اهداف آموزش و پرورش چیستند؟
گمان می کنم که منظور شما از آموزش و پرورش، نظام آموزش همگانی در قالب نظام مدارس ابتدایی و متوسطه باشد و من هم با همین مفهوم به پرسش تان پاسخ میدهم، اما ترجیح میدهم به جای آموزش و پرورش از اصطلاح نظام آموزش رسمی صحبت کنم که شامل تمام مدارس اعم از دولتی و خصوصی میشود و در کنار آن همواره ما مجموعهای از سازوکارها و ساختارهای غیر رسمی را داشتهایم که در خانواده، خیابان، روابط اجتماعی، رسانهها و ... خود را نشان میدهد و البته همچون مورد نخست دارای تمرکز و سلسله مراتب و هنجارها و ضوابط و قوانین از پیش تعیین شده نیست.
با توجه به این تعبیر از مفاهیم، ابتدا باید به نکتهای توجه کنیم و آن این است که نظام های آموزش رسمی، پیش از انقلاب های بورژوازی قرون هجده و نوزده و به وجود آمدن دولت های ملی (یا دولت- ملت ها) چندان مطرح نبودند. چنین نظامهایی البته وجود داشتند اما کاملاً غیر دموکراتیک بودند و اقشار محدود و اندکی از جامعه اروپایی (عمدتاً فرزندان دو طبقه ممتاز و در سلطه یعنی اهل کلیسا و اشرافیت) از آن بهره میبردند.
در نظام های دیگر تمدنی نیز، آنجا که ما با تمدن های نوشتاری و دولتی سروکار داشتیم نظیر ایران و مصر و یونان، آموزش رسمی، خاص همین اقشار ممتاز بود و در سایر تمدن ها و نظام های فرهنگی، عموماً چیزی به نام نظام آموزشی وجود نداشت و ما بیشتر در لایههای گوناگون جامعه با نظام های "رمز آموزی" یا "پاگشایی" (initiation) روبه رو بودیم که شامل ترکیبی از آموزش رسمی و غیر رسمی میشد.
اما با به وجود آمدن دولت های ملی همه چیز دچار دگرگونی شد. نه تنها دولت های ملی اروپایی برای ایجاد سلطه خود، به وجود آوردن آنچه "ملت" مینامیدندش و ابداع "حافظه تاریخی" و احساس "تعلق ملی" ناچار بودند زبان های میانجی یا رسمی را حاکم کنند بلکه باید نظام آموزشی همگانی و رایگانی را ایجاد کنند تا همه افراد جامعه را از خلال آن به فرهنگ ملی نسبتاً یکسانی برسانند.
هم از این رو دولت های یبرون آمده از انقلاب از همان ابتدا با کلیساها که پیش از آنها آموزش را در دست داشتند درگیر شدند و نزاع میان این دو قدرت هر چند در سطح دستگاه های دولتی توانست تا حدی به یک نظام همسازی و همکاری و تقسیم کار بینجامد اما در مدارس همچنان ادامه دارد، کما اینکه امروز پس از گذشت بیش از دویست سال از انقلاب فرانسه، هنوز دولت سکولار نتوانسته است کلیسا را به طور کامل از حق حضور در مدارس محروم کند و کلیساها توانستهاند یک روز در هفته (چهارشنبهها) را به نفع خود در دست بگیرند و دولت را ناچار به تعطیل رسمی مدارس در این روز برای استفاده از تعلیمات دینی بکنند و همین طور دولت ها را واداشتهاند که به مدارس دینی یارانههای گستردهای بدهند تا بتوانند به کار خود ادامه دهند و اجباری بودن رفتن به مدارس دولتی سکولار نیز طبعاً هرگز نتوانست به کرسی بنشیند.
این نکته را از این لحاظ گفتم که بعدها دولت های ملی اروپایی از خلال فرآیند استعماری، نظام آموزش رسمی خود را به تمام جهان صادر و یا بهتر بگوییم تحمیل کردند بدون آنکه لزوماً توجه یا تحقیقی بر آن بشود که چه تغییراتی در این نظام ها از یک فرهنگ به فرهنگ دیگر وجود دارد. نگاهی به برنامه درسی مدارس ابتدایی و متوسطه خود ما نشان میدهد که ما از برنامهای تبعیت میکنیم که تقریباً در همه جای دنیا وجود دارد و خود بر اساس تفسیری اروپایی از یک گذشته یونانی در دوران انقلاب و پس از آن تبیین شده است.
