ماجرای چندی پیش در مرکز خرید کورش تهران، جامعه را متوجه پدیدهای کرد که از آن غافل بودند؛ اینکه متولدان دهههای ۷۰ و ۸۰ شمسی در هیأتی تازه بروز کردهاند. این نسل که حالا دوران نوجوانی و اوایل جوانی را میگذرانند، با نوجوانان نسلهای پیشین بسیار متفاوتاند. شاید این نسل را بتوان با نسل هزاره یا ایگرگ که در انتهای دهه ۱۹۷۰ در غرب به دنیا آمدند مشابه دانست. نگار حسینی خبرنگار شرق با محمدامین قانعیرادبه گفتگو نشسته است . خلاصه ای از چاسخ های این جامعه شناس را با هم می خوانیم:
در گذشته نوجوانی زیستی وجود داشت، ولی نوجوانی فرهنگی وجود نداشت. دوران کودکی تا ١٨سالگی طول میکشید و تلقی از بچهها تا این سن این بود که آنها کودکاند و باید به درس و بازی کودکانه خود مشغول باشند. بنابراین گروه ١٣ تا ١٨سالهها نوجوان (تین ایجر) به حساب نمیآمدند؛ چون رفتارهایی متفاوت با کودکان از آنان انتظار نمیرفت و آنان نیز رفتار متمایزی انجام نمیدادند. از جایی به بعد، جامعه اجازه داد تفکیک بین نوجوانی و کودکی اتفاق بیفتد. پیش از این بعد از ١٨سالگی، فرد را بزرگ در نظر میگرفتیم. درواقع از کودکی بلافاصله به جوانی میرسیدیم.
فرهنگ جوانی از ١٨سالگی تا نزدیک ٣٠سالگی ادامه مییافت و بعد هم وارد دوره بزرگسالی میشدیم. بعدها تحولاتی مانند تأخیر در ازدواج و حضور در گروههای دوستی و اجتناب از پذیرفتن مسئولیت اجتماعی موجب شد فرهنگ جوانی که از ١٨سالگی آغاز میشد تا نزدیک ٤٠سالگی ادامه یابد. حالا دخترها و پسرهای ٣٥ساله میگویند ما میخواهیم از جوانی خود استفاده کنیم و هنوز زود است! این به معنای طولانیشدن دوره جوانی است. درواقع، یکی از تحولات اخیر جامعه ما طولانیشدن دوره جوانی است.
بین آن دسته از گروههای اجتماعی که نوع زندگیشان امکان درک آیتی و مرکز خرید را بیشتر برای آنان فراهم میکند؛ دو نوع بلوغ وجود دارد: اول بلوغی که در ١٣سالگی ایجاد میشود که با یکسری آگاهیها همراه است و میتوان آن را بلوغ فرهنگی نامید، از طرف دیگر بلوغی که در حوالی ٤٠سالگی رخ میدهد و میتوان آن را بلوغ اجتماعی نامید. توجه کنید در گذشته ٤٠سالگی سن پیامبری بود و نهایت خِرَد؛ این یعنی بهطور همزمان با تعجیل بلوغ فرهنگی و تأخیر بلوغ اجتماعی مواجهیم.
منشأ تصمیمگیری و قول و قرار برای تجمع و به قول خودشان میتینگ کورش، از طریق شبکههای اجتماعی صورت گرفت. این منشأ اتفاقا همان دلیل اجتماعی است که نسل تینایجرها را شکل داده است. این تینایجرها، یعنی متولدان دهههای ٧٠ و ٨٠ با تکنولوژی ارتباطات بزرگ شده اند. شما به چند دهه قبل نگاه کنید؛ بچهها با اسباببازی یعنی با عروسک و توپ و حداکثر برنامهها و گیمهای تلویزیونی بزرگ میشدند و موبایل و شبکه اجتماعی وجود نداشت. برخی از جامعهشناسان از این موضوع به عنوان پایان فرهنگ گفتمانی و آغاز فرهنگ تصویری یاد میکنند.
