقر از کودکی باید به سختی کار کنند و در منطقهای دیگر خشکسالی زندگیشان را تهدید میکند.
با این همه راهحل پیشنهادی ما، بستههای متحدالشکلی است که از مرکز به اقصی نقاط کشور صادر میشد.
معمولاً فرصتهای کوتاهی مثل درس آزاد هم که برای پوشش دادن این نیازها طراحی شده با ناتوانی معلمان در تولید محتوای مناسب و یا بیانگیزگی آنان بدون کسب نتیجهای مناسب از دست میرود.
اجازه دهید این بند را با جملاتی که عیناً از کتاب در تمنای یادگیری نقل میکنم، به پایان ببرم:”در این میان اگر مشکلی هم هست احتمالاً از کاهش مسئولیتها و عدممشارکتها شروع شده است. از آنجایی شروع شده است که دانشکدههای علوم تربیتی آمدند و معلم را کوچک تعریف کردند. هر روز مسئولیتهای معلم را کندند و کنار گذاشتند.
به او گفتند: تو دیگر فکر کتاب نباش؛ آن را برایت آماده میکنیم. برنامهریزی درسی و محتوای آن در سطح تو نیست! کسان دیگری را برایش تربیت میکنیم. بیشتر نقش ماشین آموزش و تعلیم را داشته باش و بقیهی کارها را به ما بسپار! نتیجه این شد که معلم خود را ماشین آموزش دید. پس با خودش گفت من که بهعنوان ماشین آموزش در حد خودم مسائل را بلدم و دیگر به مطالعه و تحقیق و پژوهش نیازی ندارم. کتاب بخوانم که چه چیزی یاد بگیرم؟ به همین جهت، معلمان ما درسی را که یکبار خوانده بودند، بعضاً سی سال تکرار کردند. در چنین شرایطی، اگر کتاب یا برنامه هم عوض بشود، صدای معلم درمیآید.“
چارهی کار در توانمندسازی معلمان است. نظام آموزشی ما در تربیت معلمان توانمند موفق خواهد بود اگر به معلمان مسئولیت و آزادی عمل بیشتری بدهد و مشارکت آنها را در برنامهریزی درسی و تولید محتوای آموزشی مناسب را بپذیرد.
شعار پیشنهادی یونسکو برای روز جهانی معلم در سال گذشته را به یاد آوریم:”آموزش آزادانه، توانمندسازی معلمان“. جز این راهی نیست و برای قدم برداشتن در این راه سخت، ابتدا باید مانع بزرگِ بیاعتمادی را از سر راه برداریم.
نظرات بینندگان
اگر نظام سیــاسی به ما اعتـــماد داشت که
رکن وظایــف ما را دو شقه نمی کرد. معلــــم
در این کشـور زمانی رسالــت خود را از دست
داد که نفوذ معنـــوی خود را با جدایی پرورش
از آموزش از دست داد.
ما معلــــمان ، خالکوبــی بی یال و دُم شیری
هستیم که هیبت خود را از دست داده است.
به قول حضرتعالی من یکی ازبس کتاب مطالعات
اجتماعی را برای طول خدمتم تدریس کرده بودم
که چشم بسته تدریس می کردم. یعنی اگر یک
معلم تعهد و سوز معلمی نداشته باشد، تدریس
امری راحت است. و فقط می ماند ناله های
نارضایتی از اوضاع معیشتی .
تشکر
« پر و بال ما بریدند و درِ قفس گشودند
چه رها، چه بسته، مرغی که پرش بریده باشند! »
پیروز و سربلند باشید.
« کیفیّت هر نظام آموزشی به کیفیّت معلّمان آن وابسته است. در حقیقت، هیچ کشوری نمی تواند از سطح معلّمانش بالاتر رود. » ؟!!!!!!!!!!!!!
« مجملش گفتم، نگفتم زان بیان
ورنه از اَفهام سوزد هم زبان! »
برخی از کشورها دردنامشترک اما دلی مشترک
دارند و ما معلمان ایرانی درد مشترک اما دلی
متفرق داریم. ما هم یکی شویم قوانین متناقضند.
تشکر و سپاس.
مخصوصاً بند آخر...
حرفامیزنی مرغ درشکم سرمایه دارخندش میگیره
مطالعه چه صیغه ای هس؟اصلاقرارهست مگرتوکلاس درس داده شو د
این جک هارافراموش کنید برید دنبال مسافرکشی
عزیزمن من معلم بعد ازسی سال یک ملیون هشت صد دریافتی دوملیون قسط دارم من میتونم تدریس کنم یامطالع کنم جمع کنید این قرطی بازی را
فاتحه اموزش ودانشگاه ماخونده شده تمام است
دیگه درست شدنی نیس
وقرارهم نیس که درست بشه
لذاازاین سخنان عجیب وِعریب دیگه ننویسد
بدون تعارف باید بگم که شما یکی از بهترین معلم هایی بودید که من تا به امروز داشتم ، یاد و خاطره شما تا همیشه توی قلب و ذهن هم باقی میمونه ... ❤️❤️