هر وقت روز که از خواب بیدار میشدم، تا سر خیابان چهارمردان میرفتم که از خبرهای داغ آن روز دنیای فوتبال بیخبر نمانم. هر از گاهی چند لحظهای هم مقابل ردیف روزنامههای غیرورزشی مکث میکردم و عناوین آنها را میخواندم. گاهی میشد ردّ موضوعات جذابی را روی آن روزنامههای دیگر دید. از یک جایی به بعد، دنیای ما اتمی شد و دور افتاد دست خبرهای هستهای. من هم نوجوانی بودم که از شنیدن خبر موفقیتهای کشورم خوشحال میشدم. شروع کردم به خریدن و خواندن روزنامههای غیرورزشی.
عصر، عصر خزان مطبوعات بود و روزنامهی خوب مثل جنس خوب نایاب بود. با وجود این در یک مدت محدود هر چه را روی پیشخوان کیوسکها میدیدم، خواندم. از منتهی الیه راست تا چپِ دور. از رسالت و کیهان و قدس تا آفتاب و اعتماد و اعتماد ملی. همه چیز میخواندم مگر صفحهی حوادث را. هنوز هم صفحهی حوادث روزنامهها را نمیخوانم. با این تفاوت که آن روزها نخواندن صفحهی حوادث روزنامهها معنیاش، با کمی اغماض، بیخبری از حوادث روز بود؛ اما این روزها و با وجود فضای مجازی، مگر میشود از حوادث بیخبر ماند؟
این روزها خبرهایی مبنی بر تجاوز به دختر بچهها و پسر بچهها در فضای مجازی منتشر میشود. عدهای ترجیح میدهند این خبرها جایی درز نکنند. آنها معمولاً اینترنت، سند ۲۰۳۰ و چیزهایی از این قبیل را بهعنوان عامل اصلی رواج این حوادث برمیشمارند.
در طرف دیگه عدهای دست به بزرگنمایی در مورد این حوادث میزنند تا جایی که اگر در ایران زندگی نکرده باشید با شنیدن واکنشهای این جماعت فکر میکنید در ایران آدمها دو دستهاند: یا فاعل اند و متجاوز یا مفعول اند و قربانی.
من نه مثل گروه اول فکر میکنم و نه مثل گروه دوم. هیچ آماری را که نشان بدهد در سالهای اخیر تجاوز به بچهها در ایران افزایش پیدا کرده در اختیار ندارم. از سوی دیگر هیچ تحقیقی را هم ندیدهام که نشان داده باشد گسترش ضریب نفوذ اینترنت یا آموزش برخی دانستنیهای ضروری به بچهها، رشد تجاوز را در پی داشته است. نمیدانم و چون نمیدانم نمیتوانم قضاوت کنم.
چه باید کرد؟ دست روی دست بگذاریم و انکار کنیم؟ داد و قال راه بیندازیم و اغراق کنیم؟ یا شاید باید اصلاح کنیم؟
به نظر من بهتر است در رفتار و گفتارمان در تعامل با بچهها تجدیدنظر کنیم. راهنمایی که بودم معلمی داشتیم که آدمی معقول و بااخلاق به نظر میرسید. هر بار که املا میگفت بعد از پایان املا از یکی دانشآموزان درسخوان کلاس میخواست پای تخته بیاید، رو به بچهها بایستد و متن املا را دوباره بخواند. خودش هم به عادت همیشه پشت آن دانشآموز میایستاد و دست روی شانههایش میگذاشت. دست راست روی شانهی راست و دست چپ روی شانهی چپ. این ماجرا رفته رفته بین بعضی از بچههای کلاس بازخوردی متفاوت پیدا کرد. نیشخندها و طعنههای چند نفر از بچههای کلاس، که در آن سن و سال چشم و گوششان باز شده بود، نشان میداد که آنها از دعوت و طرز ایستادن آقای معلم برداشتی دیگر دارند. برداشتی که نمیدانم چقدر به واقعیت نزدیک بود و آیا اصلاً نشانی از واقعیت داشت یا خیر؟
من مثل آنها فکر نمیکردم. فکر نمیکردم که معلم من از این طرز ایستادن قصد لمس کردن دانشآموزش و لذت بردن را داشته ولی این خاطره باعث شد در تعامل با بچههای کلاسم بایدها و نبایدهایی را در نظر بگیرم.
من انتخاب کردم که با بچههایم رابطهای صمیمانه همراه با احترام دوسویه داشته باشم. معمولاً ناگفتهای بینمان باقی نمیماند و بچهها حرف دلشان را در جمع یا با نامه و پیام به گوشم میرسانند. با هم شوخی میکنیم، با صدای بلند میخندیم و از شما چه پنهان گاهی با هم دعوا هم میکنیم. روزی چند بار در موقعیتی قرار میگیرم که بچهها دست دور کمرم میاندازند و بغلم میکنند. این بغل کردن گاهی شکلی از عذرخواهی بعد از ادای یک رفتار یا گفتار نادرست است، گاهی بچهها این جوری دلتنگیشان بعد از تعطیلات چند روزه را ابراز میکنند و بعضی وقتها هم شکلی از ابراز محبت و ارادت معمولی است.
من حواسم جمع است. اصول یک رابطهی صمیمانه و محترمانه را فراموش نمیکنم. نگاههای کنجکاو بچهها را هم در نظر میگیرم. در این شرایط معمولاً یا دستی روی سر دانشآموزم میکشم یا با کف دستم چند ضربهی آرام به پشت کتف او میزنم و اگر دانشآموزم از بودن کنار من احساس امنیت و دوستی میکند اجازه میدهم تا هر موقع دلش خواست معلّمش را بغل کند. احساس امنیت و آرامش و ابراز دوستی و احترام حقّ مسلّم همهی بچّههاست. با انکار و اغراق این حق را از بچههایمان دریغ نکنیم.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
کاش همکاران شما در اداره آموزش و پرورش ناحیه 2 همدان نگاهی به این مقاله زیبا و عالی نیم نگاهی می انداختند.
(احساس امنیت و آرامش و ابراز دوستی و احترام حقّ مسلّم همهی بچّههاست. با انکار و اغراق این حق را از بچههایمان دریغ نکنیم)