برای مثال وجود موادی چون "ورزش" و "هنر" در برنامههای درسی آموزش و پرورش پیش از آنکه به الزامات و یا نیازهای محلی مربوط باشد به ایدئولوژی یونانی آموزش مربوط است که خود را از خلال فلسفه یونانی نیز نشان میدهد و رابطهای مشخص و روشن بین دانش، هنر و بدن آرمانی به وجود میآورد و اتفاقاً واژه آموزش و پرورش نیز که معادلی برای education است این معنا را در خود دارد.
در ایران، نظام آموزش رسمی و مدارس همزمان با شکلگیری دولت مدرن از ابتدای قرن بیستم به وجود آمد و گسترش یافت. اما همچون اغلب کشورهای در حال توسعه دیگر از ابتدا تا امروز نتوانسته است به شکل کارایی در بیاید زیرا هرگز از نیازهای محلی و موقعیت های فرهنگی و قابلیت های خود حرکت نکرد بلکه همواره چه پیش و چه پس از انقلاب اسلامی بر آن بود که به مدلی آرمانی برسد که خاص گروهی از فرهنگ هاست و حتی در آن فرهنگ ها دائماً در آن اصلاح میکنند تا بتوانند به کارایی برسند و این کارایی اغلب زیر سؤال است.
نمونه گسترش شکست تحصیلی در کشورهایی مثل فرانسه و بریتانیا که قدیمی ترین مدارس را دارند و افت سطح فرهنگی نوجوانان و جوانان در همین کشورها به نسبت نسل های پیش از آنها به ویژه پیش از جنگ جهانی اول تنها چند نمونه کوچک از شکست برنامههای آموزش رسمی است که می توان در کشورهای توسعه یافته با آنها روبه رو شد.
انعکاس روشن دیگر این شکست نیز طبعاً در رشد مدارس خصوصی ویژه گروه های پردرآمد و تداوم یافتن سلسله مراتب اجتماعی در سلسله مراتبی تحصیلی و کند شدن تحرک اجتماعی که شعار و بهتر است بگوییم ادعاهای همیشگی نظام های علمی است، نمونهای دیگر از همین شکست هستند.
بنابراین وقتی شما از اهداف سخن میگویید باید متوجه باشیم که اهداف برای چه گروه و نهادهایی مدنظر است. آموزش رسمی، از ابتدا اهداف سیاسی یعنی ساختن شهروندان مطیع و قانون مند را دنبال میکرده است که از متوسطی از سطح فرهنگی برخوردار باشند و از میان آنها نخبهترین افراد باز هم بر اساس یک سلسله مراتب سیاسی به سطوح بالاتر رفته و ارکان دولتی را در دست بگیرند. اما اگر منظور ما از آموزش رسمی، رسیدن به بالا بردن سطح فرهنگی کودکان و نوجوانان و از این طریق ایجاد شرایطی بهتر برای نزدیک شدن فرهنگ ها به یکدیگر و ساختن جهانی بهتر و آرمانیتر باشد، گمان نمیکنم هیچ یک از نظام های آموزش رسمی در جهان کنونی چنین اهدافی را دنبال کنند.
به عبارت دیگر ، ما سلطه اهداف ایدئولوژیک و هژمونیک را امروز در تمام نظام های رسمی آموزش میتوانیم به روشنی ببینیم. این اهداف به دنبال درونی کردن ایدئولوژی های حاکم سیاسی و از این طریق به وجود آوردن بهترین رابطه سود- هزینه برای مدیریت های سیاسی جوامع بزرگ هستند و بنابراین ربط چندانی به طور مستقیم با فرهنگ ندارند.
آسیبها و چالشهای موجود در مدارس (وضعیت موجود)
به نظر من همان آسیب هایی که در کل نظامهای آموزش رسمی در جهان وجود دارد در نزد ما نیز به صورت حادتری وجود دارد. یعنی آنکه نظام های آموزشی به دنبال انتقال ایدئولوژیک و نهادینه کردن گفتمان های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی از پیش تعیین شدهای هستند که ضامنی باشند برای تداوم نظام های سیاسی، غافل از آنکه نظام های سیاسی خود ناشی از نظام های اجتماعی هستند و بنابراین نمیتوانند منشاء خود را دگرگون کنند. هم از این رو نظام های آموزش رسمی به نظر من به صورت بسیار گستردهای غیر کارا و دچار خود شیفتگی ناشی از گفتمان های رسمی خود هستند.
