اين بار براي آسيبشناسي مسائل آموزش و پرورش ايران به سراغ استاد دلسوز و جانباز بالاي 70 درصد رفتيم. ايشان از يك خانواده كشاورز برخاسته و در سن 15 سالگي وظيفه ملي خود ميداند كه در جبهههاي دفاع در جنگ تحميلي حضور پيدا كند. با وجود قطع نخاع در عمليات والفجر چهار، با همت و پشتكاري شايسته در روحيهاي جستوجوگر و پويا به تلاش ادامه ميدهد و به درجات علمي بالا ميرسد. گفتوگوي ما با ايشان سه ساعت طول كشيد. احساس كرديم از بينش عميق فكري و دورانديشي برخوردار بوده و استادي است كه گامهاي زيادي در راستاي بينش آيندهنگر و ژرفنگري برداشته است. در اين گذار است كه ژرفاي مشكلات آموزش و پرورش ما را دريافت است.
از آنجا كه ادعاي نخستين نشريه سياسي ـ راهبردي چشمانداز ايران كار روي مسائل كارشناسي و ملي بوده و از مهمترين آنها مسائلي است كه با 7/12 ميليون دانشآموز آيندهساز ايران سروكار دارد، با استادي گفتوگو را شروع كرديم كه تلاشهاي زيادي در اين راستا انجام داده و براي دست يابي به سند تحول بنيادين آموزش و پرورش با بسياري از متفكران جامعه گفتوگو و پيشنهادهايي هم ارائه دادهاند.
در اين گفتوگو ايشان به مسائل عميقي چون حكومتمحوري، ايدئولوژيكمحوري از يكسو و خانوادهمحوري آموزش و پرورش از سوي ديگر و همچنين بحث گذار از سنت به مدرنيته و نقد هر دو و دست يابي به راه برونرفت از آن مسائل مهم ديگري پرداختهاند كه بررسي تكتك آن بحث مستقلي را ميطلبد كه خواندن آن را به هموطنان عزيز و خوانندگان چشمانداز توصيه ميكنيم. لازم به يادآوري است دكتر اسدالله مرادي در رشته فلسفه تحصيل كرده و هماكنون استاديار دانشگاه فرهنگيان ميباشد.اين گفتوگو با حضور مهندس ميثمي و كارشناسان آموزش و پرورش محمدرضا نيكنژاد، عزتالله مهدوي و مهدي بهلولي و خانم حقيقت برگزار شد.
با تشكر از شما براي قبول انجام اين گفت و گو، لطفا آثار خود را معرفي كنيد؟
آثار منتشرشده بنده چیز قابل ذکری نیست، دو کتاب است که شامل گفتوگو با اندیشمندان برای همایش آسیبشناسی تربیت دینی است كه در انتشارات مدرسه چاپ شد و حدود 10 مقاله است که در مجلات و فصلنامهها منتشر شده؛ اما آثار و تحقیقات چاپ نشدهام حدود دو هزار صفحه است که امیدورام بهتدریج فضایی برای چاپ آنها فراهم شود.
آیا آموزش و پرورش ایران در هدف و غایات خود گرفتار چالش سنت و مدرنیته است؟ اگر گرفتار چنین چالشی شده، در این زمینه چارهای اندیشیده شده است؟ در این راستا آینده آموزش و پرورش ایران را چگونه میبینید؟
بنده در پاسخ به این پرسش مهم شما، نخست ضروری میبینم که مشکلات و مسائل آموزش و پرورش به صورت طرحوار و شماتیک بيان شود تا از این رهگذر بتوان تصویری روشن و دقیق از جغرافیای بحث ارائه داد. میتوان مسائل آموزش و پرورش را در چارچوب یک بحث علمی و آکادمیک بررسی کرد؛ نخست، توصیف وضع موجود؛ دوم، تبیین وضع موجود و سوم، توصیهها و تجویزها. من خلاصهاي از بحث را طرح میکنم و بعد شما روی هر بخش و موضوعی که خواستید گفتوگو ادامه خواهد یافت.
