ژان کلود کریر- فیلم نامه نویس و کارگردان مشهور فرانسوی- در کتاب ارزشمند از کتاب رهایی نداریم، در خلال گفت و گو با امبرتواکو- نویسنده و فیلسوف بلند آوازه ایتالیایی- می گوید: " نوشتن همیشه کار خطرناکی بوده و هنوز هم خطرناک باقی مانده است". البته چون این گزاره، بخشی فرعی از بحث دیگری از کتاب است، آقای کریر توضیح بیشتری نمی دهد و بدون ذکر دلایل و مصادیق از آن می گذرد.
اما او با طرح این موضوع ، خواننده را به فکر فرو می برد که به راستی چه خطرهایی در کمین نوشتن است ؟
اگر با کلیت این گزاره موافق باشیم ، می توان دلایل متعددی برایش برشمرد که در این یادداشت به دوازده مورد اشاره می کنم .هر چند بدیهی است که این فهرست نه جدید است و نه جامع . دیگران درباره مفاهیم مرتبط در این بندها آثار متعددی نوشته اند و آن چه در این یادداشت آمده ، فقط اشاره ای گذرا به هر کدام است . ضمن آن که اطمینان دارم مواردی از قلم افتاده که به ذهنم نرسیده و چه بسا اهمیتی جدی در این زمینه داشته باشد . همیشه در نوشتن ، نکته و نکته هایی از قلم می افتد و این خود یکی از خطرات نوشتن محسوب می شود . با این حال ، یادداشت حاضر ، تاملی کوتاه درباره فرآیند نگارش است که نقطه آغاز و عزیمتش همین جمله ژان کلود کریر بوده و امیدوارم هر بند ، مقدمه ای برای بحثی مفصل تر در آینده را فراهم آورد .
نخستین خطر نوشتن، بروز سوء تفاهم است. زیرا زبان اساسا سرچشمه سوء تفاهم است و هر متنی با توجه به محتوا و ساختارش به درجاتی در معرض تفسیرهای نادرست قرار دارد. منظورم از "نادرست" نیز ناهمخوانی و مغایرت تفسیر خواننده با نیت نویسنده است. یعنی " تفسیر مفسرمداری" که به هر دلیل با " تفسیر مولف مدار" فاصله بسیاری دارد. در نتیجه،"معنا" به سادگی گم می شود و همیشه بین ذهن نویسنده و خواننده فاصله ای باقی می ماند.
مثلا من نمی توانم حدس بزنم شما چه برداشتی از متنی که اکنون می نویسم خواهید داشت. نمی توانم با اطمینان بفهمم این متن چه معنایی در ذهن تان خواهد ساخت. تنها می توانم امیدوار باشم به دلیل زبان مشترک و حافظه جمعی مشترکی که داریم ، برداشت شما به مراد و منظور من نزدیک باشد . اما آگاهم که احتمال شکست این ارتباط وجود دارد. قبلا نیز در یادداشتی با عنوان "سرچشمه های سوء تفاهم در ارتباطات انسانی" به آن پرداخته ام . بنابراین ابزار من برای ارتباط با ذهن شما همین زبانی است که در بنیادش دچار کاستی و کژتابی است.
دانش "هرمنوتیک" نیز همین را می گوید. از منظر هرمنوتیک تحلیل، ترجمه، تفسیر، تبیین، تاویل و همه مفاهیمی که با "فهم متن" سر و کار دارند، به نوعی در معرض سوء تفاهم اند. مرز میان ذهن نویسنده و خواننده هرگز از میان برداشته نمی شود و همیشه فاصله ای هست.
هرمنوتیک می کوشد با هستی شناسی فهم آدمی به ما یادآور شود که معنا به سادگی از متن حاصل نمی شود و همواره در پس پرده ای از ابهام پنهان است.
