چندین دهه است که شعار میدهیم به صلح نیاز داریم و صلح ضرورت جامعه است. با توجه به این اصل مهم، انتظار میرود که سیستمهای آموزش و پرورش و نظام آموزش عالی افغانستان، پیوسته این ادعا را حمایت کنند. یعنی محتوا تولید کنند و افراد جامعه را برای رسیدن به صلح آماده کنند. پرسش اساسی این نوشته این است که چقدر نظامهای آموزشی ما در راستای صلحسازی عمل کردهاند؟ آیا آنها در طول دو دهه گذشته توانستهاند، محتواهای صلحآمیز، مطابق با نیاز جامعه تولید کنند؟
سازمان ملل متحد بهعنوان روشی پیشگیرانه، دهه ۲۰۰۰ تا ۲۰۱۰ را دهه بینالمللی فرهنگ صلح و عدم خشونت نامگذاری کرد. در همین راستا یونسکو، ارزش ترویج فرهنگ صلح را چنین معرفی میکند :
«آموزش فرهنگ صلح منجر به پرورش و ترویج اعتقادات و اقداماتی خواهد شد که مردم هر کشور باید متناسب با ساختارهای خاص فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی خود به آن عمل کنند. عامل اصلی تحکیم این فرهنگ در جامعه تبدیل رقابتهای خشونتآمیز به همکاریهای مبتنی بر ارزشها و اهداف مشترک است.»
با وجود آنکه در طول تقریبا دو دهه گذشته نظام آموزشی ما یکی از نهادهایی بوده که بیشترین بودجه را داشته، اما در عین زمان یک از آلودهترین و فاسدترین نهادهای ما نیز بوده است. افشای صدها مکتب خیالی در زمان وزارت آقای فاروق وردک و فساد گسترده در این نهاد، نشاندهنده وضعیت اسفبار مدیریت بنیادیترین نظام ما در عرصه آموزش است. سرنوشت فاروق وردک و مکاتب خیالیاش هیچ گاه مشخص نشد. این در حالی است که به باور یونیسف، «حدود ۳.۷ میلیون کودک فاقد دسترسی به آموزش هستند که ۶۰ درصد آنها را دختران تشکیل میدهند.».
در بخش تحصیلات عالی نیز وضعیت بهتری وجود ندارد. واقعیت این است که وضعیت تولید محتوا و بروندادهای دانشگاهها در افغانستان فاجعهبار است. کیفیت پایین مواد و محتواهای درسی، بهروز نبودن و ناکارآمدی محتواهای تولیدشده، متدهای تدریس فرسوده، چپترمحوری، فضاهای آموزشی نامناسب و فاقد استاندرد و در نهایت فساد در نظامهای آموزش و پرورش و آموزش عالی موجب شده که در طول دو دهه گذشته، افغانستان تنها بهلحاظ کمیت در عرصه آموزشی رشد کند. بزرگترین مشکل این است که محتواهای تولیدشده با واقعیات جامعه در عرصههای مختلف اجتماعی و اقتصادی همخوانی و مطابقت ندارد. به این معنی که سیستمهای آموزشی ما هر کدام مسیر خودشان را میروند.
سیستم آموزش عالی افغانستان در طول دو دهه گذشته که فرصت نفسکشیدن و قدبرافراشتن پیدا کرد در زمینه صلحسازی در جامعه توجه چندانی نشان نداده است. استادان و دانشکده شرعیات ما با محتوای ثقافت اسلامی بیش از آنکه مدارا، همدیگرپذیری و صلح را آموزش دهند، افراطگرایی و خشونت را محور آموزش قرار دادهاند. این موضوع را میشود از رشد افراطگرایی در میان دانشجویان دانشگاههای افغانستان، بهخصوص دو دانشگاه کابل و ننگرهار به خوبی مشاهده کرد. دانشجویان معترض در سال ۲۰۱۵ در ننگرهار، پرچم داعش و طالب را برافراشتند. هرچند عمل آنان مورد نکوهش قرار گرفت اما بیانگر واقعیت تلخ ناکارآمدی آموزش عالی در افغانستان بود. آموزش صلح، معطوف به پرورش است. پرورش جنبههایی از شخصیت و وجود فرد که در آن ارزشها و نگرشهای افراد جامعه موجب تغییر رفتار میشوند.
