عوارض نگاه ایدئولوژیک به آموزش و پرورش در گفت و گو با دکتر اسداله مرادی – بخش دوم
نگاهی به سند تحول بنیادین آموزش و پرورش
آسیب شناسی تعلیم و تربیت دینی در مدارس موضوعی بوده است که درشماره های اخیر چشم انداز ایران به تناوب آن را پی گرفته ایم. در شماره گذشته در این باب با دکتر اسدالله مرادی، عضو هیئت علمی دانشگاه فرهنگیان به گفت وگو نشستیم. در آن گفت و گو ، دکتر مرادی عوارض آموزش و پرورش ایدئولوژی زده و نگاه از بالا به پایین را مورد بحث قرار داد. در تداوم این بحث، ایشان در گفت و گوی پیشرو به آسیب شناسی سند تحول بنیادین آموزش و پرورش پرداخته اند. این پژوهشگر ضمن مرور تاریخچه تدوین این سند، در ریشه یابی خود درباره ابهامات و مشکلات در مبانی سند به تعارض های شعارهای اصلی انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی و قانون اساسی اشاره می کند.
دکتر مرادی معتقد است در تدوین سند چندین کاستی عمده وجود دارد: بی توجهی به رسمی و اجباری بودن آموزش و پرورش- نه آرمانی و اتوپیایی بودن آن؛ بی اعتنایی به مشکلات و مسائل روزمره جاری در نظام آموزش و پرورش ایران؛ تاثیرپذیری از فضای سیاست زده و آمرانه؛ استفاده نکردن از همه ظرفیت فکری و علمی کشور: چاره اندیشی نکردن برای چالش های سنت و مدرنیته؛ کم توجهی به نقش واهمیت خانواده: غلبه نگاه پروژه محوری و نادیده گرفتن نگاه فرآیند محور و در نهایت دخالت و رفت و آمد دولت ها و جریان های پیروز انتخابات در تدوین سند، سر فصل شماری از مسائل و مشکلات سند تحول بنيادين است که توسط دکتر مرادی واکاوی شده اند. دکتر مرادی در بحث خود به عنوان راهکار ایجایی تصریح می کند که حکومت باید به نحو آگاهانه و مسئولانه در اهداف آموزش و پرورش تجدید نظر کند و اهداف واقع بینانه و شدنی را سرلوحه کار خود قرار دهد و با خانواده وارد گفت وگو و تعامل شود و از رهگذر این گفت و گو از یک طرف تا آنجا که امکان دارد اهداف خود را با اهداف خانواده همسو کند.
- با توجه به این که شما در تدوین سند تحول بنیادین آموزش و پرورش همکاری داشتید در ادامه این نشست می خواهیم اگر امکان دارد ادامه بحث و گفتوگو روی مراحل تدوین سند و اجرای آن متمرکز شود. اولین بحثی که خوب است به آن پرداخته شود بحث از مبانی نظری سند است. به نظر شما چقدر روی مبانی نظری سند کار شد و توانستند به مبانی نظری دقیق و استواری برسند که پاسخگوی مشکلات و مسائل آموزش و پرورش باشد.
بله ، بنده نیز در روند مطالعات تدوین سند ملی آموزش و پرورش همکاری داشتم. کار اصلیام انجام مصاحبه با اندیشمندان برای سند بود و در بعضی از جلسات سند هم شرکت میکردم و در خصوص پارهای از تولیدات سند که به من ارجاع میشد ملاحظات خود را بیشتر به صورت مکتوب ارائه میدادم که همة آن مکتوبات موجود است و انشاءا... اگر فرصتی دست داد بنا دارم تحت عنوان کتابی منتشر شود. البته مباحث بنده با دوستان همکار سند همواره زاویه داشت و به نحوی با هم مدارا مینمودیم. نیاز به گفتن ندارد که در جریان مطالعات تدوین سند تحول آموزش و پرورش نقاط مثبت بسیار وجود داشت مثل این که دهها کارشناس و اندیشمند در حوزه آموزش و پرورش در طی چند سال گرد هم جمع شدند و به مسائل آموزش و پرورش پرداختند و مجدانه به دنبال راهبردها و راهکارهای نوینی برای آن مسائل بودند. شاید در صد سال گذشته کاری با این حجم و گستره در آموزش و پرورش کم سابقه باشد. در سند تخصصهای گوناگون در حوزة آموزش و پرورش در کنار هم مطالعه و تحقیق کردند و از منظرهای گوناگون به مسائل آموزش و پرورش پرداختند که از کارهای مهم سند به شمار میآید. هر چند در تدوین نسخه نهایی سند از بسیاری از مطالعات و تحقیقات استفاده نشد ، اما من هنوز هم باور دارم که بسیار از طرحهای تحقیقی و مطالعات پشتوانة سند میتواند منبع و مرجعی مهم و غنی و قابل اعتماد برای تحول و اصلاح آموزش و پرورش باشد و امیدوارم همة آنها روزی منتشر شود. در نهایت این که در جریان تدوین سند جناب مهندس عبدالحسین نفسی، که یکی از شریفترین انسانهایی است که بنده در حوزة آموزش و پرورش به چشم خود دیدهام و مسئول کمیته مطالعات محیطی سند بودند، در یکی از کارهای تحقیقی که برای سند انجام دادند بیش از پانصد تهدید و آسیب را برای آموزش و پرورش شناسایی و فهرست کردند که در نوع خود کاری بود مهم و درخور. البته چنان که گفتم بیشتر طرحهای تحقیقی پشتوانه سند که به هزاران صفحه میرسد کارهای مهم و درخوری بود که اگر مسئولین امر از آنها هوشمندانه و مجدانه و به دور از سیاستزدگی استفاده میکردند میتوانست سرآغاز تحولاتی در آموزش و پرورش شود که نشد و اساساً تدوین سند در مراحل بعدی و نهایی و به خصوص در مرحلة اجرا به سمت و سوی دیگری رفت.