نظام های آموزشی از کودکان و نوجوانان "اطاعت" و "سر به زیری" و "آموختن" آنچه به آنها آموزش داده میشود را میخواهند، کودکان نیز چنین کاری را به ظاهر انجام میدهند، اما در واقع هیچ یک از این موارد را در خود درونی نمیکنند. بنابراین در سطح گفتمانی و در سطح رفتارهای قابل کنترل مستقیم میتوانند خود را کاملاً مطیع نظام آموزشی نشان دهند، در حالی که درون خود به شیوههای بیشماری گفتمان ها و رفتارهای دیگری را رشد میدهند.
نظام آموزشی البته تلاش میکند که این دو گانگی را از میان بردارد. اما این کار را با توسل به ابزارهای هژمونیک و الزامآوری انجام میدهد که تنها در کوتاه مدت، آن هم به شرط افزایش میزان الزام به طور دائم، مؤثرند. اما اگر میزان الزام ثابت بماند یا کاهش بیابد و یا دیدگاهی میان یا دراز مدت را در نظر بگیریم، میزان کارایی آموزش رسمی نه تنها به نزدیک صفر میرسد، بلکه به نظر من حتی به صورت منفی عمل میکند، بدین معنا که گفتمان های درونی شده و رفتارهای واقعی در واکنش به گفتمان و رفتار "توصیه شده" به صورتی تصنعی واکنش منفی نشان میدهند.
به عبارت دیگر در بسیاری موارد به نظر من اگر الزام های آموزشی وجود نداشته باشد، ما با "انحراف"های کمتری در سطح نظام اجتماعی برخورد خواهیم کرد، زیرا نظام اجتماعی خود دارای نظام های آموزش غیر رسمی و عرف و اخلاق عمومی و دینی است که گفتمان ها و رفتارها را اصلاح میکند، اما با گسترش دامنه نظارت و قدرت آموزش رسمی، این ابزارهای سنتی از کار افتاده یا کاراییشان کاهش یافته و بنابراین خطر بالا رفتن "انحرافات" بیشتر میشود.
ویژگیهای مدرسه (وضعیت مطلوب)
به نظر من، انقلاب اطلاعاتی در صورتی که بتوان درست آن را درک کرد و درست از آن استفاده کرد و البته در صورتی که منجر به باز تعریف روابط ملی و بین المللی شود تا از تنش ها و بحران عام آنومیک کنونی در جهان جلوگیری کند، میتواند منبع بسیار خوبی برای تحول و اصلاح مدارس و رسیدن به وضعیت مطلوب شود. از نظر من اولاً در چشماندازی قابل تصور ما به آموزش رسمی یعنی یک نظام عمومی آموزش و پرورش که همه افراد یک جامعه را پوشش دهد نیازمندیم. اما این نظام باید دو شرط داشته باشد تا بتواند موفق شده و به موقعیتی آرمانی تر برسد. نخست آنکه الزامات و شرایط جدید جامعه شبکهای را بپذیرد و سپس آنکه ویژگی های محلی، ملی و جهانی را با یکدیگر در یک برنامه همگن و یکپارچه ترکیب کند.
نکته نخست یعنی انطباق با جامعه اطلاعاتی را من این گونه تبیین میکنم که نظام های آموزشی بتوانند متوجه این نکته مهم شوند که معنای جهان شبکهای با جهان پیش از آن کاملاً متفاوت است. در این جهان اصل نه بر "انباشت" و "حفظ" دانش و حتی شاید بتوانم با کمی مبالغه بگویم، "تولید" دانش، بلکه بر سر چگونگی به "اشتراک" گذاشتن دانش و "توزیع" و "پراکنش" آن و مدارهای این توزیع و چگونگی پیوند خوردن مدارهای توزیع دانش با سایر مدارها از جمله مدارهای کنش، بازتعریف و بازتولید دانش و همچنین بر سر چگونگی تلفیق اشکال پیش اطلاعاتی شناخت، یعنی عمدتاً شناخت علمی، با به رسمیت شناخته شدن سایر اشکال شناخت از جمله شناختهای مردمی (دانش قومی) و شناختهای شهودی است.
