با آن كه ماه مهر، ماه بازگشايي مراكز آموزشي و صدرنشيني علم و دانش است و پس از يك تعطيلات طولاني دوباره زنگ مدارس به صدا درميآيد، ١٣ ميليون دانشآموزو يك ميليون معلم ماراتن جديدي را آغاز ميكنند وليكن دريغ از اندكي شادي و شعف در جامعه، حتي در فضاي مجازي شاهد انواع مصيبت خوانيها پيرامون اين واقعه بزرگ هستيم.
به راستي علت چيست؟
در سرمقاله نشريه هويت آمده است «از وقتي كه يادم ميآيد هيچ كس از نهاد مدرسه در اين مملكت راضي نبوده و همچنان نيست. مسوولان عالي رتبه كشور مدام از لزوم تحول جدي در اين عرصه صحبت ميكنند. بچهها هيچ علاقهاي به مدرسه رفتن از خود نشان نميدهند. اوليا توقعشان را محدود كردهاند به اينكه در ساعات مشخص بچهها خانه نباشند و معلمها بيشتر درگير مسائل صنفي و معوقات و از اين دست هستند وقتي هم از كسي ميپرسيم كه از مدرسه چه چيزي به خاطرت مانده، جواب معمولا رنج است و درد!
به نظر ميرسد اگر بخواهيم ساده و كوتاه به پرسش اين نوشته پاسخ دهيم بايد از تبديل مهر به قهر بگوييم! قهر با طبيعت، قهر با طبيعت انساني، قهر با شادي و آزادي، قهر با تحولات فردي و جمعي و... ! در تبيين مفصلتر اين موضوع بايد كمي انديشه كنيم.
غلامرضا كاشي در اين زمينه مينويسد: فاصله دانشآموزان با مدرسه و حتي خانه بيشتر و بيشتر شده است. يكي از نويسندگان در توصيف دوران مدرسهاش مينويسد:
خيلي از مدارس دانشآموزان را ملزم به پوشيدن لباس يك دست ميكردند همه صبح زود به خط ميشدند و با فرياد «از جلو نظام» و «خبردار» فاصلههايشان را با يكديگر تنظيم ميكردند. مراسم صبحگاهي كه شروع ميشد ناظم لابهلاي صفوف رژه ميرفت و همه را مثل عقاب زيرنظر ميگرفت. معمولا كسي جيك نميزد. در شرح وظايف مدارس ظاهرا چيزي به نام شادي و تفريح تعريف نشده است. حواس محصل سراپا ميبايد معطوف به تلمذ باشد و دانشآموز را چه به تلذذ!
نويسنده ديگري اوضاع زمان تحصيلش را اين گونه توصيف ميكند: يكي از روزهاي سرد بهمن ماه است. دانشآموزان زير نور كمجان آفتاب و لابهلاي ديوارهايي از رنگ و شعار به صف شدهاند تا جوانه بزنند، سرما به استخوانهاي نحيفمان زده است. به دستان كوچكم نگاه ميكنم. دوست دارم دست هايم را در جيب كاپشنم فرو كنم، اما فرمانده سربازان كوچك را زيرنظر دارد تا مبادا كسي تخلف كند. دور تا دور كودكي ما ديواري كشيده شده بود كه سر تا سرش را شعار و اندرز پر كرده بود. وقتي كودكي ما، بدنهاي نحيف و كوچك و نيازهاي طبيعي كوچكش به رسميت شناخته نشد بيگانگي عميقي ميان ما و هر آنچه بر تخته سياه و ديوار نفش ميبست شكل ميگرفت، بيگانگي ميان ما و مدرسه!
بعضي ديگر دلشان از دوران مدرسه پر دردتر است. يكي از آنها مينويسد: من در مدرسه چيز زيادي نياموختم. وقتي امروز به فرصتهاي از دست رفتهاي نگاه ميكنم كه در اين دوازده سال ميشد صرف آموختن و آشنايي با مهارتها و هنرها و پديدههايي شوند كه امروز حسرت نداشتنش را ميخورم، غمگين ميشوم... ما با موسيقي آشنا نشديم، نفهميديم هنر چه تاثيري در زندگي بشر داشته است، هيچ از تئاتر و سينما و نقاشي نفهميديم، ما با شاهكارهاي ادبيات ايران و جهان آشنا نشديم...!
درس خواندن در چنين مدارسي مثل ماندن پشت ترافيكهاي تهران است، ساعتهاي ما و فرزندانمان هدر ميرود.