در پاسخ به پرسش مهم شما میتوان گفت که بله مبانی نظری سند شاید مهمترین و بنیادینترین بخش سند میتواند باشد و از قضا بیشترین زاویة بحث بنده با دوستان همکار سند در خصوص مبانی نظری سند ملی آموزش و پرورش بود. به نظر من اولین و مهمترین مسألهای که در سند و به خصوص مبانی نظری آن شایسته مطالعه و بررسی و تحلیل بود و بنده نیز برای دوستان سند نوشتم، این بود که چون تدوین سند و نیز فلسفه و دکترین آن قرار است برای آموزش و پرورش رسمی جمهوری اسلامی نوشته شود لازم است نسبت سند با نظام جمهوری اسلامی بازتعریف شود. نظر من این بود که در اصول و مبانی انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی و قانون اساسی آن ابهامات و ناسازگاریها و تعارضهایی وجود دارد که این ناسازگاریها و تعارضها لاجرم به دستگاهها و نهادها و از جمله آموزش و پرورش و دانشگاه سرایت کرده و در تدوین سند ملی و به خصوص مبانی نظری آن ضرورتاً باید برای آن تعارضها فکری و چارهاندیشی شود. به نظر من ، کثیری از مشکلات و مسائل کشور بعد از انقلاب در حوزههای گوناگون ریشه در آن تعارضها دارد و تا آن تعارضها به درستی بررسی و تحلیل و آسیبشناسی نشود نمیتوان برای نظام جمهوری اسلامی و نهادها و وزارتخانههای آن سند و چشمانداز توسعه نوشت.
به نظر میرسد بسیاری از تعارضهای انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی ریشه در چالشهای سنت و مدرنیته دارد. نخست این که انقلاب خود پدیدهای است متعلق به عصر مدرنیته، که شامل انقلابهای سیاسی و صنعتی و اطلاعات و غیره است و جملگی آنها در دو سه قرن اخیر رخ داده است. بزرگترین و سرسلسله جنبان انقلابها نیز در این دوران انقلاب کبیر فرانسه (1789) است که شعار اصلی آن هم آزادی و برابری و برادری بود. انقلاب اسلامی نیز از جهات بسیار وامدار مدرنیته میباشد. از رهبری آیتا... خمینی گرفته که در کوران مبارزاتش دیگر هیچ کشور اسلامی حاضر نشد به ایشان پناه دهند و مجبور شدند انقلاب خود را از سرزمین انقلابها، یعنی فرانسه رهبری کنند و در آنجا تمام رسانههای مدرن را برای آگاهی بخشیدن به مردم به خدمت گرفتند تا دکتر شریعتی به عنوان معلم انقلاب که افکارش تا حد زیادی تحت تأثیر اردوگاه چپ بود و نسل جوان و جنبشهای دانشجویی را برانگیختند تا شعار اصلی انقلاب «استقلال آزادی جمهوری اسلامی» و غیره جملگی به عصر تجدد تعلق داشتند و در پیروزی انقلاب نقش اساسی داشتند. انقلاب با رهبری آیتاله خمینی به پیروزی رسید و ما در دو سه سال اول جنگ (تا فتح خرمشهر در سال 61) به موفقیتها و پیروزیهای چشمگیری رسیدیم. گویا ما از این چند پیروزی قاعده ساختیم و تصور کردیم که با رهبری کاریزمای امام و ایثارگری مردم میتوانیم به تمام مشکلات و مسائل سیاسی و نظامی و آموزشی و فرهنگی و اقتصادی فائق آییم.
اما گذشت زمان چیز دیگری را اثبات کرد و این الگوی حکومتی در زمان حیات مرحوم امام آرام آرام با مشکلاتی مواجه شد و عقبنشینیها شروع شد که مهمترین آن در آن مقطع تاریخی مسأله جنگ تحمیلی و پذیرش صلح بود. در سالهای بعد از انقلاب ما در حوزهها و مسائل بسیاری به بنبست رسیدیم و عقب نشینی کردیم و چرخشهایی داشتهایم اما ظاهراً برای آنها تئوری نداشته و نداریم.
در مسائل و موضوعاتی چون ادامه جنگ تحمیلی و فتوای قتل سلمان رشد و پرده کشیدن درکلاس دانشگاه و اقتصاد دولتی و آموزش و پرورش دولتی و دانشگاه دولتی و ممنوعیت ویدئو و غیره عقبنشینی کردیم و در مسائل و موضوعاتی مثل تمرکزگرایی شدید در آموزش و پرورش و دانشگاه، دخالت مستقیم یا غیرمستقیم حکومت در حوزهها و مساجد و اخراج یا بازنشستگی اجباری اساتید دانشگاه و ستارهدار کردن دانشجویان و بستن روزنامهها و ممنوعیت ماهواره و غیره هنوز اصرار داریم و مقاومت میکنیم. ما اگر برای عقبنشینیها و شکستهای خود تئوری داشتیم شاید تا این حد هزینه نمیدادیم.