یک موضوع اساسی که فرایند صلحسازی را همه روزه در افغانستان به چالش میکشد، زمینههای اجتماعی تولید خشونت است. این زمینهها در قالب فرهنگ، زبان، روابط اجتماعی و امر روزمره، پیوسته مفهوم صلح را تهدید میکنند. نقطهای که دقیقا سیستم آموزشی ما باید وارد میشد و مسئولیت اجتماعی خود را ایفا میکرد. متأسفانه، نظامهای آموزشی ما بیشترین تمرکزشان بر امر آموزش بوده است. یعنی تلاششان این بوده که شاگردان و دانشجویان را مورد آماج اطلاعات و مفاهیم مختلف قرار دهند. گاهی این اطلاعات و مفاهیم در تضاد با یکدیگر بوده، طوری که عاجز از ایجاد یک ساخت معنادار بوده است. اینکه این اطلاعات و مفاهیم چقدر مطابق با نیازهای جامعه و دانشجویان بوده و در زندگی واقعی آنان کاربرد داشته، بحثی است جداگانه که خارج از موضوع این نوشته است.
در این بمباران اطلاعات و مفاهیم آنچه که نظامهای آموزشی ما از آن غفلت کردند، توجه به امر پرورش افراد بوده است. مهارتهای زندگی، همدیگرپذیری، احترامگذاشتن، رعایت اصل احترام به قانون، مسئولیتپذیری، صلحخواهی و موارد بسیاری را میتوان برشمرد که معطوف به امر پرورش میشوند و جایشان در درون محتواهای نظامهای آموزشی ما خالی است. بلایی که سیستمهای آموزشی ما بر سر دانشجو و دانشآموز آورد، این بود که خلاقیت و تخیل آنان را از بین برد.
ما پس از دو دهه سرمایهگذاری با نسلی روبهروییم که فاقد اندیشه، تحلیل و تفکر انتقادی است. نسلی که بیگمان باید بزرگترین سرمایه و منابع ما میبود اکنون فاقد عاملیت و تفکر در بسیاری از حوزههای فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی است.
حقیقت این است که نظام آموزش و پرورش و تحصیلات عالی افغانستان چنین از قافله صلحسازی بسیار عقب است. به این معنی که برونداد این دو نهاد اگر برخلاف جریان صلحخواهی نباشد آن را تقویت نمیکند. حقیقت این است که نظام آموزش و پرورش و تحصیلات عالی افغانستان از تشخیص نیازهای جامعه و دانشجویان عاجز است. دانش تولیدشده در نظامهای آموزشی ما کاربردی نیست و مهمتر از همه اینکه از تولید محتواهای پرورشی همچون صلحسازی غافل بوده است. برونداد این دو نهاد اگر بر خلاف ادعای صلحخواهی جامعه نباشد آن را تقویت نمیکند.
در روند صلح کلمبیا، نهادهای مختلفی از جمله دانشگاه ملی کلمبیا، نقش اساسی را برای بهوجودآوردن گفتمان صلح داشتند. دانشگاه ملی کلمبیا نمونه موفق از نهادی است که در خدمت صلح یک جامعه، تلاشهای نتیجهبخشی انجام داده است. این دانشگاه، با درک واقعیتهای اجتماعی، سیاسی و نیازهای جامعه به صلح، بستری را برای روایت دردها و زخمهای جنگ گشود. برنامههای مختلفی را در این راستا ترتیب داد. صدای قربانیان جنگ را به صورت گسترده بازتاب داد. به طوری که در روند صلح کلمبیا، حقوق قربانیان جنگ، محور گفتوگوهای صلح این کشور واقع شد.