به نظر میرسد در توصیف وضع موجود، آموزش و پرورش گرفتار مسائل و آسیبهایی است؛ مانند مشقمحوری، دیکتهمحوری، نمرهمحوری، کنکورمحوری، مدرکمحوری، کمبود امکانات و فضاهای آموزشی و تربیتی، مشکلات اقتصادی و معیشتی معلمان، عدم مشارکت آگاهانه و مسئولانه خانواده و اندیشمندان و ثروتمندان در آموزش و پرورش، عدم هماهنگی و همسویی میان آموزش و پرورش و دیگر نهادهای تأثیرگذار در این حوزه مانند نهاد خانواده و صدا و سیما، دانشگاه ها و حوزه ها، شکاف میان وزارتخانه و مدرسه، شکاف خانه و مدرسه، شکاف میان معلمان و مربیان و دانشآموزان، شکاف والدین و فرزندان، سیاستزدگی، عملزدگی، تحولناپذیری، نقدناپذیری، دیوانسالاری، و غیره.
در توصیف وضع موجود و مشکلات و مسائل آموزش و پرورش تقریباً بین صاحبنظران این حوزه اختلافی نیست. كم و بيش همه قبول دارند که آموزش و پرورش ما حافظهمحور و مدرکمحور، سیاستزده و دیوانسالار است و یا معلمان مشکلات اقتصادی و معیشتی دارند. من سه چهار سال پيش با چند دانشجوی دکترا در پژوهشگاه علوم انسانی جهاد دانشگاهی، پژوهشی در خصوص شناسایی مسائل و چالشهای آموزش و پرورش داشتم. در آن پژوهش ما به 270 مسئله در آموزش و پرورش رسیدیم که گفتوگو پیرامون آنها خارج از حوصله این نشست است. غرض اینکه در توصیف مسائل آموزش و پرورش اختلاف چندانی میان صاحبنظران نیست. ما هم از آن میگذریم؛ اما در خصوص تبیین مسائل آموزش و پرورش حرف و حدیث فراوانی وجود دارد.
چرا در خصوص تبیین مشکلات و مسائل آموزش و پرورش اختلاف وجود دارد اما در توصیف نه؟
برای اینکه در توصیف مسائل آموزش و پرورش اغلب مسائل مشهود و در سطح و ملموس و قابل اندازهگیری است. براي نمونه چنانکه گفتم کنکورمحوری و حقوق معلمان و کمبود فضاهای آموزشی و دیوانسالاری آموزش و پرورش برای هر محقق و حتی غیرمحققي، مشهود و پیداست؛ اما در تبیین مسائل چون به چرایی آنها پرداخته میشود و لایههای زیرین و ریشههای آن بررسی و تحلیل میشود، طبیعی است که اختلاف پیش آید و مباحث مناقشهبرانگیز شود. این بحث در خصوص مسائل اجتماعی مانند طلاق و اعتیاد و غیره هم میتواند صادق باشد. آمار طلاق کم و بیش معلوم است؛ اما چرایی طلاق ممکن است میان صاحبنظران محل بحث و مناقشه باشد.
در تبیین وضع موجود مسائل آموزش و پرورش، چند موضوع قابل بررسی و تحلیل است. نخست اینکه به نظر میرسد بعضی از مسائل آموزش و پرورش ریشه در خود تعلیم و تربیت دارد. ظاهراً تعلیم و تربیت به خودی خود امری پیچیده و بغرنج است، چنانکه کانت، فیلسوف عصر روشنگری، میگوید: «تعلیم و تربیت مهمترین و مشکلترین مسئلهاي است که انسان با آن دست به گریبان است.» بله، تعلیم و تربیت پیچیدهترین و معظمترین مسئلهاي است که انسان با آن دست و پنجه نرم میکند، چرا که موضوع آن انسان است و انسان نیز موجودی ناشناخته، بیکران، اسرارآمیز، انتخابگر، کنشگر، پرسشگر، جستجوگر، تنوعطلب، پیشبینیناپذیر و حتی عصیانگر و سرکش است. مطابق این نظر، من باور دارم اگر بهترین و مناسبترین و حتی آرمانیترین امکانات مادی و معنوی کشور به آموزش و پرورش اختصاص یابد باز منطقاً نمیتوان مشکلات و مسائل آموزش و پرورش را به صفر رساند و لزوماً نمیتوان خروجیهای آن را صددرصد کنترل و گارانتی کرد. چون موضوع آن انسان انتخابگر و کنشگر است و با هر انتخاب و کنشگری خود میتواند تمام معاملات از پیش تعیینشده را از بیخ و بن در هم ریزد.