فیالمثل ما جنگ را با آرمانیترین اهداف دینی و ایدئولوژیک ادامه دادیم اما آرام آرام و در پی شکستهای متوالی و چند سال جنگ فرسایشی، در نهایت صلح را با منطق مدرن نظامی در سطح استانداردهای جهانی پذیرفتیم. فرماندهان نظامی جنگ به مرحوم امام نامه نوشتند و گفتند پیروزی نهایی در جنگ مستلزم این تعداد تسلیحات مدرن نظامی است. «350 تیپ پیاده و 2500 تانک و 3000 توپ و 300 هواپیمای جنگی و 300 هلیکوپتر و ...» آقای هاشمی رفسنجانی در این خصوص میگوید این لیست آنچنان بزرگ بود که مرحوم امام فرمودند که یک ابرقدرت هم نمیتواند آن را تهیه کند. یعنی جنگ را با شعارهای دینی و ایدئولوژیک ادامه دادیم اما صلح را با منطق مدرن نظامی پذیرفتیم و تن به واقعیتهای روزگار خود دادیم. یا در قضیه سلمان رشدی رهبران دینی و حکومتی ما به سرعت واکنش نشان دادند و حتی برای قتلش جایزه میلیونی گذاشتند و چند سال نیز بر مبلغ آن افزودند. حکومت ما نخست از این فتوا حمایت کرد اما آرام آرام فشارهای جهانی بر دولت تشدید شد و در نهایت دستگاه دیپلماسی ما پس از ده سال مقاومت رسماً اطلاعیه داد که دولت جمهوری اسلامی به دنبال قتل سلمان رشدی نیست. یا در موضوع ممنوعیت ویدئو. بعد از چند سال مقاومت و اصرار در نهایت آن را آزاد کردیم و نه تنها آزاد بلکه مجوز ویدئو کلوپ دادیم. یا آموزش و پرورش غیردولتی را پس از مقاومتهای فراوان پذیرفتیم و نه تنها پذیرفتیم بلکه امروزه یکی از راههای نجات آموزش و پرورش میدانیم و برای آن امتیاز و هزینه هم میدهیم. یا وجود دانشگاه آزاد را نمیپذیرفتیم اما امروزه حدود 85 درصد ظرفیت دانشگاهها را مردم هزینهاش را میدهند! و غیره.
- ريشه مشكلات و مسائل فوق واقعاً در كجاست؟
به نظر بنده در ابهامات و تعارضهاي شعار اصلي انقلاب: «استقلال آزادي جمهوري اسلامي» و خود «انقلاب اسلامي» و «نظام جمهوري اسلامي» زيرا ما بعد از 35 سال هنوز اولاً تعريف دقيق و مشخصي از استقلال، آزادي، انقلاب، جمهوري و ... ارائه ندادهايم و اين مفاهيم را با ابهام و تعارض به كار ميبريم.
ثانياً چون تعريف دقيقي از آنها نداريم، نميدانيم آيا ميتوان ارتباط ونسبت منطقي ميان آنها برقرار كرد. و اگر ميتوان آن نسبت چيست؟و ثالثاً اگر ميتوان نسبت منطقي ميان آنها برقرار كرد، شرايط و استلزامات آن چيست؟رابعاً بر فرض كه دانستيم استلزامات منطقي آن چيست، آيا در عمل به آن تن ميدهيم يا نه؟
ما هنوز به درستي نميدانيم، يا دست كم بنده نميدانم، كه در حكومت و نظام ما منظور از استقلال، آزادي جمهوري اسلامي چيست؟ آيا واقعاً «استقلال، آزادي جمهوري» صفت یا پسوند اسلامي را بر مي تابد؟ يا کدام تعريف از استقلال،آزادي جمهوري اسلامي با كدام تعريف یا قرائت از «اسلام» قابل جمع است؟ يا كدام اصل است؟ و كدام فرع؟
شايسته است در نظام ما تعريف مشخص ودقيقي از مفاهيم فوق ارائه شود. و بعد نسبت منطقي ميان آنها تعريف ومعين شود.يعني نسبت حكومت با مدرنيته ونهادهاي آن چيست؟ نسبت حكومت با دين و سنت و نهادهاي آن چيست؟ نسبت دين و سنت با مدرنيته و نهادهاي آن چيست؟ حكومت (جمهوري اسلامي) در آن واحد چه نسبتي را ميتواند و ميبايست از يك سو با دين و سنت و نهادهاي آن و از ديگر سو با مدرنيته و نهادهاي آن داشته باشد؟
براي مثال: اسلام و متن مقدس آن، قرآن شأن قدسي و الهي دارد. حكومت جمهوري شأن عرفي دارد، چون برآمده از رأي مردم است. اما حالا جمهوري اسلامي شأن قدسي دارد يا عرفي؟
ما تا آنجا گرفتار ابهام و تعارض هستيم كه بعد از 35 سال كه از انقلاب گذشته، هنوز مسئولين نظام دو تعبير «انقلاب اسلامي» و «نظام جمهوري اسلامي»را غالباً به جاي هم به كار ميبرند و حال آن كه انقلاب مربوط به دوران گذار، غلبه احساسات و عواطف، شعار وتظاهر و شورش، بي قانوني و قانون شكني و هرج ومرج و ... است، و نظام جمهوري اسلامي مربوط به دوران تأسيس واستقرار نظام و قانون، عقلانيت، علم، نقدپذيري و ... است و به قول جامعهشناسان نهضت به نظام تبديل ميشود. اين ايدئولوژي شترمرغي درحكومت ما وجود داشته و دارد. ادارة كشور در ميان فضاي «انقلاب اسلامي» و «نظام جمهوري اسلامي» در نوسان بوده و هست. گرفتن سفارت آمريكا، اداره جنگ (به خصوص در دو سه سال نخست آن) فتواي قتل سلمان رشدي، قتلهاي زنجيرهاي، حادثه كوي دانشگاه، حضور انصار حزبالله در دانشگاهها و ... بيشتر از سنخ كارهاي انقلابي است. اما برگزاري انتخابات، تعين وزير، وكيل و رئيس جمهور، تصويب قانون و ... از سنخ كارهاي نظام جمهوري اسلامي است. اين نوسانات فقط منحصر به تودة مردم يا فلان گروه سياسي نيست بلكه در رفتار و تصميمات بلند پايهترين مقامات حكومت هم قابل مشاهده و پيگيري است. براي مثال رئيس جمهور سید محمد خاتمي ميخواست اداره كشور در چارچوب نظام «جمهوري اسلامي» باشد اما رئيس جمهور بعدی بيشتر ميل داشت در فضاي انقلابي كشور را اداره كند.
