توسعه یک تحول درونی و ذهنی است که از مادران و از خانه و مدرسه شروع می شود. اگر مقامات سیاسی ما با هم، گفت وگوی انتقادی جدی ندارند و امور را به تعارف برگزار می کنند و وقتی هم نسبت به یکدیگر انتقاد دارند آن را از پشت تریبون ها و در سخنرانی هایشان مطرح می کنند، به این معنی است که این توانایی را ندارند که با هم دور یک میز بنشینند و در مورد مسائل ملی، آن قدر صحبت و بحث و جدل و دعوا بکنند که به جمع بندی برسند و بعد همه بروند روی آن جمع بندی مورد توافق، عمل کنند. این ناتوانی در همه سطوح وجود دارد.
خیلی از ما وقتی می خواهیم شرکتی تأسیس کنیم به تنهایی اقدام می کنیم و می گوییم« اگر شریک خوب بود خدا هم شریک داشت»، بعد می بینیم بیش از 95 درصد بنگاه ها و شرکت های ما کوچک مقیاس اند، یعنی زیر ده نفر کارکن دارند و می بینیم اکنون ما در ایران هیچ بنگاه خصوصی ایرانی که 100 ساله شده باشد و همچنان فعال و پویا باشد نداریم. در حالی که هم اکنون ژاپن 100 هزار بنگاه دارد که طول عمر بنگاه ها از طول عمر موسسان آن ها بیشتر است.
چرا ما نمی توانیم ده ها سال به عنوان شریک با هم کار کنیم و بنگاه ها یا کارخانه هایمان را به نسل بعد منتقل کنیم؟ چون در ذهن و باورهایمان مشکل داریم.
در واقع برای دیدن ظرفیت توسعه در یک کشور، ما باید برویم و دبستان ها و پیش دبستانی های آن کشور را ببینیم. اینکه آنجا بچه ها را چگونه آموزش می دهند. مهم نیست چه چیزی آموزش می دهند، بلکه ببینیم چگونه آموزش می دهند.
اگر کودکان شان را پرسش گر، خلاق، صبور، نظم پذیر، دارای روحیه گفت وگو و تعامل، و دارای روحیه مشارکت جمعی و همکاری بار می آورند، اینها انسان ها و شخصیت هایی خواهند شد که در بزرگسالی می توانند توسعه ایجاد کنند. اگر بچه های امروز ما در مدارس این گونه بار نمی آیند مطمئن باشیم با نسل بعدی هم توسعه رخ نمی دهد.
معمولاً ما فکر می کنیم کلاس نقاشی برای این است که بچه ها نقاشی یاد بگیرند. آخر با دو ساعت در هفته مدادرنگی استفاده کردن و با معلمانی که خودشان نقاشی نمی دانند چه کسی نقاشی یاد می گیرد؟
در واقع کلاس نقاشی، کلاس تمرین توسعه است.
به نظر من مهم ترین کلاس هایی که هر فردی در طول دوره آموزش خود از دبستان تا دانشگاه می بیند، کلاس های نقاشی، کاردستی و ورزش است. اگر این کلاس ها خوب و درست و مطابق اهدافی که برای آن ها تعریف شده برگزار شود، اثرش بر توسعه نسل بعدی ما از همه کلاس های دیگر حتی ریاضی و فیزیک و شیمی بیشتر است.
برای درک اهمیت این کلاس، بگذارید تا دو کلاس نقاشی را مقایسه کنیم. در ایران معمولاً معلم نقاشی دبستان وارد کلاس که می شود می گوید بچه ها دفتر نقاشی و مدادرنگی هایتان را آماده کنید، بعد یک گل روی تابلو می کشد و می گوید بچه های عزیز این گل را بکشید. او با این کار به بچه ها می گوید که اولاً از من تقلید کنید و گلی مثل من بکشید، ثانیاً هر کس خودش به تنهایی این گل را بکشد یعنی انفرادی کار کردن را آموزش می دهد.
در مقابل، یک معلم نقاشی مثلاً در کانادا در ساعت نقاشی، یک کاغذ بزرگ و یک سبد به کلاس می برد و روی میز وسط کلاس می گذارد. بعد می گوید بچه های عزیز مدادرنگی هایتان را توی این سبد بریزید. همه بچه ها سخت شان است که مدادرنگی های خود را بریزند روی مدادهای دیگران. با خود می گویند مدادرنگی های ما گم می شود، بقیه از آن ها استفاده می کنند و مستهلک می شود و نظایر این نگرانی ها؛ اما معلم می گوید چاره ای ندارید که چنین کنید، اگر می خواهید در کلاس نقاسی شرکت کنید، باید مدادرنگی هایتان را بریزید در این سبد.
