انزوا و گوشه گیری و تنهایی شمس از ویژگی های بارز اخلاقی اوست ." خدا خود مرا تنها آفرید." (همان: 98) افلاکی درباره او می نویسد: ن پیوسته از مجامع و محافل و غلبه خلقان گریزان می بود.( 1362 : 1/ 315) او با دیگران کم اختلاط می کرده است . ( شمس تبریزی 1391 : 1 / 295 ) به این دلیل که با عامه ی مردم نمی جوشید و با آنان کاری نداشت « مرا در این عالم با این عوام هیچ کاری نیست ، برای ایشان نیامده ام » . ( همان : 82 ) اغلب عوام را شایسته ی آن نمی دید که او را ملاقات کنند . « این قوم ما را کجا دیدندی و با ماشان چه بودی ، اگر به واسطه ی مولانا نبودی ؟ » ( همان : 187 ) .
در جای دیگر می گوید : « شما دوست من نیستید که شما از کجا و دوستی من از کجا ؟ الا از برکات مولاناست هر که از من کلمه ای می شنود . » ( همان : 131 ) شناخت او از تعلیم و تربیت کودکان بسیار زیاد است.
اغلب زبان تند و گزنده ای دارد که انسان های مدعی را با سخنان محکم و دندان شکن خاموش می سازد. دکتر زرین کوب درباره او می گوید: « تندخو و گستاخ و بی پروا سخن می گفت و نوعی خشونت و بلندپروازی در سخن او بود » . (1377 :135 ) نمونه های زیادی در این مورد در مقالات وجود دارد. « چون تو که عمادی، دعوی تو این است که خدا را می بینی تو گنده بغل، چون روا نمی داری که درویش حقیقت تفسیر گوید که موسی دید. گفت: یعنی در آن حالت ندید، نمی گوید که مطلقا ندید. یعنی موسی در آن حالت کم از تو بود؟ آن چگونه باشد؟ و من کی گفتم که در این حالت دید؟" (افلاکی 1362: 1/ 121 )
در جایی شیخی او را نصیحت می کند که با خلق به قدر توان و حوصله آنان صحبت کن. شمس به او چنین پاسخ می دهد: « گفتم: راست می گویی، ولیکن نمی توانم گفتن جواب تو، چو نصیحت کردی و تو را حوصله این جواب نمی بینم » . (شمس تبریزی 1391: 1/ 280 – 279 ) یا آن چه در جواب اوحدالدین کرمانی می گوید. (همان: 2/ 217 – 216 ) گاهی حتی از این که به مخاطبش سخنان رکیک بگوید، هیچ ابایی ندارد . « نبیره شهاب سهروردی مرا می گفت: التردد تودد، گفتم: از آن تو باری نی، ای غر خواهر که تویی! » (همان: 1/ 83 )
او نه اهل خانقاه است و نه اهل مدرسه . « در خانقاه طاقت من ندارند، در مدرسه از بحث من دیوانه شوند، مردمان عاقل را چرا دیوانه باید کرد؟ » (همان 140 ) از خانقاه و مدرسه با طعنه و لحن تمسخرآمیزی سخن می گوید: « آن فلان گفت که به خانقاه نیایی؟ گفتم: من خود را مستحق نمی دانم، گفت: مدرسه نیایی؟ گفتم: من آن نیستم که بحث توانم کردن » . (همان: 146) با این حال، زمانی را صرف یادگیری فقه و علوم ظاهری کرده است « آخر فقیه بودم، تنبیه و غیر آن بسیار خواندم » . (همان: 2/78 ) و کسی یارای مجادله با او را ندارد. « اگر اهل ربع مسکون جمله یک سو باشند و من سویی، هر مشکلشان که باشد؟ همه را جواب دهم و هیچ نگریزم از گفتن و سخن نگردانم و از شاخ به شاخ نجهم » . (همان: 184)
شمس برای خودش شخصیتی والا و اسطوره ای قائل است که درکی مافوق عوام دارد: » بالای قرآن هیچ نیست! بالای کلام خدا هیچ نیست! اما این قرآن که برای عوام است، جهت امر و نهی و راه نمودن، ذوق دگر دارد و آن که با خواص می گوید، ذوق دگر » . (شمس تبریزی 1391: 1/ 184 ) سخنش را حتی اگر ناسزا باشد، موثر می داند. « اگر دشنام من به کافر صد ساله رسد، مومن شود، اگر به مومن رسد، ولی شود، به بهشت رود عاقبت » . (همان: 78) هر کسی را یارای هم صحبتی اش نمی داند . « هیچ آفریده ای از خاصان است که صحبت مرا تحمل تواند کرد؟ » (سپهسالار 1325: 126) حتی خود را فرزند پدرش نمی داند و آن شخصیت اسطوره ای و جاودانه خود را اینجا هم متذکر می شود . « گفت آخر من پدر توام، تو فرزند من. گفتم: خر اینجا می خسبد که مرا فرزند می بینی، خود را پدر می دانی. آنجا که محمد است، آدم چه زند؟ » (شمس تبریزی 1391: 1/307) مردم روزگار را در این سخن که سخن بلند وی را درنمی یابند، معذور می دارد و می گوید: « این مردمان را حق است که با سخن من الف ندارند. همه سخنم به وجه کبریا می آید » . (همان: 186) وجودش را کیمیایی می بیند که « بر مس ریختن حاجت نیست. پیش مس برابر می افتد، همه زر می شود » . (همان: 148) سخنش را گیرا می داند، چنان که هر کس به صحبت او درمی آید، مسحور سخنان او می گردد و دیگر با هیچ کس نمی تواند هم صحبت شود.(همان: 74) حتی دوست داشتنش نیز خلاف عادت و سنت است. هر کس را بیشتر دوست دارد، بیشتر به او ستم کی کند. (همان: 1/219 ) « مرا قاعده این است که هر که را دوست دارم از آغاز با او همه قهر کنم، تا به همگی از آن او باشم، پوست و گوشت و قهر و لطف » . (همان: 279 ) و بسیار زودرنج و دل نازک است. رفتنش از قونیه، علی رغم میل باطنی اش و علاقه شدید مولانا به او، دلیلی بر همین زودرنجی و حساس بودن او می تواند باشد.