به نظر بنده در تمام سطوح نظام ما ابهامات و تعارضهاي بنيادي وجود دارد. اين تعارضها از اركان نظام تا سر شاخههاي آن جاري و ساري است، يعني از شعار انقلاب «استقلال آزادي جمهوري اسلامي» گرفته تا خود انقلاب اسلامي، جمهوري اسلامي، قانون اساسي، دستگاههاي دولتي، مدرسه و دانشگاه، كلاس درس، محتواي درسي و ... جملگي گرفتار تعارضاند. و ما براي تدوين سند و چشمانداز بيست سالة آن نخست بايد آن تعارضها را تحليل و آسيبشناسي كنيم و بعد سند و چشمانداز تدوين و طراحي كنيم و الاّ با بودن آن تعارضهاي بنيادين به جاي در خوري نميرسيم و توان وانرژي كشور را در دام اين تعارضها و به دور خود چرخيدن ها مستهلك ميكنيم. بنده به جد باور دارم آسيبشناسي وتحليل و ريشهيابي آن تعارضها، مهمترين و خطيرترين و مسئولانهترين كاري است كه در جمهوري اسلامي بايد مجدانه و صادقانه وعالمانه به آن پرداخت.
تحلیل و آسیبشناسی بنده به اختصار تمام این است که پارادایم و الگوی حکومت ما گرفتار تعارضهایی بوده و هست که مهمترین آن شاید این باشد که ما در آن الگو، امور عرفی و مقدس را در هم آمیختیم و در نتیجه به امور عرفی و تاریخی و این جهانی و دنیوی دانسته یا نداسته تقدس دینی بخشیدیم و امور عرفی و زمینی را به آسمان گره زدیم و در نهایت امور و کارها و اشخاص تحلیلناپذیر و نقدناپذیر شدند. گویا نظام جهموری اسلامی همانند یک کارخانة بزرگ میباشد که از یک سو امور عرفی را میگیرد و از دیگر سو و به سرعت رنگ دینی و قدسی به آنها میبخشد و این قصه ادامه دارد با آیندهای نامعلوم و پیشبینیناپذیر. چرا که در فرآیند تاریخی خود با منافع جریانها و گروههای سیاسی و اشخاص هم گره خورده است. ما در الگوی حکومتی خود به امور عرفی رنگ دینی و قدسی بخشیدیم و به تبع آن اهداف حداکثری و فوقالعاده آرمانگرایانه بر دستگاهها و نهادها و کارها مترتب کردیم و تصور کردیم که یک شبه میتوانیم به همة آن آرمانها برسیم اما آرام آرام عقبنشینها شروع شد که مهمترین آنها، چنان که گفتم، پذیرش صلح در جنگ تحمیلی بود و این قضیه در حوزههای دیگر هنوز ادامه دارد و تقریباً جملگی آنها به صورت انفعالی بوده یعنی وقتی کارد به مغز استخوانمان رسیده عقبنشینی کرده و تن به اصلاح و تجدیدنظر دادهایم اما برای آن تئوری نداریم. ما حتی مجمع تشخیص مصلحت نظام را تشکیل دادیم اما برای آن تئوری نداشتیم. سال قبل فرصتی دست داد که با جمعی از دوستان جانباز با یکی از فرماندهان ارشد زمان جنگ به گفتوگو بنشینیم. علیرغم این که این فرماندة عزیز ما چند بار در کلام خود گفتند در دانشگاه تدریس میکنند اما من دیدم برای شکستهای جنگ اصلاً تئوری ندارند.