در دنیای تصویری برخلاف دنیای ادبی و گفتمانی، جامعهپذیری و رشد فرهنگی سریعتر اتفاق میافتد؛ درواقع آیتی سن بلوغ فرهنگی را کاهش میدهد و بهتبعآن شباهتهایی میان رفتار نوجوانان و بزرگسالان ایجاد میشود و نیز هویت جنسیتی زودتر شکل میگیرد. این به آن دلیل است که دنیای تصویری تخیل را تحریک و کنجکاویهایی کنار خود ایجاد میکند. در گذشته نوجوانان با سرکوب جامعه مواجه میشدند؛ اما الان وضعیتی پیدا شده که میتوانند از چیزهای مختلفی حرف بزنند. داناییهای تصویری افزایش یافته و همزمان دانایی ادبیشان کاهش یافته است.
نوجوانان از یک نظر دیگر نیز دارند شبیه بزرگترها میشوند؛ چیزی که سالهاست خبرهایش را میشنویم؛ پایینآمدن سن مصرف سیگار و قلیان و وسیعتر از آن پایینآمدن سن آسیبهای اجتماعی و رفتارهای پرخطر مانند اعتیاد، روسپیگری، خودکشی، روابط جنسی محافظتنشده و حتی پایینآمدن سن مخاطرات بهداشتی و سلامتی مانند پایینآمدن سن سکتههای قلبی و... به دلیل آن است که نوجوانان شبیه بزرگسالان رفتار میکنند. رسانهایشدن کودکان سطح آگاهیها و تواناییهای ذهنی و عاطفی آنها را بهسرعت افزایش میدهد و موجب میشود بهسرعت به سن بلوغ برسند.
نظام آموزشی کنونی به نفع کاهش سواد ادبی عمل میکند؛ چون از علوم انسانی ارزشزدایی میکند و به علم و فناوری ارزش میدهد. این در حالی است که سواد ادبی، هم حامل اخلاق بود، هم حامل دغدغهها و مسائل جامعه.
بچههای امروزی در معرض خودشیفتگی هستند؛ چون توجه به آنها بسیار زیاد است. از نگاه آنها بزرگتر کسی است که آنها را تکریم میکند و به آنها سرویس میدهد. بزرگترها گاه از فرزندسالاری گلایه میکنند؛ درحالیکه این خودشان بودند که فرزند را سالار بر خود کردند. نحوه برخورد با فرزندان، آنان را سالار کرد و دراینمیان تحول تکنولوژی هم البته مهم بوده است.
یکی از مسائل دیگری که دراینمیان اتفاق افتاده است، شکستهشدن اقتدار خانه و مدرسه است. اقتدار مدرسه شکسته شده است. اقتدار براساس تصور پیشافوکویی یک سره بد است؛ ولی اکنون میدانیم که اقتدار یک سویه خوب و یک سویه بد دارد. اقتدار نهاد مدرسه موجب رشد کودکان میشود و درعینحال میتواند سرکوبگر هم باشد. در فقدان پایگان، کودک رشد نمیکند و اقتدار مدرسه میتواند سازنده و مولد هم باشد.
درحالحاضر اقتدار مدرسه شکسته شده؛ یعنی معلم نمیتواند الگو یا آموزه رشد و یک مربی رشددهنده -و نه یک معلم سرکوبگر- باشد. این به آن علت است که در یک مقطع، نظام فکری معلمان تغییر کرد.
خود معلمان هم در تحولات اجتماعی و فرهنگی دهههای ٧٠ و ٨٠ ازجمله بر اثر گسترش تولید فرهنگی و فکری، افزایش مصرف رسانهها و مطبوعات، پیدایش جنبشهای اجتماعی و گسترش فناوریهای ارتباطی دچار تغییر شدند. این عوامل موجب شد که معلمان به کنترل بچهها علاقه نداشته باشند. نظام آموزشوپرورش بنابر دلایل متعددی ناکارآمد شد و بعدها کلا اقتدار معلم و مدرسه شکست.