به نظر میرسد ما در انسانشناسی معطوف به تعلیم و تربیت نگاه بسیط و سادهانگارانه به انسان و تعلیم و تربیت داریم. دوم اینکه بخشی از مشکلات و مسائل آموزش و پرورش ما ریشه در آموزش وپرورش رسمی و اجباری دارد. آموزش و پرورش رسمی و اجباری در تقابل با طبیعت و فطرت بچههاست. بچهها طبق برنامه و هماهنگی خانه و مدرسه مجبور و محکوماند به مدرسه بروند و در انتخاب درس، کلاس، مدرسه، معلم، کتاب، مشق، نمره و امتحان تقریباً هیچ قدرت و نقشی ندارند. در صدسال گذشته نه تنها ما برای این فضای رسمی و اجباری مدارس کاری نکردهایم، بلکه روز به روز هم فضای اجباری آن با مشق و امتحان و نمره و بهخصوص کنکور و رقابتهای نفسگیر و فرساینده تشدید شده است. در این فضا استعداد و خلاقیت و شادابی و نشاط بچهها نادیده گرفته میشود و تنش و پرخاش و اضطراب و سرخوردگی به آسانی تولید میشود. سوم اینکه بخشی از مشکلات و مسائل آموزش و پرورش ما ریشه در چالشهای سنت و مدرنیته دارد. آموزش و پرورش ما خواه و ناخواه در کانون چالشهای سنت و مدرنیته قرار دارد. چرا که سنت و مدرنیته از جهت جهانبینی، ارزش، آموزهها و آتوریتهها، دستکم همسو و همجهت نیستند و ما هم اصرار داریم آموزش و پرورش رسمی هم بار علوم و فنون جدید را بدوش بکشد و هم بار سنت و تعلیم و تربیت دینی و حتی عمل به مناسک دینی مانند برگزاری نماز جماعت در مدرسه به هر شکلی، حتی به نوعي اجباری و البته برای آن تئوری و راهکار مناسب و منطقی هم نداریم. آنچه تا کنون انجامشده بیشتر به نحو مکانیکی و قالبی و کلیشهای بوده تا منطقی و سازگار. تقریباً تمام علوم، فنون، پدیدهها و محصولات مدرنیته، از فکر و فرهنگ و فلسفه و حقوق بشر و دمکراسیاش گرفته تا اتومبیل و کامپیوتر و موبایل و اینترنت و فیلم و سینما و ماهواره و... برای نسل جوان بسیار جذاب و پرکشش است. به هر صورت مدرنیته و فرآوردههای فکری و فرهنگیاش حریف قدری است که نمیتوان با چند قانون بازدارنده و بخشنامه آن را مهار کرد. ما اگر میخواهیم آموزش و پرورش، هم بار علوم و فنون جدید و هم بار سنت را به دوش بکشد، نیاز به تئوری دقیق و کارآمدی داریم. افزون بر چالشهای سنت و مدرنیته، مسائل جهانیشدن و سرعت تند و شتابان تحولات علمی و فکری و فرهنگی بهخصوص در حوزه ارتباطات و رسانهها برای نهادهای تربیتی ما مسئلهآفرین و چالش برانگیز شده است. سرعت شتابان آن تحولات سبب شکاف یا گسست نسلی، شکاف میان والدین و فرزندان، شکاف میان معلمان و مربیان با دانشآموزان، شکاف میان روحانیون و نسل جوان شده است. سرعت شتابان این تحولات حتی برای کشورهای توسعهیافته هم مسئلهآفرین شده است. بخشی از مسائل آموزش و پرورش ما ارتباط مستقیمي با نگاه و نگرش حکومت و دولتمردان دارد؛ البته این نگاه فقط اختصاص به جمهوری اسلامی ندارد. حکومتهای ما از سال 1231 که دارالفنون تأسیس شد