البته باید انصاف داشت. مسئولین نظام جمهوری اسلامی در چند مورد به صورت آگاهانه و خردمندانه و شاید عبرتگرفتن از گذشته عمل کردند وکشور را در بنبست قرار ندادند که به نظر من مهمترین آن عدم ورود ما به جنگ خلیجفارس در قضیة اشغال کویت بود. در کشاکش آن جنگ بعضی از گروههای سیاسی و شخصیتهای مذهبی معتقد بودند و صریحاً هم اعلان کردند که ما باید به کمک صدام بر علیه آمریکا وارد جنگ شویم! به نظرم اگر ما در آن جنگ وارد شده بودیم و کشور را به مسلخ آن عساکر جرار و خونریز برده بودیم فقط خدا میداند چه هزینه وخسارتی به این کشور وارد شده بود. یا عدم ورود ما در جنگ با طالبان در افغانستان. چند سال قبل ملاقاتی داشتم با آقای یونسی، وزیر اطلاعات دولت اصلاحات، ایشان گفتند که عدم ورود ما به این جنگ هم هوشیارانه و خردمندانه بود. به قول مولانا:
باز پهنا میرویم از راه راست بازگرد ای خواجه راه ما کجاست
غرض این که ما برای نوشتن سند چشمانداز بیست ساله کشور و دستگاه و وزارتخانهها و از جمله آموزش و پرورش باید چند کار ضروری را انجام میدادیم.
نخست کارنامة جمهوري اسلامي در حوزههاي گوناگون آسيبشناسي میشد تا معلوم شود ريشة اصلي مشكلات و مسائل و چالشها كجاست؟ بدون نقد و تحليل گذشته نميتوان براي آينده سند و چشمانداز نوشت. دوم اين نقد و تحليل لازم بود علمي و بنيادي باشد، نه سطحي و تشريفاتي و تعارفآميز. سوم از رهگذر آن نقد و تحليل، مفاهيم ومقولاتي چون: استقلال و آزادي و جمهوري اسلامي باید بازتعريف میشد تا به الگوی سازگارتری میان جمهوری و اسلامی برسیم. برای مثال میان جمهوری دموکراتیک و اسلام بنیادگرا تقابل بیشتری وجود دارد تا میان جمهوری محافظهکار با اسلام سنتگرا.
نهايت اين كه چگونه ميتوان براي نظام و دستگاههاي آن سند و چشمانداز نوشت تا تمام عناصر و مؤلفهها و اجزاء آن همانند دستگاهي عظيم و پيچيده، همجهت و هماهنگ و مؤثر و كارآمد كار كند و كشور را به حركت در رشد و تعالي درآورد.
- در سند فلسفة تربیتی و دکترین که برای آموزش و پرورش نوشتند به نظر شما آیا آن فلسفه و دکترین میتواند پاسخگوی مسائل نظری آموزش و پرورش باشد؟
وقتی دوستان دکترین سند را تولید کردند، به بعضی از کارشناسان دادند برای اظهار نظر، برای بنده نیز یک نسخة آن را فرستادند. حدود یک ماه وقت گرفت که آن را مطالعه نمودم و ملاحظاتی داشتم که برای ایشان نوشتم. دکترین با این سخن معروف امام شروع شده بود «معلمی شغل انبیاست» این جمله با فونت درشت در پیشانی دکترین نقش بسته بود. خب به نظر میرسد که مرحوم امام در تجلیل مقام و منزلت معلمان این سخن را گفتند و از این زاویه آن سخن قابل دفاع است اما اگر ما بخواهیم بر مبنای این سخن برای آموزش و پرورش رسمی و اجباری فلسفه و دکترین بنویسیم شایسته است لختی تأمل کنیم. این تصور که آموزش و پرورش رسمی واجباری با تعلیم و تربیت در مکتب انبیا یکی است و هر دو یکسان فرض شوند، آسیب های فراوانی هم برای آموزش و پرورش رسمی و اجباری دارد هم برای تعلیم و تربیت دینی.
در فلسفه و دکترین سند، آن دو یکی و یکسان فرض شدند و حال آن مکتب انبیاء و پیامبران کجا؟ و آموزش و پرورش رسمی و اجباری کجا؟ تعلیم و تربیت در مکتب انبیاء، چنان که در قرآن مجید منعکس است، از جهات گوناگون مانند موضوع و محتوا و پیام و روش و فرآیند و غایت و غیره با آموزش و پرورش رسمی و اجباری تفاوتهای بارزی دارد. فیالمثل ورود به مکتب انبیاء جنبة اختیاری و ایمانی دارد ولی ورود به آموزش و پرورش رسمی، اجباری است. همین یک تفاوت بنیادین کافی است تا آن دو را یکی و یکسان فرض نکنیم.