در واقع دانش آموزان با این کار سرمایه گذاری مشترک را یاد می گیرند. برای سرمایه گذاری مشترک باید تمرین کنیم، باید بپذیریم که بخشی از حق کنترل مالکیت ما در سرمایه گذاری مشترک از دست می رود و دیگران هم در مالکیت ما می توانند تصرف کنند و در مورد آن تصمیم بگیرند.
نقطه آغاز هر شراکت و هر شرکتی همین است که اعضا بتوانند بپذیرند که کنترل سرمایهای که به شرکت می آورند از سلطه آن ها خارج می شود و به کنترل جمعی یا مدیریت شرکت در می آ ید و چنین چیزی پذیرش و تحمل می خواهد.
اگر این آموزش را بچهها در مدرسه نبینند در بزرگسالی به جای آنکه با مشارکت با هم یک کارخانه عظیم تأسیس کنند، هر کدام می روند یک مغازه یا یک کارخانه کوچک راه اندازی می¬کنند. چون می خواهند احساس استقلال در مالکیت خود را حفظ کنند، چون از کودکی کار مشترک و سرمایه گذاری مشترک را نیاموخته اند.
بعد معلم می گوید حالا همه با همکاری یکدیگر فقط یک گل روی این کاغذ بکشید. خوب حالا برای بچه ها این سوال پیش می آید که چه گلی بکشیم؟ و کی بکشد؟ باید با هم گفت وگو کنند در مورد اینکه اکنون فصل چه گلی است و روی گل مورد نظر توافق کنند.
اگر زمستان است فصل گل نرگس است، اگر بهار است فصل گل رز است و در این مورد بحث کنند.
بنابراین بچه ها با این کار، گفت وگو را تمرین می کنند. صحبت کردن در جمع را تمرین می کنند، شنیدن سخنان و ایده های دیگران را تمرین می کنند.
خوب حالا که پس از گفت وگو مثلاً توافق کردند که گل نرگس بکشند، چه کسی بکشد؟ ممکن است هر کدام شان بخواهد خودش به تنهایی کل گل را بکشد و سهمی برای بقیه نگذارد یا برخی بخواهند از زیر کار در بروند. در این حالت آن ها توافق می کنند که مثلاً یک نفر مسئول تقسیم کار بشود و بخش هایی از کار را به افراد دیگر واگذار کند. یعنی به یکی بگوید اول تو کوزه را بکش، سپس توتنه را بکش، بعد تو شاخه را بکش، بعد تو برگ ها را بکش، تو گلبرگ ها را بکش و الی آخر.
به این ترتیب بچه ها اول نظم و سپس رعایت سلسله مراتب و تقسیم کار اجتماعی را یاد میگیرند و می پذیرند. پذیرش سلسله مراتب و پذیرش اینکه من بخشی از آزادی عمل خود را در همکاری با گروه از دست بدهم، یک توانمندی است که از طریق آموزش به ما منتقل می شود.
باز در مورد رنگِ گل، بچه ها می پرسند، حالا کی رنگ کند؟ و اجزای گل چه رنگی باشد؟ باز باید گفت وگو کنند و خلاقیت خود را برای انتخاب رنگ به کار بگیرند.
به همین ترتیب وقتی یکی از بچه ها دارد سهم کار خودش را انجام می دهد، بقیه باید کنار بایستند و تماشا کنند.
بنابراین بچه ها صبوری در کار گروهی و مدارا با دیگران را تمرین می کنند. حالا اگر یکی از بچه ها تصمیم بگیرد که گلبرگ ها را به رنگ آبی درآورد، باید خطر کند چون ممکن است کل کار بچه ها را خراب کند، بنابراین با این کار خطرپذیری را تمرین می کند و یاد می گیرد و در عین حال اگر خراب شد با نقد دوستانش هم روبه رو می شود و ظرفیت نقدپذیری اش بالا می رود.
بنابراین با یک کلاس نقاشی، بچه ها مشارکت، همکاری، گفت وگو، تعامل، صبر، تقسیم کار، نظم پذیری، نقدپذیری، سلسله مراتب، خطرپذیری، خلاقیت و مدارا را یک جا تمرین می کنند و با هم می آموزند.
اینها آن بچه هایی هستند که بعدا وقتی بزرگ شدند می توانند فرآیند توسعه جامعه خود را شکل دهند و سرعت ببخشند. چنین کودکانی بعداً تبدیل به کارآفرینانی در حوزه های گوناگون می شوند.
با چنین شیوه آموزشی در دبستان و پیش دبستان است که کشوری مانند ژاپن سرآمد میشود و صد هزار بنگاه و کارخانه دارد که طول عمرشان از طول عمر موسسان شان بیشتر شده است.
منبع: مجله دریچه شماره ۳۸
صدای معلم، صدای شما
با ارائه نظرات، فرهنگ گفتوگو و تفکر نقادی را نهادینه کنیم.