تا به امروز نگاهي از بالا به پایین و آمرانه به آموزش و پرورش داشتند. ناصرالدین شاه خودش ورودیها و خروجیهای دارالفنون را کنترل میکرد و طی چهل سال اصلاً آن را توسعه نداد و حتی در مقطعی میخواست آن را تعطیل کند. بعضی از غربیها که در آن زمان به ایران آمدند و از نزدیک مسائل دارالفنون را رصد کردند، گفتند دارالفنون همانند استخوانی در گلوی ناصرالدین شاه است. او دارالفنون را توسعه نداد چرا که دریافته بود با خروجیهای آن مشکل دارد. رضا شاه نیز در 1313 دانشگاه تهران را تأسیس کرد و به این مسئله توجه نداشت که اگر در این کشور دانشگاه واقعاً دانشگاه باشد، یعنی خروجیهای آن انسان دانشمند و فکوری باشد لاجرم رضاشاه و حکومت دیکتاتوریاش نمیتواند برقرار و بردوام باشد. بعد هم محمدرضا مدارس و دانشگاهها را توسعه و گسترش داد و خروجیهای همین مدارس و دانشگاهها حکومت آن را سرانجام سرنگون کردند. در نظام جمهوری اسلامی نیز این نگاه دوگانه وجود دارد، بلكه از جهاتی شدیدتر است چرا که نگاه ستبر ایدئولوژیک هم به آن اضافه شده، چنانکه در یک سال گذشته بزرگترین چالش مجلس با دولت بر سر وزیر آموزش عالی بوده است. نگاه ستبر ایدئولوژیک حکومت به آموزش و پرورش به طور طبیعی نگاه از بالا به پایین و آمرانه به آن را در پی دارد و آنگاه منطقاً آسیبهای فراوانی از این دست به صورت زنجیروار بدنبال خواهد داشت؛ مانند نگاه شدیداً تمرکزگرایانه به آموزش و پرورش و دیوان سالاری عریض و طویل، سیاستزدگی، تصدیگری، عملزدگی، نقدناپذیری، تحولناپذیری، مشارکتگریزی، شکاف میان مدرسه و خانواده و در نهایت آموزش و پرورش ناکار آمد و آسیبزا.
بخشی از مشکلات و مسائل آموزش و پرورش ریشه در نگاه و نگرش نهاد خانواده دارد. به همان اندازه که نباید از نگاه حکومت و آسیبهای مترتب بر آن چشم پوشید، از نگاه خانواده و آسیبهای آن نیز نباید غفلت ورزید. به نظر من چه بسا آسیبهای خانواده از جهاتی و به دلايلی عمیقتر و بغرنجتر باشد. خانواده بیشتر دغدغه شغلی فرزندش را دارد و لذا بیشتر نگاه مادیمحور به تعلیم و تربیت آن دارد. مسائلی مثل مدرکمحوری و کنکورمحوری و نمرهمحوری بیشتر ریشه در نگاه خانواده دارد. بخشی از مشکلات و مسائل آموزش ریشه در پول و رانت نفت دارد. شاید پول نفت نمیگذارد آموزش و پرورش ارتباط دو سویه با مردم داشته باشد. پول نفت نمیگذارد نهاد خانواده و نهادهای مردمبنیان مشارکت آگاهانه و مسئولانه در آموزش و پرورش داشته باشند. شایسته است برای یک بار هم که شده این موضوع بررسی و تحلیل شود که آیا اساساً با پول نفت میتوان مدرسه و دانشگاه داشت. امروزه بند ناف دانشگاههای دولتی ما به پول نفت گره خورده، دانشگاه باید استقلال داشته باشد و روح تحقیق و آزاداندیشی در آن جاری و ساری باشد
طبیعی است که یک استاد نمیتواند با یک قرارداد ظالمانه نفتی مبارزه کند.