البته میتوان به تفاوتهای دیگری نیز اشاره کرد. در مکتب انبیاء عمل به آموزههای دینی لزوماً باید بر مبنای ایمان و باور باشد، در آموزش و پرورش رسمی بیشتر فعالیتها برای کسب نمره و امتحان و مدرک است. در مکتب انبیاء، ایمان به مبدأ و معاد و رستگاری و سعادت ابدی اصل و اساس است. در آموزش و پرورش رسمی، تربیت شهروند و آبادانی این جهان اصل و اساس است و حتی در آموزش و پرورش جمهوری اسلامی که بنا داشتند به نحو حداکثری و صد درصدی و آرمان گرایانه آن را اسلامی کنند باز حدود 70 درصد برنامه های درسی آن شامل علوم و فنون و طبقهبندی علوم جدید است. یعنی اینجا نیز همان فیزیک، شیمی، ریاضی، زیست شناسی و جغرافیا تدریس میشود که در مغرب زمین تدریس میشود. در مکتب انبیاء پیامبران لزوماً باید نسبت به آموزههایی که پیامآور آنند، نخست خود متخلق و اسوه و الگو باشند. در آموزش و پرورش رسمی لزوماً نمیتوان شرط فوق را تضمین کرد. در مکتب انبیاء، پیش شرط سنی و دورههای تحصیلی و مدرک تحصیلی معنا ندارد. در مدرسه و دانشگاه شرط سنی و دورههای تحصیلی از ابتدایی تا دکترا اصل و محور است و بند نافش به مدرک تحصیلی گره خورده است. در مکتب انبیاء، پیامبران برای تبلیغ آموزههای دینی طلب حقوق و مزایای مادی و شغلی نداشتند. این آموزة لا اسئلکم علیه اجراً بیش از دهبار در قرآن آمده است. در آموزش و پرورش رسمی نمیتوان از معلمان خواست که از حقوق و مزایای شغلی خود صرف نظر کنند. در مکتب انبیاء پیامبران نه تنها طلب مزد و حقوق نداشتند بلکه برای هدایت مردم حریص بودند و انواع سختیها و رنجها را صبورانه و مشفقانه تحمل میکردند و حتی جان عزیز خود را عاشقانه به خطر میافکند. در آموزش و پرورش رسمی نمیتوان انتظار فوق را از معلمان و مربیان داشت. در مکتب انبیاء، تعلیم و تربیت بیشتر یک امر وجودی و شهودی و حضوری و وجدانی است، در آموزش و پرورش رسمی، تعلیم و تربیت بیشتر یک امر آموزشی و عینی و حفظی است. در مکتب انبیاء، فضای تعلیم و تربیت، فضای اخلاقی و معنوی و قدسی است، در آموزش و پرورش رسمی فضای تعلیم و تربیت، بیشتر فضای رسمی و اجباری و خشک است. در مکتب انبیاء، رشتههای گوناگون تحصیلی و علمی محلی از اعراب ندارد. در مدرسه و دانشگاه رشتههای گوناگون تحصیلی و علمی و تکثر روز افزون آن اصل است و غیره.
باری ، تعلیم و تربیت در مکتب انبیاء، با تعلیم و تربیت در آموزش و پرورش رسمی و اجباری از جهات گوناگون تفاوتهای بنیادین دارد و یکی و یکسان تصور کردند آنها آسیبهای بیشماری برای هر دو در پی خواهد داشت. برای مثال در دین بیشک امر به صلاه شده، ولی اگر همین دستور دینی را بخواهیم در آموزش و پرورش رسمی با نگاه حکومتی و انتظار حداکثری پیاده کنیم ، احتمالاً باید متوسل به دستور و جبر شویم چنان که در طی سالهای بعد از انقلاب در مدارس بیشتر به نماز جماعت اجباری متوسل شدهایم و از آسیبهای فراوان آن چشم پوشیدهایم. البته من علیرغم همه این تفاوتها باور دارم که در آموزش و پرورش رسمی تا حد و حدودی میتوان تعلیم و تربیت اخلاقی ودینی تأثیرگذاری داشت و باید داشت به شرط اینکه فضای تعلیم و تربیت دینی را تا آنجا که شدنی است در آموزش و پرورش تدارک کنیم نه توسل به اکراه و اجبار و نه نگاه آمرانه و دستوری حکومت و به هر شکلی و با هر قیمتی.
به هر صورت مسئولین و رهبران جمهوری اسلامی در طی 35 سال گذشته تعلیم و تربیت در مکتب انبیاء و آموزش و پرورش رسمی و اجباری را یکی و یکسان تصور کردهاند و در نتیجه انتظارات حداکثری و فوقالعاده آرمانی بر آن تحمیل کردند. این نگاه آموزش و پرورش را فلج و زمینگیر کرده، و نه توانسته بار آموزش و پرورش جدید را بدوش بکشد و نه بار تعلیم و تربیت دینی را. این نگاه نه تنها در سند تحول بررسی، تحلیل و نقد نشد بلکه از جهاتی نیز تشدید شد.
- در سند تحول آیا اساساً چالشهای سنت و مدرنیته بررسی و تحلیل شده؟
بررسی و تحلیل نشد بلکه بیشتر با نگاه مکانیکی در کنار هم قرار گرفته، یعنی از یک سو میخواهیم در مدرسه و دانشگاه انسانهای دانشمند و فکور و آزاداندیش سربرکشند و از این رهگذر و با علوم و فنون جدید به توسعه برسیم و از دیگر سو میخواهیم همین انسانهای دانشمند و فکور نسبت به فلان عقیده و یا شخص معتقد و متعبد باشند.
شاید در حوزههای دیگر در ظاهر چالشهای سنت و مدرنتیه کمتر مطرح باشد. اما در فرآیند تعلیم و تربیت منطقاً نمیتوان از چالشهای آن چشم پوشید. برای مثال در حوزههای دیگر شاید با خرید تکنولوژی و پول نفت بتوان کارخانه و اتوبان و اتومبیل و موشک و تانک ساخت و به آن افتخار و مباهات کرد و در رسانهها بانگ و فریاد برآورد اما از پرداختن به چالشهای سنت و مدرنیته در آموزش و پرورش گزیر و گریزی نیست. چرا که در برنامههای درسی لزوماً باید تکلیف چالشهای سنت و مدرنیته به نحو دقیق روشن شود چون ذهن و ضمیر بچهها مانند جعبه نیست که در یک طرف آن علم و فکر و آزاداندیشی گذاشته شود و در طرف دیگر آن تعبد و اعتقاد و التزام عملی به فلان عقیده یا شخص. به یک انسان دانشمند و آزاداندیش منطقاً نمیتوان دستور داد و تحکم کرد که باید فلان عقیده را بپذیری و نسبت به آن التزام عملی داشته باشی.
