اعتبار بخشیدن به ارزش «ارتباط» در آموزش زبان
مقدمه
جلسات اعتباربخشی کتاب درسی زبان انگلیسی پایه هشتم که با هدف ارزیابی دستاورد مؤلفان توسط معلمان متخصص در محل دفتر تألیف برگزار شد، فرصتی بود که به عنوان یک نظارهگر از زاویه و لنز رشته تخصصی خودم، وقایع این نشست را نظاره کنم. آنچه میخوانید، برداشتهایی از لنز این دوربین است که به قالب ارزیابی و پیشنهاد درآمده است. این ارزیابی که از تحلیل برآمده است، بر هدف «ارتباط» در آموزش زبان تأکید میکند. با توجه شایسته به هدف «ارتباط» در آموزش زبان، باید برای آن، در مسیر دست یابی به غایت تربیت از طریق کتاب درسی ارزش و اعتباری بیشتر قائل شد.توجه شایسته به هدف ارتباط در آموزش زبان
در اینجا، قصد دارم، به اقتضای رشتهام با دید کلینگر، کتاب درسی تازه تألیف زبان انگلیسی پایه هشتم را مورد ارزیابی تربیتی قرار بدهم. تلاش میکنم، مشکلی که معلمان متخصص آموزش زبان، به طرق مختلف سعی در بیان آن داشتند، اما در بیان روشن آن ناکام ماندند، و در نهایت در خیل مطالب دیگر گم شد، به شکلی دیگر تحلیل و بازگو کنم.
برای شروع به حساسیت و دغدغه فرهنگی مؤلفان اشاره میکنم. تجربه شخصیام در تحقیق نشان میدهد، برخلاف انتظار وقتی حساسیت نسبت به عاملی زیاد میشود، به همان اندازه میزان خطا نیز ممکن است افزایش یابد. واقعاً عجیب است، با این که میزان دقت و تمرکز بالاست و انتظار میرود مشکلی جدی رخ ندهد، اما بدترین شکل مشکلات که به نظرم «تناقضات» است، در اینجا رخ میدهد. منظور از «اینجا» وضعیتی است که در آن حساسیت به یک عامل ویژه بالاست، و با وارد شدن آن به مدار ذهن، گویی عوامل دیگر از مدار ذهن خارج میشوند. این عامل ویژه در اینجا «فرهنگ» است. من نیز در مقام ارزیاب، وقتی عامل «فرهنگ» را وارد مدار ذهن خودم میکنم، و به صحنه کتاب مینگرم (البته به کلیّات آن)، متوجه میشوم، انگار همه چیز مرتب است و کتاب زبان انگلیسی پایه هشتم «بومیسازی» شده است. اما، به محض این که همزمان عامل «ارتباط» را وارد مدار ذهن میکنم و به صحنه کتاب مینگرم، متوجه معایب بدی میشوم. منظور از «معایب بد» همان «تناقضات» است.
مثلاً میبینم از یک سو، رویکردی به نام «رویکرد ارتباطی» برای آموزش زبان اتخاذ شده است، و از سوی دیگر، با دقت و حساسیت بالای بومی و فرهنگی دروسی طراحی شدهاند که تونل اصلی ارتباطات، یعنی فرهنگ را مسدود کردهاند، و کاملاً پیراسته از فرهنگی هستند که زبان هدف بدان تعلق دارد. به نظرم، این یک جراحی و پیوند ناموفق، و از آن بدتر، یک تناقض آشکار است. زیرا، تار زبان را نمیتوان به سادگی از بافت فرهنگی که بدان تعلق دارد کشید، و در بافت فرهنگی دیگر تنید، و انتظار کارکرد درست ارتباطی از آن داشت. [پینوشت 1] این پیوند پس میزند. به نظر میرسد، این تناقض به دو صورت رخ داده است: (1) خود «ارتباط» به عنوان «هدف» فراموش شده است؛ و (2) «هدف ارتباط» در آموزش زبان، ابتدا مخدوش و سپس محو شده است. بگذارید قدری بیشتر توضیح بدهم.