پل ریکور در کتاب زندگی در دنیای متن می گوید:"نوشتار مناسبتی می گشاید بارها گسترده تر از نسبت مکالمه، که همواره در ارتباط میان من- تو محصور می ماند. متن، مخاطب هایی دارد نامحدود، در حالی که نسبت مکالمه نسبتی است بسته. متن به روی هر کس که می تواند بخواند گشوده است و همگان می توانند خواننده بالقوه آن باشند. پس در قیاس با بسته بودن مکالمه، متن گشوده است. همین نکته به اثر ادبی امکان می دهد که در نهایت اثری باشد گشوده، تعداد خواندن ها بی پایان باشد و به نظر من، هر یک از خواندن ها رخدادی است تازه در گفتن، که متن را در بر می گیرد تا بدان فعلیتی تازه بخشد."
دوم آن که ما با نوشتن، خود را در معرض داوری قرار می دهیم. از بد حادثه، برخی از این داوری ها می تواند شتاب زده و ناعادلانه باشد. با یک غلط املایی به بیسوادی متهم می شویم و با یک لغزش استدلالی، کل سخن ما بی اعتبار جلوه خواهد کرد. زیرا معمولا خوانندگان نسبت به نویسنده سخت گیر هستند. به ویژه به دلیل آن که در زمان خواندن متن، نویسنده حضور ندارد تا از خودش دفاع کند یا خطایش را اصلاح کند، یا توضیحی شفاهی برای رفع ابهام ارائه دهد. در نتیجه، گاه این داوری ها تند و تلخ خواهند بود. از سوی دیگر اگر نوشته ما رنگی از تفکر انتقادی داشته باشد، چه بسا به مذاق برخی خوش نیاید و واکنش شدیدی نشان دهند. گاهی نیز این واکنش ها به مراتب شدیدتر از آن است که تصور می کنیم. گاهی نیز کسانی از نوشته ما دلخور می شوند که اصلا مخاطب سخن ما نبوده اند، اما به اشتباه خود را مخاطب فرض کرده اند و برآشفته شده اند. خلاصه این که داوری درباره آن چه می نویسیم، اجتناب ناپذیر است و داوری ها هم گاه عادلانه نیست و نویسنده باید خودش را برای این رخدادها آماده کند.
سومین خطر نوشتن این است که همیشه حرفی ناگفته می ماند. نویسنده هر چه بکوشد همه چیز را درباره موضوع بحث بازگو کند، در نهایت نکته یا نکته هایی از قلم خواهد افتاد. زیرا مجال او اندک است. نمی توان برای هر بحثی هزار صفحه مطلب نوشت تا همه وجوه تاریخی، فرهنگی و اجتماعی آن گفته شود. نویسنده ناگزیر از گزینش است. اما معیارهای او با معیارهای خواننده همیشه یکسان نیست و گاه سخنی را از یاد می برد که برای خواننده بیشترین اهمیت را دارد. مثلا چه بسا در همین یادداشت، مهمترین خطر نوشتن از نظر شما اصلا به ذهن من نرسیده باشد و شما دچار شگفتی شوید که چگونه این نکته اساسی را فراموش کرده ام.
تاثیر زمینه و زمان بر زبان، چهارمین خطری است که در کمین نوشتن نشسته است. هر خواننده ای در زمینه فکری و فرهنگی خاص خود، متن ما را می خواند و معنایی که از آن می سازد همیشه در درون این بافت شکل می گیرد. گاه تاثیر مولفه های پیدا و پنهان بافت، معنا را دگرگون می کند و در نتیجه پیام اصلی نویسنده به خواننده نمی رسد. علاوه بر این، زبان در گذر زمان تغییر می کند. نمی دانم این متن اگر شانسی برای بقا داشته باشد و به دست خواننده ای در پنجاه یا صد سال دیگر برسد، چه معنایی برای او خواهد داشت. زمان چه سرنوشتی برای این متن رقم خواهد زد؟ نمی دانم کلمه ها در این مدت دچار چه تغییر و تحولی خواهند شد؟ نمی دانم لحنی که من در این متن دارم، چه طنین و پژواکی در ذهن خواننده آن روز ایجاد خواهد کرد؟
پنجمین چالشی که پیش روی نویسنده است ، لغزش ناخواسته اوست .