از آنجا که شبکه تمام روابط افراد را با زمان و مکان به هم ریخته و بازتعریف میکند، نظام آموزش رسمی نیز باید بتواند دانشی را انتقال دهد که قابلیت انطباق یافتن با شیوهها، مسیرها، مدارها و اشکال شبکه را داشته باشد. ایدئولوژیک عمل کردن و نه لزوماً ایدئولوژیک بودن، شاید بدترین کاری است که میتوان انجام داد.
بهتر است توضیح دهم، من بر خلاف برخی از نظریهپردازان کمی شتاب زده به هیچ رو معتقد نیستم که از خصوصیات جهان شبکهای از میان رفتن ایدئولوژی باشد، بلکه برعکس معتقدم این جهان، جهانی است ایدئولوژیک تر و انسان ها به دلیل به دست آوردن ابزارهای جدیدی که پیش از آن تصورش را نیز نمی کردند، تعداد بیشماری ایدئولوژی خواهند ساخت و وارد رقابت با یکدیگر میشوند.
اما معنای ایدئولوژیک بودن آن نیست که ما ایدئولوژیک هم رفتار کنیم. کارایی، اصلی اساسی را در اینجا تشکیل میدهد. اگر جامعه در پی ساختن افرادی است که بتوانند در جهان کنونی بر سر پای خود بایستند و ابزاهای اولیه را برای پیشرفت فرهنگی و علمی و غیره در دست داشته باشند، نباید ایدئولوژیک عمل کند زیرا آموزش در نظام های جدید رسمی در صورتی که به سوی ایدئولوژیک شدن برود در واقع کارایی خود را به صفر رسانده و حتی همان گونه که گفتم واکنش هایی ایجاد میکند که موقعیت هایی بدتر از موقعیت صفر برایش به وجود میآورند.
برعکس ،جامعه باید بتواند مفهوم شبکه را به معنای تکثر و گوناگونی و چگونگی مدیریت آنها به افراد بدهد. به معنای دیگر ، نظام آموزش رسمی مناسب از نظر من نظامی است که ابزارهای انتقادی و گزینشی را در افراد تا حداکثر ممکن تقویت کند تا آنان بتوانند با اتکا به عقلانیت و روششناسی هایی که آموختهاند راه مورد علاقه خود را در یک همگنی عمومی مبتنی بر قانون و قواعد و ضوابط تعیین شده بر اساس یک خرد جمعی بیابند. تنها در این صورت می توان از یک آموزش رسمی موفق و کارا سخن گفت.
آموزشهای رسمی (مدارس موجود) و آموزشهای غیررسمی
اگر منظور از آموزش غیر رسمی همان تعریفی است که در ابتدای این گفت و گو به آن اشاره کردم یعنی مجموعه دریافت های فرد از خانواده، نظام های اجتماعی، سایر کنشگران، روزمرگی و سبک زندگی و رسانهها و غیره، باید بگویم این نوع از آموزش ها لااقل تا زمانی که دولت های ملی، یعنی پهنههای مبتنی بر نظام های مشروعیت دهنده دموکراتیک، سلسله مراتبی و قانون مند، زبانی – فرهنگی وجود دارند، نمیتوانند جایگزین آموزش رسمی شوند.
چنین چشماندازی هم به نظر من حتی در دراز مدت هنوز مشاهده نمی شود. شاید روزی به آن چشم انداز برسیم اما به نظر من در حال حاضر سخن گفتن از آن بیشتر نوعی خیالبافی است. تا زمانی که دولت های ملی وجود داشته باشند بیشک نیاز به آموزش رسمی مبتنی بر یک (مثل اغلب کشورهای جهان) یا چند (مثل هند و سوئیس) زبان میانجی وجود دارد.
اما این امر نافی آن نیست که ما در جهانی زندگی میکنیم که سهم آموزش های غیر رسمی به شدت در حال افزایش است و این دقیقاً همان نکتهای است که من در لزوم انطباق یافتن نظام های آموزشی با نظام های شبکهای به آن اشاره کردم. در جامعهای که اکثریت افراد آن به سیستم های گسترده اطلاعات مثل انواع و اقسام سایت های اطلاعرسانی، موتورهای جست و جوی قوی، شبکههای علمی در همه سطوح و غیره در همه زمان ها و مکان ها (به دلیل تبدیل تلفن های همراه به رایانههای کوچک بدون سیم متصل به اینترنت های پر سرعت که افراد میتوانند همه جا از جمله در داخل کلاس های درس همراه خود داشته باشند) دسترسی دارند، تعریف علم، تولید علمی، انتقال علمی و چرخش اطلاعات به کلی تغییر میکند و کرده است.
