نقل است از رابرت فراست، شاعر سترگ آمریکایی که گفت: « اگر نویسنده اشک نریزد، خواننده نیز اشک نخواهد ریخت. اگر نویسنده شگفتزده نشود، خواننده نیز شگفتزده نخواهد شد » .
این جملهی کوتاه، چکیدهای عمیق از ماهیت پر رمز و راز آفرینش ادبی و ارتباط حیاتی میان نویسنده و خواننده را در خود نهفته دارد. این نه تنها یک توصیه، بلکه بیانیهای است دربارهی ضرورتِ زیستنِ متن توسط خالقش پیش از آن که به دست مخاطب برسد.
بخش نخست گفتهی فراست، بر اهمیت اصالتِ عاطفی در نگارش تأکید دارد.
نویسنده برای آن که بتواند حزن یا شادی، اندوه یا امید، و هر حس دیگری را در خواننده برانگیزد، ابتدا باید خود طعم آن را چشیده باشد؛ نه لزوماً تجربهای عینی و دقیقاً مطابق آنچه مینویسد، بلکه درک و لمسی از عمق آن حس در وجود خویش. کلماتی که از دل برمیآیند، بر دل مینشینند.
اگر نویسندهای تنها به توصیفِ سطحیِ اندوه بپردازد، بیآن که بارِ عاطفی آن را در وجود خود حس کرده باشد، نوشتهاش همچون کالبدی بیجان خواهد بود. خواننده، ناخودآگاه، خلأ این اتصالِ عاطفی را حس میکند و متن از تأثیرگذاری عمیق باز میماند.
اشکِ نویسنده بر صفحه، خواه به معنای واقعی کلمه هنگام نوشتن صحنهای اندوهبار، خواه به معنای استعاریِ غرق شدن در احساسات شخصیتها و موقعیتها، همان جوهری است که به کلمات حیات میبخشد و پلی از دل نویسنده به دل خواننده میسازد. نویسندهای که میگرید و شگفتزده میشود، نویسندهای است که با تمام وجود در جهانِ متنِ خود زیست میکند.
بخش دوم گفتهی فراست، به جنبهی کشف و پویایی در فرآیند نگارش اشاره دارد. « اگر نویسنده شگفتزده نشود، خواننده نیز شگفتزده نخواهد شد » . این جمله به این معناست که فرآیند نوشتن نباید صرفاً بازتابِ دانستهها و برنامهریزیهای از پیش تعیین شده باشد.
نویسندهی واقعی در حین نوشتن، در حالِ کشف است؛ کشفِ ابعاد جدید شخصیتهایش، گرههای داستانی پیشبینی نشده، یا ارتباطاتِ تازهای میان ایدهها. این عنصرِ کشف و ناگهانی، همان چیزی است که نوشتن را از یک عمل مکانیکی فراتر برده و آن را به یک ماجراجویی تبدیل میکند.
اگر نویسنده خود از آنچه بر صفحه نقش میبندد، غافلگیر نشود، اگر پایان داستان یا تحول شخصیت برایش کاملاً قابل پیشبینی و عاری از هر گونه تازگی باشد، چگونه میتواند انتظار داشته باشد که خوانندهاش را شگفتزده کند؟
شورِ کشف در نویسنده، جرقه ای است که کنجکاوی و هیجان را در خواننده روشن میکند.
پیوند میان این دو بخش از گفتهی فراست، در اصالت و حضورِ تمام عیار نویسنده در لحظهی آفرینش نهفته است.
نویسندهای که میگرید و شگفتزده میشود، نویسندهای است که با تمام وجود در جهانِ متنِ خود زیست میکند. او نه تنها روایتگر، بلکه ساکنِ آن جهان است. شخصیتهایش را میشناسد، با آنها هم ذاتپنداری میکند، از سرنوشتشان متأثر میشود و از چرخشهای داستانیشان به وجد میآید. این غرق شدنِ نویسنده در اثر، همان چیزی است که نوشته را زنده، پویا و سرشار از انرژی میکند.
در نهایت ؛
سخن رابرت فراست یادآوری قدرتمندی است برای تمام کسانی که قلم در دست میگیرند. نگارش تنها ردیف کردنِ کلمات و ساختنِ جملات نیست؛ آن دمیدنِ روحِ نویسنده در کالبدِ متن است.
اگر نویسنده خود را در معرض احساسات قرار ندهد، اگر اجازه ندهد که مسیر نگارش او را به سرزمینهای ناشناخته ببرد و شگفتزدهاش کند، اثرش فاقد آن نیروی حیاتی خواهد بود که بتواند قلب و ذهن خواننده را تسخیر کند.
بنابراین، اشک ریختن و شگفتزده شدن، نه ضعف ؛ بلکه بخشی اساسی از فرآیند نگارشِ اصیل و تأثیرگذار است؛ همان چیزی که متن را از سطحِ کلمات فراتر برده و آن را به تجربهای مشترک میان خالق و مخاطب تبدیل میکند.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
صدای معلم، صدای شما
با ارائه نظرات، فرهنگ گفتوگو و تفکر نقادی را نهادینه کنیم.