فقط کسانی که Ram بالا دارند. ترجیحا 16 گیک ، بخوانند ( زندگی سخت تر از آن چیزی بود که فکرش را می کردیم. دنیای هر کسی، با دیگری فرق داشت و وسعتِ حریمِ خصوصیِ هر یک از ما، اختلافِ چشمگیری با دیگران داشت.
بهترین راه برای نزدیک شدنِ سلایق و تفکّراتِ این همه کودک، فقط و فقط آموزشِ به موقعِ پدران و مادران مان بود. طبیعی بود فرض را بر این بگذاریم والدین، برخلافِ معلمان، برای پرورش مان مُجدّانه تلاش خواهند کرد.
مُعلّمان تنها قشری بودند که هیچ اعتقادی به آن ها نداشته و ندارم ؛ (شرمنده به خدا ) ؛ زیرا اوّلاً از تخصّص کافی برایِ پرورشِ ما برخوردار نبودند و ثانیاً دانش آموزانِ متوسّطِ دورانِ خود بوده اند و این در حالیست که معلّمی، خلّاقیت شگرفی را می طلبد و این پارادوکسِ تلخ، تا چشم بر هم زدیم زهرش رابر اکثر ما ریخته بود. این نکته را نیز از یاد نبریم اساسی ترین دورانِ هر شخصی، بینِ سنینِ 2 تا 12 سال است که این دورانِ طلایی را متأسفانه زیرِ دستِ آن چنان معلّمانی به سر بردیم.
شاید اگر معلمان از لحاظ مادی به خوبی تأمین می شدند، آنها نیز تمامِ تلاشِ خود را برای شکوفاییِ ما می کردند ولی آنچه واضح است به گونه ای که نمی باید، پرورش یافتیم واین تربیت غلط را باید به پایِ آنها نوشت.
حسرت به دلمان مانده بود شبی با پدر یا مادرمان حرفی بزنیم؛ خورشید غروب نکرده به خواب می رفتند و طلوع نکرده به سمتِ کارِ سختِ همیشگی عازم می شدند. طبیعی است این چنین پدرانِ زحمتکش و سادّه ای فرصتِ تربیت اولادشان را ندارند و همین جا هم باید گفت در دنیایِ امروزی هیچ پسری نشان از پدر ندارد؛ پسری که نشان از پدر داشت مربوط به عهد باستان بوده است؛ لحظه به لحظه با پدر به شکار می رفت و در دوشادوشِ وی عُمر می گذراند و بدین سان خُلق و خوی پدر را اکتساباً به ارث می بُرد. اصالت را نیز قبول ندارم و به شدّت از این جمله ی تکراری و بی معنایِ "خانواده دار" بیزارم؛ در هر خانواده ای، خوب و بد وجود دارد، همان طور که در هر شهری خوب و بد وجود داشته است.
بارها خودمان به چشم خودمان دیده ایم در خانواده ای (جااُفتاده)، فرزندی پرورش یافته که راه را به خطا رفته و بالعکس، در خانواده ای مُتمرّد و بزهکار، پسری رشد کرده که برای کسی مشکلی ایجاد نکرده است.
در اینکه تربیتِ همه ی ما تحت الشعاعِ خانواده، مدرسه، محلِ سکونت و خیلی چیزهای دیگر بوده است شکّی نیست، ولی به اعتقاد بنده این معلّمین بودند که باندانم کاری های شان ما را بیچاره کردند.
پس از سال ها انتظار، بالاخره به سنِّ 7 سالگی رسیدم و با لباس هایِ کهنه ای که از برادر بزرگترم به ارث برده بودم، کفشی مندرس و پلاستیکِ سیاهِ دسته داری که قلم و خودکارم را در آن گذاشته بودم (فقر مادی خانواده ام) به سمت مدرسه شتافتم تا اوّلین روز تحصیلم را آغاز نمایم. تقریبا 40 نفری می شدیم. کلاس پُر بود از بچه هایِ قد و نیم قد، بعضی آشنا بودند و بعضی غریبه؛ بعضی شیک (بچه پول دارها ) و بعضی ژنده؛ بعضی خوشحال و بعضی بُغض کرده؛ بعضی شلوغ و بعضی هم مثلِ من آرام.