فقط املای ننوشته غلط ندارد . من اگر چیزی ننویسم چگونه ممکن است کسی بتواند بر آن خرده بگیرد ؟ اما به محضی که قلم بردارم و جمله ای بنویسم ، آماده پیرایش است . نوشتن نیز همیشه در معرض لغزش و خطاست . غلط های هر متن نیز بر دو نوع اند ؛ نخست آن هایی که دیگران در آثار ما می یابند و دوم آن هایی که خودمان بعد از انتشار پیدا می کنیم . نوع دوم دردناک است . دلت می خواهد برگردی و اصلاحش کنی ، اما دیگر دیر شده است . اطمینان داریم روزی که همین مطلب منتشر شود و هوس کنم آن را بخوانم ، در آن چند لغزش دستوری یا مفهومی خواهم یافت و افسوس خواهم خورد که چرا این مطلب را این گونه نوشتم و چرا به جای فلان کلمه از فلام مترادف استفاده نکردم .
ششمین دشواری نوشتن این است که نمی توان خوب تر نوشت !
ما تصوری از توان نوشتاری خود داریم که زمانی که قلم به دست می گیریم ، نادرستی آن برایمان آشکار می شود و این می تواند غم انگیز باشد . اثر آرمانی ما همیشه در جایی دور از دسترس ماست . بهترین متنی که می توانیم بنویسیم ، هنوز ننوشته ایم و هرگز نخواهیم نوشت !
آن متنی که نویسنده را راضی کند و به او اطمینان دهد ، همین است و بهتر از این نمی شود ، هرگز نوشته نخواهد شد . با تمرین نوشتن هر روز بهتر می نویسیم . اما بعید است به آن نقطه آرمانی برسیم .
ویرایش که – هفتمین مورد دراین فهرست است – نمی تواند تا ابد ادامه یابد .
به راستی که نمی توان ویرایش را متوقف کرد . رسیدن به آن نقطه که تصور کنیم نوشته ما به اندازه کافی خوب است نیز کار آسانی نیست .مهم نیست چند بار نوشته ای را ویرایش کنید ، باز هم می تواند بهتر از آن چه هست باشد . اما زمانی که در اختیار داریم ، بی نهایت نیست و باید جایی ویرایش را متوقف کنیم . در نتیجه ، متن ما در نهایت آن گونه که می خواهیم آراسته و پیراسته نمی شود و همیشه دچار کاستی و نقصان است .
مسئولیتی که نویسنده بر دوش می گیرد ، هشتمین نکته ای است که باید به خاطر داشته باشیم .
ما همیشه مسئول نوشته های خود هستیم . نوشتن سند می آفریند . هر کلمه ای و جمله ای که می نویسیم ، مدرکی غیرقابل انکار است . اسم ما پای هر نوشته در حکم امضای ماست . بنابراین مسئولیتی بر دوشمان می گذارد که می تواند بسیار سنگین باشد . من نمی توانم فردا مدعی شوم که این متن را ننوشته ام و پس در برابر هر کلمه و جمله آن مسئولم و باید پاسخگو باشم . پس نویسنده باید مراقب آن چه می نویسد باشد و بکوشد از میزان همخوانی آن با واقعیت ، بیش ترین اطمینان را حاصل کند . هر چند نمی توان همیشه با قطعیت سخحن گفت ، حداقل می توان با افزودن قیدهایی مثل معمولا ، شاید ، اغلب و غیره راهی برای گریز از بن بست های احتمالی باز گذاشت . اما نویسنده نباید فراموش کند که همواره در برابر آن چه می نویسد مسئول است و گاه سنگینی این مسئولیت می تواند فراتر از توان نویسنده برای بردوش کشیدن آن باشد .
نهمین چالش ، مواجهه با پیامدهای شکستن « سکوت » است .