آموزگاری شمس
شمس تبریزی مدتی به شغل مکتب داری مشغول بوده است. از درآمد آن مایحتاج خود را تامین می کرده است. این مطلب را هم سپهسالار و هم افلاکی ذکر کرده اند. (ر.ک. سپهسالار 1325 : 126 ؛ افلاکی 1362: 1/316 ) خود او هم در مقالات در چند مورد به آن اشاره ارده و خاطراتی را از این شغل بازگو کرده است. آموزگاری شمس، یکی از راه هایی است که ما از طریق آن می توانیم به شناخت این مرد پی ببریم، مردی که چنان قدرت و جاذبه ای دارد که بر مولانا جلال الدین بلخی اثر گذاشته و او را از مردی فقیه و واعظ به عارفی شوریده بدل می سازد. شمس برای خودش شخصیتی والا و اسطوره ای قائل است که درکی مافوق عوام دارد .
ما به طور دقیق نمی دانیم که شمس چه مدت به این کار پرداخته است، اما با خواندن مقالات او متوجه می شویم که تجربه اش در این شغل بسیار است. شمس در مقالات، منش آموزگاری دارد و افراد را به صورت مستقیم و غیر مستقیم مورد خطاب قرار می دهد و مطالب را به آنان می آموزد. همچنین، شناخت او از تعلیم و تربیت کودکان بسیار زیاد است. از آنجا که روزگاری معلم بوده است، نکات لازم آموزگاری را می داند و در مقامات بارها به آنها اشاره کرده است. برای نمونه می گوید: « قاعده این است که هر سخن که در مدرسه باشد و در مدرسه تحصیل کرده باشند، به بحث فایده آن زیادت شود » . (شمس تبریزی 1391: 1/ 175) در جایی به فردی توصیه می کند که برای علاءالدین محمد، فرزند مولانا شطرنج نخرد که مانع خواندن درس او می شود و حتی می گوید که روزگار یک دانش آموز باید چگونه سپری شود » . علاء را شطرنج مخر اگر دوست مولانایی. او را وقت تحصیل است، وقت آن که شب نخسبد الا ثلثی یا کم تر. هر روز لابد چیزی بخواند ، اگر چه یک سطر باشد » . (همان: 26)
شمس در تعلیم دادن به افراد بی سواد، تبحر دارد و به این کار علاقه خاصی نشان می دهد : « اگر تو هیچ خط ندانستی ای، تو را خط می آموختم، الا می دانی. کسی خواهم که هیچ نداند، هوس تعلیم می باشد » .(همان: 154 ) او به نکات ریز آموزشی آگاه است و می گوید تا درسی خوب در ذهنش استوار نشود، به درس جدیدی نمی پردازد. « تا یک درس را اتقان نکردمی، به دیگری شروع نکردمی. مثلا این که چندین گاه می خواند، برین هیچ نتواند اشکال گفتن و زیادت کردن، از بهر آن که چون این درس مخمر نشده باشد، چنان که همه فواید و اشکالات که مولانا فرمود، توانم اعاده کردن، فردا هرگز درس دیگر نگیرم، همان درس را باز خوانم. کسی یک مسئله را مخمر کند، چنان که حق آن است، بهتر باشد از آن که هزار مسئله بخواند خام . » (همان: 138) این مطالب، بیانگر مهارت او در این شغل است.
خاطره های شمس از دوران آموزگاری
شمس از دوران آموزگاری اش خاطره هایی بازگو می کند. او معلمی توانمند است که در مدت کوتاه (سه ماه)، به کودکان قرآن یاد می داده است. از میان این خاطره ها، چند بار شمس، از تنبیه جسمی کودکان سخن به میان می آورد و آن هم به خاطر طرز و رویه ای است که او در تربیت آنها داشته است، اما در باقی موارد از تنبیه صحبتی نیست. در برخی موارد، کودکان از طبقه بزرگان بوده اند. او در تمام خاطره ها به نحو شگفت انگیزی به هدف می رسد.
در حکایتی تعریف می کند که در حلب به پسر یکی از بزرگان در مدت سه ماه قرآن را کامل یاد داده است. کودکی که دو سال به مکتب رفته و علاوه بر آن عمویش نیز به او درس گفته بود، با این حال، هنوز قرآن را خوب نیاموخته بود. شمس ابتدا با مادر کودک شرط می بندد که در زمان آموزش، از کودک هیچ نپرسد که تا کجا آموختی. بعد از سه ماه پسر به گونه ای قرآن می خواند که مادرش غافلگیر می شود و از شادی بیهوش می شود و به شکرانه " عوض دویست، پانصد درم" (شمس تبریزی 1391 : 1/ 340) به شمس می دهد و از او می خواهد که نزد آنها بماند، اما شمس نمی پذیرد. (همان جا) در خاطره ای دیگر از کتاب مقالات که به زبان عربی نوشته شده است؛ باز خاطره ای مشابه خاطره بالا ذکر می کند. این که در ارزروم مکتب داری می کرده و کودکی را سه ماهه قرآن آموخته است. (همان: 343)
ادامه دارد
پیاده سازی : زهرا قاسم پور دیزجی
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
صدای معلم، صدای شما
با ارائه نظرات، فرهنگ گفتوگو و تفکر نقادی را نهادینه کنیم.