سوال مهمتر اين است كه آيا در مدرسه منفعتي هم هست؟ والدين سود ميبرند؟ دانشآموزان سود ميبرند؟ يا دولت سود ميبرد؟ شايد هم هيچ كس سودي نميبرد، اين پرسش مهمي است كه بايد پاسخ داده شود.
«من به منفعت مدرسه در ايران مشكوكم!»
در انتها سرمقاله نشريه هويت را تكرار ميكنم كه به درستي مينويسد: در غياب گفتوگوهاي جدي و واقعي ميان اعضاي يك جامعه، بعيد است بتوان مشكلات بزرگ را حل كرد. صدسال پيشتر توقع از مدرسه احتمالا روشنتر و شفافتر بود و امروز اين توقع پيچيدهتر و مبهمتر است و تقريبا هيچ جايگاه مقتدرانهاي براي هيچ چيز قابل تصور نيست. در نبود اطلاعات دقيق و وزارتخانهاي كه ترجيح ميدهد همه اطلاعات را به تاريك خانه ببرد و اجازه نميدهد پاي كسي براي تحقيق و پرسش به مدارس باز شود توقع وضعيت بهتري را نميتوان داشت. «مساله ملي را بايد يك «ملت» حل كند و فعلا تا آن نقطه هنوز راه داريم.»
روزنامه اعتماد
نظرات بینندگان
گناه این بچه چیست ؟ این بچه در کجا باید از انرژی تخلیه شود ؟چه زمانی باید بخندد؟ کی می تواند بازی کند ؟ و.....
کتاب های که اکثر مطالبشان تا دبیرستان تکراری است .
ای کاش مسئولین از حجم کتاب ها و تعداد شان کم میکردندو کلاس های می گذاشتند که دانش بیشتر بازی ، ازمایش ، کارهای عملی فکری ( حتی بسیار پیش پا افتاده )تجربه کنند، نه فقط ، حفظ مطالب که در اینده هم هیچ کاربردی برایشان ندارد . ممنون
وقتی من معلم پیش اقشار دیگر به اندازه 200 هزار تومان اعتبار ندارم، چون زمین و زمان میدانند معیشت ما صفر است حالا چه اعتباری برای حرفها و درسهای من قائل خواهند بود. ..
افسووووووووووس
استاد گرانقدر جناب آقاي هاشمي دبير کل محترم سازمان معلمان ايران
دستمريزاد
اين نوع نگارش نشانه از عمق نگاه ، مطالعات فراوان ، خردورزي و پرهيز از موج سواري اين فعال صنفي – سياسي – اجتماعي دارد. اين قلم بدست خردورز و توانا ، که گنجينه اي عظيم ازنقد صاحب نظران را در صندوقچه مطالعاتي خود دارد ، حتي جمع بندي مطلب ˏ پر محتوي خود را به نقل قول بيان مي کند:
نظر ادامه دارد.
در غياب گفتوگوهاي جدي و واقعي ميان اعضاي يك جامعه، بعيد است بتوان مشكلات بزرگ را حل كرد. صدسال پيشتر توقع از مدرسه احتمالا روشنتر و شفافتر بود و امروز اين توقع پيچيدهتر و مبهمتر است و تقريبا هيچ جايگاه مقتدرانهاي براي هيچ چيز قابل تصور نيست. در نبود اطلاعات دقيق و وزارتخانهاي كه ترجيح ميدهد همه اطلاعات را به تاريكخانه ببرد و اجازه نميدهد پاي كسي براي تحقيق و پرسش به مدارس باز شود توقع وضعيت بهتري را نميتوان داشت. «مساله ملي را بايد يك «ملت» حل كند و فعلا تا آن نقطه هنوز راه داريم.»
دبير کل يک نهاد مدني معلمي بعنوان حلقه واسط بين مردم مسئولين هم درد را بازگو مي کند و هم راه درمان را نمايان مي سازد!
عزم ملي تنها راه درمان يک چالش ملي مي باشد.
نظر ادامه دارد.
عزم ملي تنها راه درمان يک چالش ملي مي باشد.
اميد است اتاق فکر ( کارگروه تخصصي ) اين نهاد مدني در تعامل با اتاق فکر ( کارگروه تخصصي )ديگر نهاد هاي مدني دست در دست رسانه ها بعنوان رکن چهارم دموکراسي در ايجاد عزم ملي براي رفع چالش هاي آموزش و پرورش کشور نقش آفريني کنند!
با تقديم شايسته ترين احترامات ارادتمند شما شهسوارزاده