نوشتن سکوت را می شکند و می تواند پیامدهای متفاوتی داشته باشد . دکتر مهدی محسنیان راد در کتاب با عنوان ریشه های فرهنگی ارتباط در ایران ، چهارده نوع سکوت در ادبیات فارسی یافته است . از آن جمله می توان به سکوت برای پاسداری از خود در مقابل خطر ، سکوت به خاطر فقدان شایستگی مخاطبان برای شنیدن سخن آدمی ، سکوت برای آبروداری و اجتناب از یاوه گویی ، سکوت برای تامل و فکر کردن ، سکوت برای نمایش فضل و دانش و سکوت برای حفاظت و پاسداری از دیگران و خاموشی به دلیل برتر بودن مخاطب اشاره کرد . او به این نتیجه می رسد که سکوت در شرایط متفاوت می تواند به شکل های مختلف تعبیر شود که از آن جمله می توان به برخی مفاهیم اشاره کرد :
بی احساسی ، گم گشتگی ، سرکوب شدگی ، ابراز قهر ، در فکر بودن ، افسردگی ، نادم بودن ، در محظور قرار گرفتن ، ادای احترام ، موافق بودن ، موافق نبودن ، شرمگین بودن ، ترس آمیخته به احترام ، هیبت و مفاهیمی از این قبیل . اما با نوشتن این سکوت می شکند و نویسنده باید خود را برای رو به رو شدن با پیامدهایش آماده کند . بنابراین نفس نوشتن نیازمند شجاعت است و در گام بعدی با توجه به این که نویسنده چه می خواهد بگوید ، به میزان بیشتری از شجاعت نیاز دارد . تاریخ بشر نشان می دهد که نویسندگان جزو نخستین گروه هایی بوده اند که در جوامع مختلف به خاطر شکستن سکوت در معرض خطر قرار گرفته اند و کم نیستند کسانی که تاوانش را با از دست دادن جانشان پرداخته اند .
دهمین خطر در این فهرست ، تیغ سانسور است .
نوشتن همیشه تابع ملاحظاتی است که در زمان ها و مکان های مختلف متفاوت است . این ملاحظات می تواند ماهیت فرهنگی یا سیاسی باشد که البته شدت و حدت آن همیشه و همه جا یکسان نیست . اما سایه سانسور همیشه بر سر نویسنده هست . مهم نیست چه بنویسد و چه انگیزه ای از نوشتن داشته باشد ، اما گریزی از آن ندارد . تاریخ سانسور به قدمت تاریخ اندیشه است و از روزی که بشر اندیشه را شناخت و قصد بیان آراو نظراتش را داشت ، سانسور به سراغش آمد ؛ سانسور آشکار و نهان با وجوهی متفاوت و گوناگون که حضوری فراگیر دارد . در نتیجه ، آدمی از ترس این که مبادا حرفی بزند که برایش دردسری تولید کند ، معمولا کلام را در ذهنش مثله می کند و در نهایت به فرآورده ای می رسد که بازتاب روشنی از ذهن و ضمیر او نیست . این مصداقی از « خودسانسوری » است که همراه با دیگر شکل های سانسور در کمین نوشتن نشسته است .
یازدهمین چالش ، استحاله اصالت اندیشه است .
آدم وقتی با انواع خطرهای نوشتن مواجه است ، به تدریج محتاط و محتاط تر می شود . این احتیاط بیش از حد ، گرچه نویسنده را از برخی خطرها مصون می دارد ، اما خطری بزرگ تر به همراه خواهد آورد و آن نابودی اصالت اندیشه است . اندیشه ای که پیوسته خود را در معرض خودسانسوری قرار می دهد ، به تدریج اصالتش را از دست می دهد و عاری از خلاقیت می شود و دیگر رنگ و بویی ندارد . مثل یک ظرف تهی است که هیچ تشنه ای را سیراب نمی کند . حتی اگر زیبا باشد ، کارایی و اثربخشی نخواهد داشت .
سرانجام « تکرار » همیشه در کمین نویسنده است .
نوآوری در نوشتن بسیار دشوار است . بر اساس نظریه « بینامتینیت » هر نوشته جدید ، بافته ای تازه از تکه های قدیمی اندیشه است که همیشه ردپایی از آثار گذشته را می توان در آن یافت . به تعبیر فردوسی حکیم :
سخن هر چه گویم ، همه گفته اند / بر باغ دانش همه رفته اند .
