سال پیش در چنین مناسبتی در آستانهی اردیبهشت و به بهانهی بزرگداشت سعدی، متنی در این ستون نگاشتم كه اقبال عام نیافت، سهل است كه خواص نیز در دو گروه در من درآویختند: یك گروه، از همهی آنچه در دیوان نفیس و بیبدیل او آمده، چنگ به نوادری از گفتارهای وی افكندند.
یا خرده بر اعتقادات سعدی آوردند و یا در برخی هجویات و هزلّیاتِ مانده از وی ـكه بال مگسی را میماند در پهنهی یك دریا آب زلال ـ به شماتت و مذمّت درنشستند و خلاصه، یك زمزمهی روحبخش از بدایع و نصایح و حكمت و تربیت در اوج فصاحت و بلاغت را به رشحهای باریك و كدر از ادرارِ ناخواسته یكسره مخدوش و آلوده دیدند.
گروه دیگر به نصیحت و اندرز بر دو نكته انگشت نهادند: یكی آنكه در ستون روزنامهای مردمی و چشمانی سریعالگذر(!) باید احترام و ادب و مراعات ذائقه را در نظر آورد و این دكّهی عبوری را با كلاس ادبیات اشتباه نگرفت.
دو دیگر آنكه زمانه را نیز باید شناخت و نثر و كلامی را كه بیش از هفتصد سال از عمرش گذشته، باید به موزهی ادبیات و تاریخ سپرد و عطای گلستانش را به لقای خزانش بخشید.
در این یك سال صبر پیشه كردم و قفا خوردم و ملالت بردم، لیك از خدای، اردیبهشت دیگری را طلب كردم كه به قول خودِ سعدیِ جانم:
پای در زنجیر پیش دوستان
بِه كه با بیگانگان در بوستان
در این یك سال، كلیّاتش را -كه هیچگاه از كنارم دور نمانده- در كنام جانم نشاندم و چندین و چندباره بر صفحاتش آویختم و نفحات انس در لمحاتش ریختم.
كنون خواهید گفت: هان ای پسر! این كه همان شد! طنطنهای از واژگان تاریخگذشته و دبدبهای از كوكبهی افولكرده! راستی تو را چه میشود!؟
راستی میخواهید بدانید مرا چه میشود؟
وقتی در این روزهای لنترانی، به قول سعدیِ جانم چنان كه افتد و دانی، صفهایی طولانی از مردمان عالی و دانی را دیدم كه به پروایی صادق یا كاذب زنجیرهی انسانیِ ثبتنام را به سلسله كشیدهاند، جایجای به حكایات و اشارات گلستان ره كشیدم.
از جمله آنکه: "مُشك آن است كه خود ببوید؛ نه آن كه عطّار بگوید".
نیز یاد آن عبارت افتادم كه شكوه میكرد از طبلهای غازی، بلندآواز و میانتهی، یا آنجا كه در سیزدهمین حكایت از باب هفتم در «تأثیر تربیت» آورده است: "هندویی نفطاندازی* همی آموخت. حكیمی گفت: تو را كه خانه نیین است، بازی نه این است!"
نیز در باب هشتم در «آداب صحبت» فرماید: "خردمندی را كه در زمرهی اجلاف سخن ببندد شگفت مدار، كه آواز بربط با دُهُل برنیاید و بوی عبیر از گندسیر فرو مانَد".
بلندآواز نادان گردن افراخت
كه دانا را به بیشرمی برانداخت
نمیداند كه آهنگ حجازی
فرو مانَد ز بانگ طبلِ غازی
در این نظارهی جانگزا با خود گفتم: مرا با كسانی كه سعدی را بعد از هشت قرن بنای نبش قبر دارند تا بر اعتقاداتِ نشنیده از او و بافته بر او طعن و تعریض آورند، كاری نیست؛ چرا كه بیثمرتر از این، كاری نیست.
امّا با آن دگر گروه:
گر بگویم كه مرا با تو سر و كاری نیست
در و دیوار گواهی بدهد كاری هست!
به كسانی كه فحوای كلام سعدی را تاریخگذشته میدانند و بهویژه نثر بیبدیل او را از ذائقهی فرهنگ و ادب مردمان، شسته و پیراسته میخواهند و مدام بر طبل سادهخواهی و سادهگرایی افراطی میكوبند، آیا خبرشان هست كه هم در رفتار مردمان جلافت آمده است و هم در گفتارشان سخافت؟
اگر نیامده، پس این مضحكهها چیست؟ و اگر شأن سخن به قهقرا نگراییده، محتوای این فضاهای مجازی را چگونه باید توجیه كرد؟
كاش مردمان ما دوباره گلستان به دست گیرند و هشت باب بهشتش را سیر كنند.
سیرت پادشاهان» را بخوانند تا قدر «اخلاق درویشان» را بدانند و آنگاه به «فضیلت قناعت» پی ببرند و «فواید خاموشی» را بچشند. آن زمان اگر به «عشق و جوانی» هم غرّه شوند، در فصل دیگر از «ضعف و پیری» غافل نگردند.
اینگونه است كه «تأثیر تربیت» را میبینند و «آداب صحبت» را میفهمند. آیا این همه، دشوار و نشدنی است و آیا تاریخ مصرفش منقضی است؟
بعد التحّریر:
وقتی شنیدم «كاروان حلّه» به شگون زادروز قائد قوم یأجوج و مأجوج، تحفه به نزدیك دیار چین و ماچین چاپار كرد. با خود گفتم: كاش «سیرت پادشاهان» را خوانده بودند!
* نفطاندازی: آتشبازی با دمیدن مایع آتشزا از دهان بر شعلهی آتش.
روزنامه اطلاعات
صدای معلم، صدای شما
با ارائه نظرات، فرهنگ گفتوگو و تفکر نقادی را نهادینه کنیم.