بله. من کمتر دیده ام که وابستگی دانشگاه به پول نفت از طرف دانشگاهیان بررسی و نقد شده باشد. به هر صورت وابستگی آموزش و پرورش به پول نفت سبب شده درهای زیادی به روی آن بسته شود. در تبیین مسائل آموزش و پرورش موضوعات دیگری هم قابل طرح است مانند ابهام و ناسازگاری در اصول و مبانی و اهداف آموزش و پرورش و عدم نگاه درست و مناسب به جایگاه آموزش و پرورش در توسعه و پیشرفت کشور و اینکه اصلاح و تحول آموزش و پرورش بیشتر به شعارها و بخشنامهها سپرده میشود و نه جریانهای فکری و اینکه تمام نهادها از حکومت گرفته تا خانواده نگاه و انتظارات حداکثری از این نهاد دارند؛ یعنی با اختصاص هزینههای حداقلی، انتظارات حداکثری از آن دارند و نه تنها انتظارات حداکثری دارند بلکه این انتظارات اغلب متعارضاند. خانواده انتظاری دارد، حکومت انتظار دیگری دارد. تا اینجا بحث بیشتر در خصوص تبیین و تحلیل و ریشهیابی مشکلات و مسائل آموزش و پرورش بود. البته به صورت طرحواره. به نظرم میتوان از رهگذر آن تبیین و تحلیلها به توصیهها و تجویزها و راهکارهای مناسب و کارآمدی رسید. من به اختصار تمام به چند مورد اشاره میکنم. تا آنجا که اقتضای این نشست است وگرنه پرداختن مستوفا به آنها و شرح و بسط آنها مجال فراختری را میطلبد.
در بحث تبیین وضع موجود گفتیم بخشی از مسائل آموزش و پرورش به خود تعلیم و تربیت مربوط است و نیز گفتیم که تعلیم و تربیت به خودی خود امری پیچیده است، چرا که انسان موضوع آن است و انسان موجودی ناشناخته و انتخابگر و پیشبینیناپذیر است.
به نظر میرسد هر نوع سیاستگذاری و برنامهریزی برای آموزش و پرورش، از طراحی و تدوین فلسفه و اصول و اهداف گرفته تا روش و محتوا و فرآیند تعلیم و تربیت و هر نوع راهبرد و راهکار و تجویزی نسبت به مشکلات و مسائل آموزش و پرورش عمیقاً به نوع نگاه و نگرش به انسان و انسانشناسی وابسته است. انسانشناسی و به خصوص انسانشناسی معطوف به تعلیم و تربیت، بهمثابه سرچشمه و اصل بنیادین برای هر نظام آموزشی و تربیتی است که از رهگذر آن تمام سیاستگذاریها و برنامههای آن جهتدار و هدفمند میشود و آشفتگی و سرگردانی در آن کاروان آموزش و پرورش را آشفته و پریشان و آسیبزا میکند.