همگان تأیید میکنند، دروس و مکالمههایی که تدارک دیده شدهاند، بر اساس رویکرد ارتباطی است، و قصد دارد زبان را در یک موقعیت پراگماتیک ارتباط مدارانه (یا تجربه زبان در زندگی واقعی) آموزش بدهد. اما آنچه باید دوباره پرسیده شود، این است که خود ما با آموزش زبان انگلیسی با رویکرد ارتباطی خودباورانه و فعال چه هدفی را دنبال میکنیم؟ یقین دارم، مؤلفان با اتخاذ رویکرد ارتباطی قصد ندارند فارسیزبانان از طریق زبان انگلیسی با خودشان ارتباط و تعامل برقرار کنند. بلکه میخواهند دانشآموزان با تجهیز به مهارتهای اصلی زبان هدف با دنیای انگلیسی زبان ارتباط برقرار کنند (مثلاً بتوانند امروز یا در آینده با مردمان «دیگر» در موقعیتهای واقعی یا مجازی تعامل کنند یا در دانشگاه از محصولات فرهنگی آنها مثل کتاب و مقالات علمی بهرهبرداری کنند). بنابر این، کافی نیست که «ارتباط» فقط به عنوان «وسیله» در نظر گرفته شود، بلکه باید به عنوان «هدف» نیز مورد توجه شایسته قرار گیرد. در غیر این صورت، فلسفه وجود آموزش زبان انگلیسی در برنامه درسی مدارس غیر قابل توجیه میشود.
«ارتباط» ضرورتاً دو سو (یا احتمالاً بیشتر) دارد و ارتباط مورد نظر شما، بیشک ارتباط با موجودات غیرفرهنگیِ منفعلِ یک سر و دو گوشِ بیزبان نیست، بلکه موجودات فرهنگیِ فعالِ یک سر و دو گوش زباندار و افراد ساکن دنیای فرهنگی انگلیسی زبان است. ارتباط «منِ» فارسیزبانِ فرهنگدار، یا دقیقتر است بگویم، فرهنگی با «دیگریِ» انگلیسیزبانِ فرهنگی است. بنابر این، نهتنها «او» باید در فضا و بافت فرهنگی من قرار بگیرد تا معنای زبان من را بفهمد و ارتباط برقرار بشود، بلکه «من» نیز باید در فضا و بافت فرهنگی او مستقر شوم تا معنای زبان او را بفهمم.
همچنین، اشاره به «هدف ارتباط» در آموزش زبان، اشاره به «تعامل» با «غیر» یا «دیگری» است. پس، کافی نیست که رویکرد ارتباطی ما صرفاً «خودباورانه» باشد. بلکه لازم است، برای مخدوش نشدن هدف ارتباط «خودمحورانه» هم نباشد. اما بدبختانه هست!
اگر به عناوین دروس رجوع کنیم، متوجه مخدوش شدن هدف ارتباط میشویم: ملیّت من؛ برنامه هفتگی من؛ تواناییهای من؛ سلامتی من؛ شهر من؛ و غیره. اما، اگر به محتوای مکالمات رجوع کنیم، متوجه محو شدن کامل «هدف ارتباط» میشویم. زیرا فعال شدن «من» به معنای منفعل شدن کامل «دیگری» تصور شده است، و خودمحوری بر فضای درس حاکم است. اثری از عناصر فرهنگی زبان هدف نمییابیم. طرفهای مکالمه، به ویژه در جایی که از دو فرهنگ مختلفاند (مثل مکالمات حمید و سَم یا مکالمه فانیندرا و مرتضی)، در حال «تعامل» interaction نیستند؛ یکی فعال است، دیگری منفعل و پذیرنده. بدین ترتیب، گویی بچههای ایرانی آموزش میبینند که «خود» را به «دیگری» بشناسانند، بیآنکه نیازی به شناخت دیگری داشته باشند. در حالی که در زندگی و ارتباطات واقعی «تعامل» و بده بستان جریان دارد، و شناساندن خود به دیگری نیز مستلزم قرار گرفتن در فضای تعامل، درک متقابل و همدلی است.
در نتیجه، اگر آموزش زبان را به دلیل کارکرد ارتباطیاش سودمند و لازم تشخیص دادهاید، پس به لوازم آن که «بافت فرهنگی» و عامل بودن «دیگری» است، توجه شایسته نشان بدهید، و تا این حد متن را از عناصر فرهنگی که این زبان بدان تعلق دارد، پیراسته، و تا این حد آن را «خودمحورانه» نکنید.
نباید بافت فرهنگی زبان هدف را تا این حد خنثی یا زائد تصور کرد. این خطایی است که قبلاً آزموده شده است، و خطا بودن آن محرز شده است؛ و آن وقتی بود که منتقدان در اوج رواج CLT متوجه شدند، در این رویکرد به یک عامل مهم توجه نشده است و آن زمینه context است. [پینوشت 2] البته منظور منتقدان از context بافت فرهنگی زبان اول یا «بومی» و زمینهای است که آموزش و یادگیری در آن رخ میدهد. این خطا برای ما وارونه رخ داده است، یعنی باز هم نسبت به context بیتوجهی شده است، اما این بار نسبت به بافت فرهنگی زبان دوم یا «هدف» که به نظرم، خطایی به مراتب بدتر از خطای اولی است.
ادامه دارد
نظرات بینندگان