لحظه شماری می کردم تا معلّم مان بیاید و با او آشنا شوم. خیلی حسّ عجیبی است وقتی منتظری معلّمت را برای اوّلین بار ببینی.
بالاخره انتظار به پایان رسید و ناظم مدرسه وارد کلاس شد. با صدایِ بلند گفت :معلّم تان تا دقایقِ دیگر به کلاس خواهد آمد، با قاطعیّت ما را از بی نظمی بر حذر داشت و به دفتر رفت تا معلّمِ عزیزتر از جانمان را به کلاس بفرستدو... 12 سال دوران مدرسه با سرعت نور گذشت .
حالا من بزرگ شده بودم با مدرک پیش دانشگاهی.در آینه بزرگی که در خانه داشتیم به خودم نگاه کردم و موهایم را شانه زدم (مشغول تیپ زدن بودم - چون رفتار مدیران سه مقطع در مورد لباس پوشیدن و مو به شدت مرا عقده ای کرده بود) ؛ کودک درونم صدایم زد و گفت : مدرک پیش دانشگاهی ات مبارک . اسفند دود می کنم برای قیافه ات .اما سوالی دارم :
" نتیجه 12 سال درس خواندنت با این همه هزینه های صرف شده توسط دولت و خانواده ات چه بوده است ؟ می تونی به انگلیسی یا عربی خودت یا کشورت یا دین ات را به دنیا معرفی کنی ؟می تونی بگی فرق Email با Gmail چیه ؟ میدونی منظور از شعر - میازار موری که دانه کش است چیه ؟و هزاران سوال دیگر و من هیچ جوابی نداشتم..."
آری !
این بود سرنوشتِ کودکی که درست تربیت نشده بود...
آموزش ندیده بود که باید مسواک بزند تا بوی دهانش نیاید؛ آموزش ندیده بود که باید مطالعه کند تا حرف زدن یاد بگیرد؛ آموزش ندیده بود تا بداند پا را از حریمِ خود فرارتر نگذارد، آموزش ندیده بود . آموزش ندید و ندید و ندید...
آه !
آموزشِ ناصحیح چه کارها که نمی کنی... آینده به تو ربط داره...همه چی به تو ربط داره، معلم عظیظم روضط مبارک ( املا هم یاد نگرفتم - خودم استعداد نداشتم .نمی دانم خلاصه شکوفا نشد. حالا کاسه کوزه ها را سر معلم خوبم می شکنم . چقدر عقد ه ا ی ام ؟
بدرود - اریبهشت 94
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
دانش آموز قدیم از ایلام , از اینکه اینگونه بی پیرایه و صادقانه درددل و گلایه ی خویش را نسبت به معلمت به رشته ی تحریر درآورده ای , جای تقدیر دارد , اما بگذارید ما نیز
همچون همیشه صادقانه , حقیقتی را به سمعتان برسانیم : آیا تمام همکلاسی های شما , آینده ای چون شما برایشان رقم خورده , اگر چنین باشد ( که مسلما"چنین نیست ) آنگاه حق تمام و کمال به جانب شماست , اما هم ما و هم جنابعالی خوب می دانیم که در میان همسالان و همکلاسی های شما , تعداد زیادی دکتر و مهندس و
تکنسین و پرستار و معلم و . . . بوجود آمدند و مطمینا" این دوستان شما در مورد معلمان خود نظری بسیار متفاوت از جنابعالی
داشته و دارند . . ادامه دارد
بوده و خانواده , محیط و جامعه نیز بستری مناسب برای وی فراهم نموده باشد . در نبود جمع این عوامل , نتیجه ی کار ( مثل جنابعالی , البته به اقرار خودتان ) شاید متأسفانه زیاد , رضایت بخش نباشد . . امیدوارم هر جا هستید , پایدار و سربلند باشید .
ادامه دارد
هرکه نان از عمل خویش خورد ،گندم از گندم بروید جو زجو.
خرداد 94