ما در موضوع انسانشناسی معطوف به تعلیم و تربیت، نیاز به تئوری داریم. در خصوص انسانشناسی و بهخصوص انسانشناسی معطوف به تعلیم و تربیت دستکم دو جریان عمده در تاریخ ادیان و اندیشهها و مکاتب فکری و علمی وجود دارد. یک جریان و دیدگاه که بيشتر نگاه ساده و بسیط به انسان دارد؛مانند فلاسفه تجربهگرا و روان شناسان رفتارگرا و در ادیان و مذاهب متکلمان و فقها، یا اغلب طرفدار این نگاه و نگرشاند یا بنمایه آرا و اندیشههایشان به این سمت و سو گرایش دارد. چنانکه جان لاک فیلسوف تجربهگرا معتقد بود که ذهن لوح نانوشته است که دادههای تجربی روی آن ثبت میگردند یا جان واتسون روان شناس رفتارگرا در جملهای معروف میگوید چند کودک نوپای سالم به من بدهید و امکاناتی را که برای پرورش آنها لازم میدانم در اختیارم بگذارید. آن وقت تعهد میکنم صرفنظر از استعدادها، علایق، تواناییها، شغل و نژاد اجداد این کودکان، از بین آنها به طور تصادفی یکی را انتخاب و به نحوی تربیت کنم که هر متخصصی که میخواهم بشود: پزشک، حقوقدان، تاجر و حتی گدا. یا متکلمان و فقها کمتر به انسانشناسی میپردازند و تقریباً در رسالههای عملیه مباحث انسانشناسی و تربیتی مطرح نیست. جریان و دیدگاه دیگر، نگاه بیشتر پیچیده به انسان دارد؛ مانند فلاسفه اگزیستانسیالیست، روانشناسان انسانگرا و در ادیان بیشتر عرفا طرفدار این نگاه و نگرشاند یا آرا و آموزههایشان به این سمت و سو میل دارد. در این دیدگاه انسان نهتنها مقهور محیط نیست، بلکه آزاد و انتخابگر و کنشگر و پیشبینیناپذیر است و به هیچوجه نمیتوان تربیت او را در چند فرمول ساده ریاضی و مکانیکی خلاصه کرد. چنانکه فلاسفه اگزیسنانسیالیست به آزادی مطلق و مسئولیت تمام انسان در قبال انتخابهایش معتقد بودند و یا مولوی درباره انسان میگوید:
یاد الناس معادن هین بیار معدنی باشد فزون از صدهزار
پیشهاي آمد وجود آدمی برحذر شو زین وجود، ار زان دمی
پس به صورت، عالم اصغر تویی پس به معنی، عالم اکبر تویی
یا حافظ میگوید:
وجود ما معمائیست حافظ که تحقیقش فسون است و فسانه
اگر ما در آموزش و پرورش نگاه ساده و بسیط به انسان داشته باشیم و انسان را در تربیت بیشتر منفعل و کنشپذیر تصور کنیم آن گاه طبیعی است که فرآیند تعلیم و تربیت در خانه و مدرسه همانند کارخانه آجرپزی تلقی میشود که ورودی و خروجی و فرآوردههای آن با شکل و اندازههای از پیش تعیینشده در دستان ماست، اما اگر به عکس در آموزش و پرورش تصور و تصویری پیچیده و اسرارآمیز از انسان داشته باشیم و انسان را در تعلیم و تربیت بیشتر فعال و کنشگرانه بدانیم آنگاه فرآیند تعلیم و تربیت همانند بازی شطرنج فرض میشود. در این فرض بیشتر روشها و فرآیندهای تربیتی در اختیار ماست تا فرآوردهها. به عبارت دیگر در این فرض ما با متعلمان و فراگیران وارد بازی و تعامل جدی میشویم و بیشتر قدرت و تأثیر ما معطوف به فرآیند تربیت است؛ اما خروجی و فرآوردههای آن منطقاً پیشبینیناپذیر است و بیشمار. در این فرآیند متعلم از معلم و استاد خویش فراوان چیزها فرا میگیرد، اما مطلوب این است که در این بازی بر معلم و استاد خود فائق آید و اگر از معلم و استاد خود فراتر رود آنگاه فرآیند تعلیم و تربیت به سرانجام مطلوب و عالی خود رسیده. من در تعلیم و تربیت به انسان انتخابگر و کنشگر معتقدم و به جد باور دارم که در آموزههای قرآنی و فلسفی و عرفانی ما این انسانشناسی تأیید میشود و اصالت دارد اما اکنون در خانه و مدرسه بیشتر انسان منفعل و کنشپذیر مطرح است و این نیز از عجایب روزگار است که حکومت دینی ما انسانشناسی قرآنی را که در آن انسان دارای فطرت و نفس روحانی است و در وصف آن آمده: نفخت فیه من روحی را وا نهاده و به انسانشناسی فلاسفه تجربهگرا و روان شناسان رفتارگرا متوسل شده که اساساً به فطرت و نفس روحانی معتقد نیستند و شاید دلیل اصلی آن این است که حکومت نگاه ابزاری و ایدئولوژیک به آموزش و پرورش دارد.