بنابراین نویسنده همیشه باید مراقب باشد با تکرار مطالب و توضیح واضحات ، خواننده را ملول نکند و امیدوارم این نوشته نیز گرفتار تکرار نشده باشد .
فرجام سخن : چرا می نویسیم ؟
ممکن است بپرسید اگر نوشتن خطرناک است ، پس چرا می نویسیم ؟
پاسخ روشنی برایش ندارم . اما به نظرم نوشتن جلوه ای از زیستن است و همان طور که به دلیل خطرهایی که اطرافمان هست ، از زیستن دست نمی کشیم ، از نوشتن هم نمی توان دست کشید . ضمن آن که با همه خطرهای پنهان و آشکاری که نوشتن دارد ، همیشه الهام بخش و رهایی بخش است . پناهگاهی است که می توان برای نویسنده آرامش و برای خواننده امید به ارمغان آورد . دلیل دیگرش ، شاید شوق گفت و گو باشد . نوشتن فرصتی برای گفت و گو و تبادل اندیشه است و آدمی در تعامل و ارتباط با دیگران زنده می ماند . انزوا به تدریج آدمی را نابود می کند . هویت هر یک ازما در پرتو پیوندهایی که با این و آن داریم ، معنا می یابد .
ما در انزوا دچار بحران می شویم و نوشتن راهی برای رهایی از این بحران است . حتی فراتر از آن ، به قول کافکا : « نوشتن جهیدن از صف مردگان است . »
از آن گذشته ، چه کاری در دنیا بی خطر است که نوشتن باشد ؟
عبور از خیایان هم خطرناک است ، اما این باعث نمی شود که ما در خانه بنشینیم و از خیابان عبور نکنیم . دیگر آن که ، نوشتن مثل بالا رفتن از نردبان است . با هر تمرین نوشتن ، می توان گامی به بالا برداشت . در نتیجه مهارتی که در این کار داریم تقویت می شود و بیش تر از آن لذت می بریم . پس باید نوشت پیش از آن که فرصتش از دست برود . سرانجام نوشتن به ما فرصت زیستنی طولانی تر از حیات جسمانی می دهد . البته تضمینی وجود ندارد که هر اثری پس از مرگ نویسنده زنده بماند . چه بسیارند آثاری که حتی در زمان حیات نویسنده هم مرده اند ، زیرا خواننده ای ندارند . خواننده است که به متن جان می بخشد . متن بدون خواننده اصلا متولد نمی شود . این متن زنده است ، چون شما اکنون مشغول خواندن آن هستید . اگر شما نبودید ، این متن هم نبود . این همان امیدی است که شوق نوشتن را در قلب نویسنده زنده نگه می دارد تا از خطرها نهراسد و تا زنده است قلم را زمین نگذارد .
منابع و ماخذ :
1-اکو ، امبرتو ، کریر ، ژان کلود ( 1389 ) ، از کتاب رهایی نداریم ، ترجمه مهستی بحرینی ، تهران : انتشارات نیلوفر .
2-ریکو ، پل ( 1386 ) ، زندگی در دنیای متن : شش گفت و گو ، یک بحث ، ترجمه بابک احمدی ، تهران : نشر مرکز .
3- محسنیان راد ، مهدی ( 1387 ) ، ریشه های فرهنگی ارتباط در ایران ، تهران : پژوهشگاه علوم و فناوری اطلعات ایران و نشر چاپار .
4- منصوریان ، یزدان ( 1394 ) ، سرچشمه های سوء تفاهم در ارتباطات انسانی » ، سخن هفته لیزنا ، شماره 228 ، 17 فروردین 1394 .
منبع :ماهنامه انشا و نویسندگی - سال نهم - مهر 1395 - شماره 72
نظرات بینندگان
از کلیه مدیران و دست اندرکاران این سایت صمیمانه سپاسگزارم.
" بنويسيم تا بمانیم، بنویسیم تا آیه ی ان الله لا یغیرو ما بقوم و لا یغیرو ما بانفسهم را عمل کرده و در جهت گسترش، ترویج و تحقق عدل و قسط در جهان موثر باشیم.