کانت فیلسوف عصر روشنگری در جملهای معروف میگوید عصر ما به تمام معنا عصر انتقاد است و هر چیز باید تسلیم انتقاد باشد، دین به اتکای قداستش و قانون به استناد شکوه و عظمتش سعی دارند خود را از نقادی دور نگه دارند اما با این کار فقط باعث بدگمانی میشوند و نمیتوانند انتظار احترام بیشائبه از ما داشته باشند. عقل فقط برای کسانی احترام بیشائبه قائل است که بتوانند در برابر تحقیق آزاد و علنی عقل، تسلیم باشند.
- اگر سند دارای فلسفه و دکترین و تئوری باشد به طور طبیعی باید به این مسائل و چالشها هم در آن توجه شده باشد؟
چنان که گفتم این مسائل به صورت مکانیکی و جعبهوار در کنار هم قرار گرفته نه به صورت منطقی و سازگار. و این اشکال بیشتر ریشه در فلسفة تربیتی سند دارد. فلسفة تربیتی سند بر مبنای حکمت متعالیه صدرالدین شیرازی تولید شد. در این خصوص مسائل فراوانی مطرح است که یکی از مهمترین آنها این است که آیا اساساً میتوان بر مبنای فلسفه اسلامی برای آموزش و پرورش رسمی و اجباری در آستانة قرن بیست و یکم فلسفة تربیتی نوشت. به نظر من بر مبنای فلسفه اسلامی و به خصوص حکمت متعالیه به آسانی نمیتوان برای آموزش و پرورش رسمی فلسفه نوشت. چرا که اولاً میان اصول و مبانی و غایات فلسفة اسلامی و آموزش و پرورش جدید تعارضهای بنیادین وجود دارد. ثانیاً بر فرض که بتوان، حکمت متعالیه بیشترین زاویه را با آموزش و پرورش جدید دارد. برای مثال در فلسفه فارابی و ابن سینا بحث ریاضیات وطبیعیات و سیاست مدن مطرح است ولی در حکمت متعالیه تقریباً به اینها نمی پردازند و چهار جریان فلسفة مشاء و فلسفة اشراق و عرفان و کلام به هم میپیوندند. صدرالدین شیرازی عمیقاً فلسفه را عرفانی میکنند و معتقد بود هر آنچه را به آن استدلال میکند با ریاضت و کشف و شهود در قلب خود یافته است. حتی با فلسفه عرفانی صدرالدین شیرازی به دشواری میتوان برای حوزههای علمیه فلسفة تربیتی نوشت. فلسفة عرفانی و اخلاقی و معنوی صدرالدین شیرازی با آن چه امروزه در حوزههای علمیه با یک گفتمان غالب فقهی جاری و ساری است زاویه معناداری دارد هر چند در گوشه و کنار آن حکمت متعالیه تدریس شود. اساساً بر مبنای اندیشه و ایدههای اندیشمندان و عارفانی بزرگ چون غزالی و مولانا و ابن عربی و ملاصدرا نمیتوان برای آموزش و پرورش رسمی و اجباری فلسفه نوشت. چرا که در تفکر این اندیشمندان و عالمان متأله یک نوع اخلاق و معنویت و تهذیب نفس حداکثری و آرمانی مطرح است که در طاقت عموم مردم نیست و در طول تاریخ رهروان نادری داشته است.
در آموزش و پرورش رسمی علاوه بر آرمانگرایی باید واقعبین نیز بود. حکمت متعالیه صدرالدین شیرازی کجا؟ که در آن تهذیب نفس و شهودهای معنوی و عرفانی اصل است، و آموزش و پرورش جدید کجا؟ که در آن نمره و امتحان و مدرک اصل است. بر فرض بتوان بر مبنای فلسفه متعالیه به فلسفة تربیتی برای آموزش و پرورش رسمی رسید باز این مسأله مطرح است که با کدام تفسیر از حکمت متعالیه؟ چرا که امروز در کشور ما هم بنیادگراها خود را پیرو حکمت متعالیه میدانند هم سنتگراها. در مغرب زمین از رهگذر تلفیق مکاتب فلسفی و ایدئولوژیها به تئوریهای تربیتی رسیدند. تئوریهایی مثل ماهیتگرایی (essentialism) و پایدارگرایی (perennialism) و پیشرفتگرایی (progressivism) و اصالت بازسازی اجتماعی(social reconstructionism) و تئوری انتقادی (critical theory). برای مثال از مکاتب فلسفی ایدئالسیم و رئالیسم و تومیسم و ایدئولوژی محافظهکاری تئوری تربیتی ماهیتگرایی تولید شده که بر مبنای آن انتقال میراث فکری و فرهنگی گذشته برای نسلهای بعدی اصل است و آموزش و پرورش باید یادگیری مهارتها و هنرها و علومی که در گذشته مفید بوده سرلوحة کار خود قرار دهد. یا تئوری پیشرفتگرایی در برابر تئوری ماهیتگرایی و پایدارگرایی مطرح میشود که در آن روشهای یادگیری و تحقیق از طریق حل مسئله است و یادگیری و برنامة درسی و تدریس باید از علایق بچهها سرچشمه بگیرد و مدرسه باید در متن مسائل اجتماعی و پیشبرد تحولات جمعی قرار بگیرد. در سند تحول آموزش و پرورش از یک سو حکمت متعالیه برای فلسفه تربیتی اصل قرار میگیرد و از دیگر سو از نظر ایدئولوژی بین بنیادگرایی و سنتگرایی در نوسان است. در سند از یک سو حیات طیبه به عنوان غایت نهایی نشانه رفته که از این جهت گرایش به تئوری ماهیتگرایی و پایدارگرایی دارد و از دیگر سو رسیدن به چشمانداز بیست ساله و توسعه علوم و فنون جدید که از این جهت گرایش به تئوری پیشرفتگرایی دارد. یعنی ما میخواهیم در آموزش و پرورش رسمی در آن واحد افلاطون و ارسطو و توماس آکوئیناس و ملاصدرا و جان دیویی و برتراند راسل و علامه طباطبایی و امام خمینی و دکتر حسابی را در یک راستا و یک جهت قرار دهیم. این تعارضها به طور طبیعی به برنامههای درسی کشیده میشود و ذهن و ضمیر بچهها را آشفته و پریشان میسازد.