در مجموع به نظر میرسد حکومت و خانواده و معلمان و روحانیون ما به انسان و تعلیم و تربیت آن بيشتر نگاه ساده و بسیط دارند و این نگاه به طور طبیعی مشکلات و مسائل آموزش و پرورش را پیچیدهتر و بغرنجتر میکند. من عمیقاً باور دارم حل بسیاری از مشکلات و مسائل آموزش و پرورش در گرو انسانشناسی و بهخصوص انسانشناسی معطوف به تعلیم و تربیت است. اگر ما انسان را در صفحه شطرنج تعلیم و تربیت موجودی ناشناخته و اسرارآمیز و انتخابگر و کنشگر و درنهایت پیشبینیناپذیر بدانیم، آن گاه همه با احتیاط و تأمل و آیندهنگری وارد این میدان میشویم. فیالمثل حکومت دیگر با نگاه صرفاً ایدئولوژیک و آمرانه و تمرکزگرایانه آموزش وپرورش و دانشگاه را اداره نخواهد کرد. خانواده تنها با نگاه مادی و مدرکمحور فرزند خویش را مجبور نخواهد کرد که در فلان رشته یا بهمان رشته تحصیل کند. حوزهها و روحانیون در هدایت نسل جوان به جای زبان مونولوگ، زبان دیالوگ و گفتوگو را به روی آنها خواهند گشود.
دوم اینکه گفتیم بخشی از مشکلات و مسائل آموزش و پرورش مربوط به آموزش و پرورش رسمی و اجباری است که در تقابل با طبیعت و فطرت بچههاست. فرض کنیم که در جهان امروز، از آموزش و پرورش رسمی و اجباری گزیز و گریزی نیست؛ اما این بدان معنا نمیتواند باشد که از مسائل آن چشم پوشیم و به آسیبهای آن تن دهیم. آموزش و پرورش رسمی و اجباری از چشم بچهها ظاهراً همانند زندانی است که در ورود و خروج از آن تقریباً هیچ انتخاب و اختیاری ندارند؛ اما سیاست گذاران و برنامهریزان آموزش و پرورش با کمک نهاد خانواده و دیگر نهادها میتوانند این زندان را با دو نگاه و نگرش کاملاً متفاوت اداره کنند، یک زندان در زندان دو زندان در آزادی. مطابق دیدگاه زندان در زندان دانشآموزان به اجبار باید به مدرسه بروند و در مدرسه نیز به شکلهای گوناگون فضای زندان تشدید میشود و با شلاق مشق و دیکته و نمره و امتحان و کنکور و معلم گاهي کمدانش و کماحساس و نقدناپذیر و احیاناً مستبد، دانشآموزان باید درنهایت مطیع و تسلیم شوند.