این جهان هنوز برای بسیاری از افراد قابل درک نیست درست همان گونه که کسی در ابتدای قرن بیستم تصور نمیکرد، سواحل دریایی که به طور انحصار به فرد در اختیار اوقات فراغت اشراف بود، در کمتر از چهار دهه آکنده از مردمان فقیر و طبقات متوسط شود، و کمتر از آن کسی تصور نمیکرد که دانش خواندن و نوشتن با چنین سرعتی به امری عادی رایج شود و هر کس بتواند روزنامه بخواند و چند دهه بعد از آن هر کس بتواند در کمتر از چند دقیقه روزنامه و رسانه خود را بر روی شبکه به وجود بیاورد و آن را در اختیار میلیون ها انسان دیگر بگذارد. بنابراین اصلاح گسترده و عمیق نظام های آموزشی در تطبیق با نظام جهانی ضرورت دارد.
اما همان گونه که گفتم این اصلاح در رابطه با نظام های ملی درونی و محلی و بومی نیز ضروری است. اصل جهانشمول بودن دانش و آموزش بیش از هر زمان دیگری امروز به زیر سؤال میرود. افراد میتوانند از مجموعههای بی پایانی از دانش که به بینهایت شکل ساسله مراتبی و طبقهبندی شدهاند، استفاده کنند. بنابراین باید انتظار داشت که "بازگشت" به دانش های بومی بیشک اتفاق بیافتد.
این تصور که مدرنیته مفروض دانش های بومی و محلی را برای همیشه مدفون کرده با هیچ یک ازواقعیات سی سال گذشته خوانایی ندارد. برعکس فناوری های جدی به ما امکان آن را میدهند که بار دیگر به یافتن سرچشمهها و باز تفسیر آنها بپردازیم. گمان نمیکنم هرگز در طول تاریخ، فیلسوفان کلاسیک یونان میتوانستند چنین گستره بزرگی از مخاطبان را، که امروز دارند، داشته باشند به صورتی که امروز در غرب میبینیم که کتاب های آنها به صورت جیبی و در تیراژهای میلیونی منتشر میشود.
در همین حال مولوی در آمریکا بدل به کتابی با تیراژ میلیونی میشود و هر سال ده ها ترجمه از آثار کلاسیک چند صد ساله تمدن ایرانی و عرب منتشر میشوند و در این حال ما هنوز نتوانستهایم نظام و روش های کارایی برای بهره بردن خود از این منابع گسترده بیابیم.
هنوز ما در مطالعه این منابع و استفاده از آنها، برای به روز کردنشان و غیره نیازمند استفاده از فرهنگ های دیگر هستیم و این یعنی به کلی از قافله عقب بودن ولی در عوض دائماً شعار دادن به اینکه ما به سنت و میراث خود پای بندیم.
به نظر من اگر کمتر چنین شعارهایی را بدهیم و بیشتر به سراغ آن سنت های بی پایان علمی به ویژه در حوزههایی چون دین و فلسفه و اخلاق و علوم انسانی برویم کاری بسیار مهمتر و مدرنتر انجام دادهایم.
در یک کلام اگر بخواهیم آموزش رسمی و غیر رسمی بتوانند مکمل یکدیگر بوده و ما را به جامعهای بهتر و با رشد فرهنگی و بالاتر برسانند راه حل به هر چه بیشتر در جهان بودن و هر چه بیشتر تلاش برای درک این جهان پیچیده است که البته کار سادهای نیست و اشکال تقلیل یافتگی اندیشه و زبان همواره میتوانند با ایجاد شیفتگی یا با ایجاد خود شیفتگی شانس دست یافتن به چنین موقعیت هایی را از ما بگیرند.
انسان شناسی و فرهنگ
صدای معلم، صدای شما
با ارائه نظرات، فرهنگ گفتوگو و تفکر نقادی را نهادینه کنیم.