زمانی که ارزشهای جامعه از طریق نهادهای آموزشی آن نهادینه نشوند و نهادهای آموزشی کارکردی باژگونه یابند، چگونه میتوان انتظار داشت که ما به صلح دست یابیم؟
درست است که آموزش کیمیا، فیزیک، هندسه اهمیت دارد و نظامهای آموزشی باید به آن توجه کنند، اما برنامههای درسی صلحمحور نیز نیاز جامعه ماست. ما نیاز داشتیم در یک جامعه متکثر، چندقومی و پساجنگ یاد بگیریم چطور به باورهای یکدیگر احترام بگذاریم. ما نیاز داشتیم بدانیم صلح، امنیت و مدارا چیست و چگونه در جامعه تحقق مییابد. ما نیاز به درک وسیعی از حقوق بشر و احترام به دیگری داشتیم. ما نیاز داشتیم پایههای دموکراسی نوپایمان روزبهروز در مکاتب و دانشگاهها توسط سیستمهای آموزشیمان تقویت میشد. اگر ما آن چنان که ادعا کرده بودیم که صلح ضرورت جامعه است، طی دو دهه گذشته باید برای آن برنامهریزی میکردیم. اگر چنین کرده بودیم، امروز دانشگاهها و مکاتبمان هر کدام پرچمدار مبارزه با خشونت و افراطگرایی بودند. اما بزرگترین دانشگاه ما در قلب شهر کابل مورد حمله تروریستی قرار میگیرد درحالیکه این باور وجود دارد که برخی دانشجویان و استادان این دانشگاه در زمینهسازی و تحقق این حمله نقش داشتهاند.
صلح مفهومی است که دربرگیرنده معانی مختلفی است و راههای رسیدن به آن هم بسیار متنوع و در مواردی پیچیده است. صلح نبود جنگ نیست، بلكه مقصود از آن، رسیدن به نوعی هماهنگی در تمامی سطوح فعالیتها و تلاشهای انسان میباشد. صلح مفهومی فراتر از احساس آرامش یا فقدان خشونت و یا حتا رفع برخی نیازهای اساسی دارد و میتوان آن را وجود عدالت، عشق، برابری و یگانگی در تمام وجوه زندگی معنا کرد. بود یا نبودِ این مؤلفهها و ویژگیها در ارتباطات فردی، در جوامع بشری و در قوانین حکومتی و نیز در بسیاری جاهای دیگر دیده میشود.
بنابراین لازم است که صلح نه بهعنوان یک مفهوم وسیع، بلکه بهعنوان یک واقعیت ملموس آموخته شود و برای آموزش و ترویج آن از همهی منابع و امکانات استفاده شود. مکاتب و دانشگاهها میتوانند مسائلی مانند تنوع فرهنگهای انسانی، جمعیت، تخریب اکوسیستم و آلودگی، نژادپرستی، جنگ، تروریسم، روابط جهانی و جز اینها را برگزینند و برای افزایش آگاهی محصلان و دانشجویان دربارهی آنها به بحث و گفتوگو بپردازند.
آموزش صلح، معطوف به پرورش است. پرورش جنبههایی از شخصیت و وجود فرد که در آن ارزشها و نگرشهای افراد جامعه موجب تغییر رفتار میشوند. در این نوع از آموزش افراد یاد میگیرند که چطور از خشونت پرهیز کنند، چگونه از ارزشهای صلحآمیز پاسداری کنند. چگونه به حقوق بشر، عدالت اجتماعی و حقوق شهروندی احترام بگذارند و در نهایت در آموزش صلح، افراد چگونگی همزیستی مسالمتآمیز را در کنار یکدیگر تجربه میکنند. از برآیند چنین آموزشی، فرهنگ مبتنی بر صلح و صلحخواهی تولید میشود.
نظرات بینندگان
تنها نظام آموزشی افغانستان نیست که فاقد الگوهای صلح محور است.
در نظام آموزشی ایران نیز آنقدر که در ستایش جنگ و جهاد و تضاد کفر و دین گفته می شود ، به فرهنگ صلح خواهی توجه نمی شود . در نظام های ایدئولوژیک محور به ترویج فرهنگ صلح و دوستی ملل توجه چندانی نمی شود و معیارهای عقیدتی بر همه چیز برتری دارد.
اما نوجوانان همه چیز را از نظام آموزشی کسب نمیکنند. اجتماع ، مدرسه بزرگی است که همه از آن می آموزند.
خودمان می توانیم با قلم ، با زبان ،با هنر و با رفتار های اجتماعی ، فرهنگ صلح خواهی را در جامعه و در ارتباط با نوجوانان ترویج دهیم
تا درخت دوستی بر کی دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
( حافظ )
خوب اگر حوزوی می خواد معلم بشه
اگر راست می گه از راه تربیت معلم وارد بشوند .