دانش آموزان، پرجمعیت ترین قشر جامعه هستند و همه ی دولت ها برای آنها هزینه و برنامه ریزی لازم را انجام می دهند.پس از جنگ جهانی دوم و به یاد تمام دانش آموزانی که از همه کشورهای درگیر در طول جنگ کشته شدند،17 نوامبر هرسال به عنوان روز جهانی دانش آموز تعیین شد.
در مملکت ما، روز 13 آبان هر سال که مصادف با حضور و شهادت 56 تن از دانش آموزان در دانشگاه تهران بود ، گرامی داشته می شود . گرامی داشت این روز تنها به خاطر مناسبت های آن نیست، بلکه هدف یادآوری توانمندی های نسلی است که فردا را می سازند. همچنان که فردای بعد از پیروزی انقلاب سال 57 را ساختند.
سال هاست که 13 آبان گرامی داشته می شود.این روز، اولین و آخرین بار در هرسال است که احساس می شود دانش آموزان هم وجود دارند.صبح این روز، احساسات پاک میلیون ها دانش آموز برانگیخته می شود و تا قبل از ظهر با قرائت بیانیه ای که لحنی خشک و رسمی دارد، دوباره به خواب می رود و ما در مقام مسئول اداره، مدیرمدرسه و حتی مربی، دانش آموزان را بچه هایی فرض می کنیم که همچنان باید بازی کنند و با چیزی سرگرم شوند. برای همین است که آنها را با چند طرح ابلاغی و مانور زلزله و انتخابات دانش آموزی مشغول می سازیم.بنابراین در بعضی از روزهای سال فقط به حضور همگانی آنها و مشت های گره کرده و حنجره های رسایشان محتاجیم.
ما کمتر به اندیشه های آنها، اندیشیده ایم و هیچ فکر نکرده ایم که ممکن است در سری کوچک، فکری بزرگ لانه کرده باشد ؛ پس بیائیم بچه ها را بیش از این دست کم نگیریم. آخر؛ بسته به نوع نگاه و مواجه امروز ما با آنهاست که فردا این خیل عظیم، آینده ساز یا آینده سوز خواهند شد.
پیش تر نظام آموزشی و البته به خاطر نوپا و بی سابقه بودن آن، به شیوه پلکانی و پادگانی اداره می شد. معلم به یک مامور یا نیروی اعزامی از مرکز شباهت داشت که باید کارش را که عبارت از آموزش خواندن ، نوشتن ، حساب کردن و یک سری اطلاعات عمومی بود، به نحو احسن انجام دهد. در کلاس یک نفر بلند بلند حرف می زد و فکر می کرد و بقیه شنونده بودند.تداوم این عادت، جز خستگی و بی حوصلگی روزافزون برای معلم و شاگرد در پی نداشت. یک علت وجود حجب و حیای مفرط در رفتار اجتماعی معلمان نیز به واسطه ی همین یک تنه و یک طرفه کارکردن آنها بود که به تدریج از شادابی روحی شان کاسته می شد.به همین خاطر بود که در فرهنگ و ادبیات ما، معلم را شبیه شمع تعبیر کرده اند که مردنی تدریجی دارد که تنها برخی از شاگردان امکان بهتر و راحت تر نشستن در نزدیک معلم را داشتند.اما دانش آموز امروز دیگر فقط به خواندن و حساب کردن نیاز ندارد و باید بتواند در جامعه حضور فعال داشته باشد و به ایفای نقش بپردازد.
دانش آموز امروز دیگر در وادي برهوت نيست كه تشنه اطلاعات باشد.او در اقيانوسی از اطلاعات غوطه ور است. اکنون بايد به دانش آموزان كمك کرد كه چگونه اطلاعاتشان را گزینش، دسته بندي و معني دار سازند.
امروزه دانش آموزان چونان نسل سالهای انقلاب و جنگ، تشنه نیستند و همین فرایند تربیت را دچار مشکل می سازد. اوضاع تحصیلی نگران کننده تر از قبل است و چه بسا در آینده وخیم تر هم بشود .ظهور و اشاعه ی پی در پی امکانات دیجیتالی و اینترنتی و سوءاستفاده از آنها نیز بر وخامت اوضاع افزوده است. در ادامه این وضعیت، نگه داشتن دانش آموزان در صف های نماز جماعت و ترغیب آنها به شرکت در مسابقات چندگانه فرهنگی ، به راحتی گذشته نیست.به همان اندازه که قبول برنامه ها ی تربیتی معمول برای این نسل گنگ خواب دیده، دشوار و حتی غیرممکن است، مواجه و برخورد با آنها نیز از سوی معلمان و مربیان ناآشنا به مظاهر فرهنگی جدید، سخت و ناگوارمی نماید.
با دانش آموزان امروز دیگر نمی شود و نمی توان به طور انفعالی برخورد کرد.آنها ممکن است بیشتر از بزرگترها ندانند اما معلوم نیست که بهتر از آنها هم ندانند. اگرچه در بسیاری زمینه ها ( مثل کامپیوتر و اینترنت) بیشتر از معلمانشان می دانند و می توانند.دانش آموز فردا، بیشتر به یک معترض می ماند که به راحتی کمبودها و مشکلات درس و مدرسه اش را مثل سایر مجامع صنفی فریاد می زند.دیگر دلسوزی صرف نسبت به آنها جوابگو نیست و به شدت منتظر احترام و توجه هستند.