طبق دیدگاه زندان در آزادی بچهها را به اجبار به مدرسه میآورند اما در مدرسه به شکلهای گوناگون سعی میشود فضای تعلیم و تربیت سازگار با طبیعت و فطرت بچهها باشد؛ یعنی برنامههای آموزشی و تربیتی از جهت موضوع و محتوا و روش و فرآیند از طبیعت و فطرت بچهها اکتشاف شده و با چرخش از آموزش به پرورش، در وسیعترین معنای این واژه، با فعالیتهای هنری و ورزشی و تفریحی و اردویی چنان فضای تعلیم و تربیت در مدرسه تلطیف و جذاب و پویا و بانشاط میشود تا بچهها فراموش کنند در مکان و فضای رسمی به نام مدرسه گرفتار شدند. به نظرم در همین آموزش و پرورش رنجور و نحیف ما تا حد زیادی میتوان مسائل و آسیبهای آموزش و پرورش رسمی و اجباری را با کمترین هزینه و به سهولت فرو کاست. در کشورهای توسعهیافته، بهخصوص آنهایی که بیشتر نگاه انسانگرایانه به تعلیم و تربیت دارند مانند فنلاند، نروژ، سوئد و ژاپن تا حد بسیار زیادی توانستهاند بر آسیبهای آموزش و پرورش رسمی و اجباری فائق بیایند و به تجربههای طلایی دست یافتند که اغلب آن تجربهها میتواند برای ما مفید و درسآموز باشد. مثلاً در فنلاند که دارای یکی از بهترین و انسانیترین آموزش و پرورشهای جهان است، معلم حق ندارد دانشآموزان را با هم مقایسه کند و تمامی دانشآموزان چه باهوش باشند و چه نباشند در کلاس درس کنار هم مینشینند و در شش سال اول تحصیل به ندرت امتحان و سنجشی در کار است. یا در ژاپن آموزش و یادگیری بر اساس الگوی همکاری و مشارکت و فعالیتهای گروهی است تا رقابتهای فرساینده.
سوم اینکه، بخشی از مشکلات آموزش و پرورش مربوط به چالشهای سنت و مدرنیته است. این مسئله، مسئلهاي است بهغایت معظم و فربه. از مشروطه به این سو ما به شکل جدی با چالشهای سنت و مدرنیته دست به گریبانيم و علیرغم مساعی یکصدساله متفکران و روشنفکران ما هنوز هم نتوانستهایم به پارادایم فکری و فرهنگی پذيرفتهشدهاي در این حوزه دست یازیم. در نظام جمهوری اسلامی نیز مسائل و چالشهای سنت و مدرنیته در تمام حوزهها و به خصوص در نهادهای آموزش و فرهنگی نه تنها حل نشده، بلکه از جهاتی عمیقتر هم شده، چرا که به این مسائل در طی 35 ساله گذشته یا نگاه سیاسی و امنیتی شده یا نگاه کلیشهای و مکانیکی و حال آنکه سنخ مسائل سنت و مدرنیته، بيشتر از سنخ مسائل فکری و فرهنگی و آموزشی است.
پرداختن به مسائل سنت و مدرنتیه در آموزش و پرورش، کاری است بسیار دشوار و مردافکن چرا که در برنامههای درسی باید تکلیف مسائل آن به صورت دقیق و شفاف روشن شود. در اینجا ما نیاز به تئوری داریم که برنامههای درسی در چارچوب آن تدوین شود. فيالجمله من خودم معتقدم برای فائقآمدن بر مسائل سنت و مدرنیته، تا آنجا که شدنی است، هم باید سنت را نقد و تحلیل کرد هم مدرنیته را و از این رهگذر به یک الگو و مدلی رسید. الگوی پیشنهادی من این است که میان سنت و مدرنیته و پدیدهها و نهادها و ارزشها و آموزههایشان نه نسبت تساوی برقرار است نه نسبت تباین، بلکه این نسبت میتواند عموم و خصوص منوجه باشد.
ما در برنامه درسی هم باید منصفانه و صادقانه سنت و مدرنیته را نقد و تحلیل کنیم و هم به نحو اثباتی و تجویزی از این دو منبع و سرچشمه استفاده کنیم. در بحث از سند تحول بنیادین آموزش و پرورش اگر فرصتی دست داد، به این موضوع بیشتر خواهیم پرداخت.
ادامه دارد
نظرات بینندگان
یا علی علیه السلام
ضمن آنکه برای استفاده و بهره برداری و نیز آشنایی بیشتر با تفکرات این برادر ارجمند منتظر بخشهای دیگر این گفتگو هستم ، در صورت لزوم نقد ها و طرح سوالات را نیز به پایان گفتگو موکول می نمایم.
با تشکر از همکاران عزیزی که در تهیه و تدوین این گفتگو تلاش داشته اند.