- برای یک حکومت دینی و ایدئولوژیک طبیعی است که برای فلسفة تربیتی آموزش و پرورشاش به سراغ حکمت متعالیه برود. نمیتواند که از فلسفة عملگرایی جان دیویی استفاده کند.
بحث بر سر این است که این آموزش و پرورش رسمی و اجباری سنخیت چندانی با حکمت متعالیه صدرالدین شیرازی ندارد. آموزش و پرورش جدید بعد از تحولات پیچیده و درازدامن رنسانس به وجود آمد. مدرسه و دانشگاه جدید در مغرب زمین در طی چند قرن گذشته همراه و در تعامل به مکاتب فکری و فلسفی و انقلاب صنعتی فراز و فرودهای بسیاری را طی کرده و در نهایت در خدمت پیشرفت و توسعه قرار گرفته و امروزه هم نقش مهم و اصلی را در تولید علم و دانش و تربیت شهروندان ایفا میکنند. در صد سال گذشته نیز مورد انواع نقد و اصلاحها قرار گرفته به خصوص از سوی فلاسفه اگزیستانسیالیسم و روان شناسان انسانگرا. فلاسفه اگزیستانسیالیسم در تقابل با دیدگاه خوش بینانه قرن نوزدهم درباره علم و تکنولوژی و پیشرفت معتقدند که مدرسه به عنوان یک نظام، به خط مونتاژی تبدیل شده که فارغ التحصیلان آن باید در خدمت جامعه تودهوار قرار گیرند و در این فرآیند آموزشی شخصیت و فردیت و اصالت و ارزشهای انسانی مضمحل و نابود میشود. یا ایوان ایلیچ در مقابل آموزش و پرورش رسمی و اجباری و آسیبهای آن، آموزش و پرورش غیررسمی را توصیه میکند. بحث دقیقاً برسر این است که با حکمت متعالیه نمیتوان در آموزش و پرورش رسمی و اجباری انقلاب کوپرنیکی به وجود آورد. و اصول و مبانی و اهداف و روش و فرایند و محتوای آن را از بیخ و بن دگرگون کرد.
حکمت متعالیه به سپهر دیگری تعلق دارد. ملاصدرا فلسفه را با عرفان پیوند زد و معتقد بود آن چه میگوید به واسطة مکاشفه و واردات قلبیه و افاضة انوار ملکوت بر قلب خویش است. چنان که در المشاعر چرخش خود از اصالت ماهیت به اصالت وجود، که از قضا بنیادیترین اصل فلسفه او نیز به شمار میآید، را بر اثر انکشافی بزرگ که به او دست داده، میداند (حتی هدانی ربی و ارانی برهان انکشف لی غایة الانکشاف) وبعد خدا را سپاسگزار است که او را از ظلمات وهم به واسطة نور فهم بیرون آورد و قبار شک و تردیدها را با طلوع خورشید حقیقت، از قلبش زدود.
برای ملاصدرا اعتقاد به اصالت ماهیت ظلمات است و اعتقاد به اصالت وجود نور است و صریحاً میگوید این را با مکاشفه و تهذیب نفس دریافته است و البته آن را مستدل نیز میکند. چنان که گفتم این نگاه عرفانی و شهودی و معنوی به هستی حتی در طاقت حوزههای علمیه نیست حالا چطور ما میخواهیم این نگاه را در آموزش و پرورش رسمی و اجباری که در آن نمره و امتحان و کنکور و مدرک اصل و محور است تحقق بخشیم.
به عبارت دیگر ، آموزش و پرورش رسمی منطقاً ظرفی نیست که بتوان آرمانیترین اهداف دینی و اخلاقی و عرفانی در آن تحقق بخشید. لذا دوستان در سند قبل از تدوین آن میبایست با حکومت وارد گفتوگو میشدند و صادقانه و مجدانه در خصوص ظرفیتهای واقعی آموزش و پرورش رسمی روشنگری میکردند.
حکومت و دولتمردان ما ذهن روشنی نسبت به ظرفیت آموزش و پرورش ندارند و در نتیجه آرمانیترین اهداف دینی و ایدئولوژیک را بر آن تحمیل میکنند. دوستان نه تنها این کار را نکردند بلکه از جهاتی هم نگاه ستبر ایدئولوژیک حکومت را در فلسفه و دکترین و اهداف سند تشدید کردند و به همان میزان که اهداف ایدئولوژیک تشدید شد از مشکلات و مسائل اصلی و واقعی آموزش و پرورش غفلت شد.
ادامه دارد
صدای معلم، صدای شما
با ارائه نظرات، فرهنگ گفتوگو و تفکر نقادی را نهادینه کنیم.