چندی است صدای پای این نسل در هیئت های مختلفی نظیر دهه هشتادی، نسل زد، نسل نت و امثال آن در کوچه و خیابان شنیده می شود.در حالی که بسیاری خانواده ها، این نسل را همین طور که هستند، پذیرفته و با آنها کنار آمده اند، اما نظام اجتماعی و سیاسی هنوز با آنها سوء تفاهم خاصی دارد به طوری که اگر تا دیروز مدیر مدرسه ای، والدین دانش آموز را احضار می کرد و تذکر می داد، والدین معمولا طرف مدرسه را می گرفتند و با هم مقابل دانش آموز می ایستادند اما امروز ،اغلب طرف دانش آموز هستند.
در جریانات سال گذشته، اگر چه بسیاری از خانواده های به تنگ آمده از مشکلات و معضلات موجود، با فرزندان شلوغ خویش همدل بودند اما بنا به روحیه محافظه کاری بزرگسالی و نیز برای حفظ فرزند خویش از خطرات احتمالی ، با تداوم فعالیت های آنها مخالفت می کردند.. این در حالیست که بخش زیادی از اعتراضات این نسل، نه به خاطر کمبود و گرانی و تورم و بیکاری و بی پولی بلکه به واسطه عوارض ناشی از شکاف عمیق نسلی است که خوش دارند به نحوی خود را نشان دهند.
نسل زد یا دهه هشتادی ها، برخلاف آنچه معمولا مسئولان در نکوهش و مذمتشان گفته و می گویند، همسویی و همکاری خوبی در امور اجتماعی دارند.آنها با مشاهده ناکارآمدی نظام آموزشی و بنا به بی علاقگی نسبی که به ادامه تحصیل و دانشگاه رفتن دارد، به جای مدرک محوری به مهارت محوری روی آورده و مثلا به راحتی با مدیریت یک پیج اینستاگرامی، فعال شده و خیلی زود شبیه یک کارمند با تحصیلات عالی، درآمد کسب می کند. همین طور در هنگام شیوع کارونا، به واسطه آمادگی و مهارتی که در استفاده از اینترنت و گوشی همراه داشت، بی صدا و بی ریا به کمک نظام آموزشی رفت و هم راحت درسهای خویش را در خانه خواند و هم از دور به معلمان و مدارس ناآشنا به فن آوری های دیجیتال، درس داد! بچه ها هم میهن و مردم و میراث های ملی شان را دوست دارند. آنها فقط بر عکس بزرگترها، به واسطه صداقت و صراحتی که در بیان حرفهایشان دارند، تنگناهای تلنبار شده در مسائل مختلف مثل تربیت دینی و آموزش سیاسی را قبل از همه و بی هوا، فریاد زده اند و چون تصور می کنند فعلا چیز زیادی برای از دست دادن ندارند، در این مسیر، جسورتر و غیرمتعارف تر فعالیت می کنند.
مدرسه، نمونه کوچکی از جامعه ای بزرگ است که باید در آن مهارت های زندگی تمرین شود.یکی از این مهارت ها، حق اعتراض و انتقاد است که باید ضرورت استفاده به موقع از آن برای آنها نهادینه شود.
( کلاسی که توسط دانش آموزان اداره می شود )
خشونت ورزی در همه جا بد است و در مدرسه بدتر.
استفاده از زور و اجبار در یاددهی بی فایده می باشد. چوب تر و تازیانه را باد برده است. معلمی که تدبیر چندانی ندارد، تنبیه آن چنانی دارد.حتی در وقت تنبیه آنها باید باور کرده باشند. به گفته ژان پیاژه، «هرگاه بخواهیم چیزی را به دانش آموز یاد بدهیم، مانع شده ایم تا او خود آن را کشف کند».
اکنون به تجربه ثابت شده است که؛ نخستین اصل در آموزش این است که هیچ چیز قابل آموزش نیست! برای همین است باید شوق دانستن را در آنها بیدار کرد و الا چه بسا دانستنی های بیشتری نسبت به ما می آموزند.
دانش آموزان کلاسی را دوست دارند که جای سخن گفتن و شنیدن و با هم خندیدن فراوان باشد.
شادی در کلاسی است که سرشار پرسش گری، کنجکاوی و عاری از ترس و اجبار می باشد.
باید هر دانش آموز را آدم بزرگی تصور کنیم که بعید نیست در آینده ای نزدیک، محتاج کمکش خواهیم شد.
از تمام آنها انتظار نخبه و تیزهوش شدن نداشته باشیم و یادمان باشد که این شاگردان متوسط بوده اند که دنیا را تغییر داده اند.
دانش آموزان با اظهار نظر احساس کفایت می کنند و از صحبت با بزرگترها لذت می برند. آنها از حس همانندسازی برخوردارند و لذا ملاقات و صحبت با افراد موفق و مشهور را دوست دارند و این طور بهتر و راحت تر به خودباوری می رسند و لذا در مدرسه خوب است هر از گاهی جلسات سخنرانی و پرسش و پاسخ با اشخاص معروف برپا شود.
هدف آموزش،کشف و شکوفایی خلاقیت در بچه هاست که البته خلاقیت بدون کنجکاوی ممکن نمی گردد. کنجکاوی نیز مشخصه ی منحصر به فرد دوران کودکی است.
متاسفانه به واسطه کیفیت تعلیم و تربیت از سوی بزرگسالان، شور کنجکاوی از طریق فقدان پاسخ های اقناعی خاموش می شود و کمی بعد خود را بین اعتراضات خیابانی و رفتارهای ناگهانی نشان می دهد.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان