از تاریخ فلسفه میتوان جسارت داشتن آموخت و خود مستقلا وارد میدان و معرکهی زندگی، دین، سیاست، اجتماع و تاریخ و ... شد و هر یک را با مویبینی فیلسوفانه و نگاهی منتقدانه، زیر سوال بُرد و به چالش کشید و تجزیه و تحلیل کرد و دیگر مدام دنبال تحلیل الف و جیم در مسائل سرنوشتساز نبود (تعطیلیِ تقلید و دنبالهروی و آغاز سفر جست و جوی عقل) بلکه خود مستقیما و با تکیه بر آموزههای بنیادینِ زندگیبخش، تفسیر و خوانشی دقیق، عمیق و ژَرف داشت.
از تاریخ فلسفه خاصه پیشاسقراطیان میتوان توجه به ریشه، آرخه یا بنیادها را آموخت و در سطح نماند و به سطحیات و شطحیاتِ این و اکتفا نکرد .
از هراکلیتوس میتوان دیدن و دقت کردن به کثرت و کثرات موجود در عالم را آموخت و خود را محدود و محصور در فرقه و مذهب و خاک و جغرافیای خاص نکرد و توهم استثنا بودن نداشت و جهانها و جهانبینیهای دیگر را هم لحاظ کرد .
از پارمنیدس میتوان اندیشیدن جدی به هستی و نیستی و گذر از پاسخهای قالبی اسطورهای و دین خویانه را آموخت.
از سقراط میتوان پرسش گری را به مثابهی یک سبکِ زندگی آموخت و دیگر هر چیز و هر کسی را آسان قبول نکرد و نپذیرفت بلکه هر چیز و هر کسی و هر عقیدهای ولو قانون و دین و حاکمان را به زیر سوال برد و بیرحمانه نقد کرد و از هیچ مانعی ولو جام شوکران و مرگ باشد در راه پرسش گری و جست و جوی حقیقت نهراسید .
از افلاطون میتوان رسمِ گفتوگو (الف؛ همیشه توجه داشته باش و این احتمال را بده که همواره ممکن است حظی از حقیقت در سخن مخاطبت باشد پس جزمیت و تعصب به خرج نده و خود را حق مطلق و مطلق حق ندان. ب؛ اگر حقیقتی در کلام مخالف خود یافتی، شهامت بهخرج بده و آن را بپذیر) و تمرین دیالوگ و گام برداشتن در راهِ رشدِ فکر و فرهنگِ جامعهی انسانی را آموخت .
از ارسطو میتوان مرید نشدن و مقلد استاد و شیخ و پیر و فرزانه نماندن و دوستدار حقیقت بودن را آموخت (اشاره به عبارت ارسطو که استاد خود افلاطون را نقد میکرد و میگفت: من افلاطون را دوست دارم اما حقیقت را بیشتر) .
از آگوستین صداقت و روراستی با خود و نقاب نداشتن و کوتاه نیامدن و جدیت و استمرار داشتن را .
از دکارت شک در امور و نه تنها در امور بل در تمامی عقاید و اصول عقاید و ادیان و جهانبینیها کردن و ویران ساختن و از نو اندیشیدن و به قیل و قال و حضرت فرمودند اکتفا نکردن و خودشناسی و معرفت و حکمت را .
از اسپینوزا (که به تعبیر راسل شریفترین و صادقترین همهی فلاسفه است) پیرو نماندن در سپهر دین و بررسی تاریخی متن مقدس و به زیر سوال بردن متولیان امور دینی و افعال و اوصاف و صفتهایی که به خداوند نسبت میدهند و نهایتا اندیشهی سیاسی را .
از لاک رواداری و به رسمیت شناختن آزادی فردی هر انسانی را .
از هیوم جسارتِ به نقد کشیدن کتب مقدس، علوم طبیعی و حتی فلسفه را!
از کانت نقدِ محض و خرد ناب و نقادی ویرانگرانه و درعینحال سازنده را .
از هگل تاریخ را و تاریخی دیدن امور و پدیدهها حتی مفاهیم را .
از شوپنهاور سادهلوح نبودن و بنا را در زندگی بر خوشی و خوش بختی نگذاشتن و از قبل برای هر مصیبیتی آماده بودن و تامل در ارادهی مطلق خواست و هنرِ همیشه بر حق بودن و هنرِ زندگی کردن و ... را .
از نیچه بُتشکنی و نقد بیپروای ادیان تاریخی و آریگویی به زندگی و مبارزه با پوچی و عصیان و طغیان علیه هر چه کلیشه است و کهنه و پوچ و پوک و پوسیده است را .
از هوسرل رفتن به سوی خودِ خودِ چیزها و پس زدن و کنار گذاشتنِ هرگونه پیشداوری و سوگیری نسبت به پدیدهها و معرفت نابی چون پدیدارشناسی را .
از هایدگر اندیشیدن به هستی و زمان و مرگ و نهیلیسم و هنر و نقد رادیکال اندیشهی حسابگرانه و چارپولی و انسانکالاکُن و سنت سوبجکتیویستی و خودِ متافیزیک را .
از لویناس اهمیت و ارزش دیگری (دیگر همچون شرط حیاط و خود) و ضایع نکردن حق و حقوق طبیعی و شهروندی و کرامت انسانیاش را .
از راسل و سارتر (با وجود فاصلهی کهکشانی بین نحوهی اندیشهشان) مبارزه علیه هر سیاست جنگطلب و هر حکومت سرکوبگر و تلاش برای صلح بیحد و مرزِ جهانی و اندیشیدن در اخلاق و عقیده و کنار گذاشتن عقاید پوسیده و ... را .
اینها صرفا و تنها عنوان بسیار بسیار کلیٍ بصیرتهای بنیادینی بود که بدان در حد اشاره پرداختیم.
اگر بنا بر تفصیل و توضیح و تبیین باشد با همین تاریخ فلسفه میتوان به استقلال روح و روان رسید و راه و رسم زندگی آموخت و هرگز از جست و جوگری و در راه حقیقت بودن خسته نشد و همواره در برابر پوچی، خواه از نوع نهیلیسمش باشد خواه از نوع سیاسی و دینی و خفقانش عصیان کرد و جانها را با نفس اندیشه و سلوک فکری گرم کرد و به هیجان آورد و با شور و شوق و هیجانی ونگوگوار به زندگی آری گفت.
( کانال نویسنده )
صدای معلم، صدای شما
با ارائه نظرات، فرهنگ گفتوگو و تفکر نقادی را نهادینه کنیم.