بچههای دبیرستانی میبینند که آرمان دانشگاه هم ناکارآمد شده است. زمانی مهم بود که بچهای مهندس و دکتر شود؛ اما نوجوان باهوش امروزی درباره مقوله بیکاری دانشآموختگان آموزشعالی نیز اطلاعاتی دارد و گاه از خود میپرسد که ما برای کدامین آینده در این مدارس تلاش میکنیم؟
در نسل دهههای٣٠ و ٤٠ بیشتر سیاست نهادین (حزب و ساختن دولت و مبارزه نهادین و حضور نهادین در انتخابات و سایر فعالیتهای سیاسی) و در نسل دهههای ٥٠ و ٦٠ سیاست جنبشهای اجتماعی جدید (جنبشهای جوانان، زنان و محیط زیست )و در نسل دهههای ٧٠ و ٨٠ بیشتر میتوان سیاست سبک زندگی را دید. سبک زندگی یک راهبرد غیرسیاسی است، ولی البته دلالتهای سیاسی هم دارد.
شبکههای اجتماعی منشأ قرارگذاشتن برای تجمع در مرکز خرید کورش بودند. این نشان میدهد که زمینه تفکر نسلی این نوجوانان، آیتی و شبکههای اجتماعی است. اینکه در مرکز خرید قرار گذاشتند، نشانه این است که مصرف در میان آنها عمده است. اینها نسل سبک زندگی خواهند بود. نسل سبک زندگی قبلا هم وجود داشت و چیز جدیدی نیست اما به تازگی مرزهای خود را تا ١٣ سالگی پایین آورده است.
این تینایجرها درواقع به دنبال مصرفاند و هدفشان این است که زندگی خودشان را داشته باشند و کمتر دغدغه جامعه و مسئولیت اجتماعی دارند. این نسل از اولین فرصت برای مهاجرت به دیگر سرزمینها استفاده خواهد کرد و چندان خود را درگیر دغدغههای ماندن و ساختن نمیکند. اینها نسل انتخاباند. نسل انتخاب به این معنا که در بند مرزها و حدود جغرافیایی تقدیری باقی نمیمانند؛ آنان خود را ناچار به ماندن نمییابند. اینکه افق دید آنها باز و گسترده است، یک فرصت است و درعینحال یک تهدید. فرصت در این است که شما یک نسل خلاق و سازنده دارید.
والدین اینها دغدغه جامعه را داشتند، اما افق ذهنیشان باز نبود. اینان افق ذهنی بازی دارند، ولی چندان دغدغه جامعه را ندارند. اگر دغدغه جامعه بر افق باز اینها اضافه شود، میتوان جامعه را ساخت. درست است که با ظهور تینایجرها سن آسیبهای اجتماعی پایین آمده، اما سن خلاقیت فکری هم پایین آمده است. امروز یک بچه ١٣ساله میتواند طراح صنعتی باشد یا اثر هنری بیافریند یا یک سایت جهانی را هک کند.
تعلقنداشتن به جامعه بزرگتر، یکی دیگر از مسائلی است که این تینایجرها دارند. در این مورد نمیخواهم یک قضاوت جوهری بکنم. این وضعیت با تجربه نسلی آنان ارتباط دارد. نظام مدرسه در آنها تعلق اجتماعی نیافریده است. آنها مشغول تستزدن بودند و وقت نداشتند به عشق به جامعه بیندیشند و اساسا هیچ طرح درسی برای تقویت تعلق اجتماعی بین آنان وجود نداشته است.
جوان یا نوجوانی که در خیابان با پوشش و آرایش و رفتار خاص خود ظاهر میشود، پالسهای سیاسی هم میفرستد. این پالسها لزوما آگاهانه نیستند، ولی رفتار اجتماعی و فرهنگی و سبک زندگی جوانان و نوجوانان دلالتهای سیاسی دارد، بدون اینکه آنان به طور آگاهانه و برنامهریزیشده در پی یک کنش سیاسی باشند. جوانان در مرکز خرید کورش هم نخواستهاند حرکت سیاسی کنند، ولی کار آنها پالس سیاسی هم دارد. اتفاقا باید به طور همدلانه به این پالسها توجه کرد. جامعه در حال غیرسیاسیشدن است، اما این غیرسیاسیشدن جامعه و نسلهای جدید فینفسه خبر خوبی نیست.
*برگرفته از روزنامه شرق 29 خرداد با تلخیص
نظرات بینندگان