در سال های ابتدایی ورود خودرو به ایران که در آغاز با مقاومت مردم مواجه شده بود؛ کم کم این نماد فرنگی جذابیت پیدا کرد و سالمندان و جوانان این آرزو را داشتند که صاحب یکی از مرکب های آهنین باشند و سوار بر آن در خیابان ها و کوچه های تهران ویراژ دهند و دختران نیز این آرزو را داشتند که عشق شان با این مرکب آهنین و خودروی فرنگی به سراغ شان بیاید و دست شان را بگیرد و با هم به سمت خیابان زندگی و لحظات خوشبختی بروند!
جعفر شهري درباره این دوران از تهران قدیم می گوید: « از افتخارات هر دختردار این بود كه دختر به شوفر بدهد و از خوشبختي هاي هر زن كه شوهر شوفر نصيبش شده باشد.» از آنجایی که تجدد، تجدد ایجاد می کند و تغییر و تحول به وجود می آورد، ورود ماشين به عرصه زندگي محتواي آرمان ها و آرزوهاي دختران دم بخت را تغيير داده است.
در ذهن اين دختران « مرد روياها » ديگر يك مرد اسب سوار نبود و يك نويسنده امروزي اين تحول روياها را چنين بيان مي كند: « اين جا كنار پنجره كسي نشسته منتظر شاهزاده قصه ها سوار بر ماكسيماي سفيد.» (چلچراغ 19 :89) در ابتدا ميل زنان به تصرف ماشين از طريق ميل به ازدواج با راننده ها و يا دارنده هاي آن پاسخ داده مي شد ولي به تدريج زنان در پي تملك مستقيم آن برآمدند و روياهاي رانندگي زنان را نيز در برگرفت و شاید در بین بلاد اسلامی و آسیایی ،این بانوان ایرانی جزو اولین بانوان اسلامی و آسیایی بودند که رانندگی را تجربه کردند و ماشین سواری کردند و حس شیرین رانندگی را تجربه کردند و ماشین را از مبدا به مقصد راندند!
جالب این است که حتی پس از 70 سال تجربه رانندگی بانوان در 2 سال پیش یکی از دیپلمات های اروپایی از اين موضوع اظهار شگفتی نموده و از وزیر صنعت و معدن می پرسد:
جالب است که در کشور شما زنان رانندگی می کنند! می دانید چند درصد زنان رانندگی می کنند؟ البته این تغییر و تحول و دگرگونی مصایب زیادی داشت!
حتما این دگرگونی ها برخي از مردان را دچار دردسر می كرد: سیمین دانشور می نویسد: « بدبختي ما از وقتي شروع شد كه صديقه خانم همسايه ديوار به ديوارمان ماشين خريد و با دستكش سفيد و عينك سياه پشت فرمان نشست... به خانه كه آمدم زنم بق كرده بود... گفت از صديقه خانم ته توي كار را در آورده ام خرج تمرين رانندگي تا تصديق بگيرم 500 تومان است. آن را از اداره گدايت مساعده بگير، اگر ماشين را قسطي بخريم صرفه ندارد، اما اگر چكي بخريم 32 هزار تومان است» از سویی دیگر صمد بهرنگی حکایت دیگری از خودرو را در آثارش به تصویر می کشد. صمد بهرنگی تضاد و تناقض را در تهران با تمثیلی ماشینی در داستان هایش روایت می کند.
در داستان هاي صمد بهرنگي ماشين نماد طبقه بالاست و تهران برحسب مالكيت و عدم مالكيت ماشين سواري به شمال و جنوب تقسيم مي شود: « تهران دو قسمت دارد شمال و جنوب و هر قسمتش براي خودش چيز ديگري است... جنوب محل آدم هاي بي چيز و گرسنه است و شمال محل اعيان و پولدارها، سواري هاي لوكس و سگ هاي چند هزار توماني... در جنوب شهر كسي ماشين سواري ندارد.» صمد دوست ندارد و حتي نمي خواهد كه اين بچه هاي ماشين سوار داستان هاي او را بخوانند: «هيچ بچه عزيزدردانه و خودپسندي حق ندارد قصه من و اولدوز را بخواند. به خصوص بچه هاي ثروتمندي كه وقتي توي ماشين سواريشان مي نشينند، پز مي دهند و خودشان را يك سر و گردن از بچه هاي ولگرد و فقير كنار خيابان ها بالاتر مي بينند.»
حالا این نماد تجدد که روزگاری با مقاومت مردم مواجه شده بود و بعدها دخترهای زیادی که آرزوی شوهرشوفر داشتند ده ها سال می گذرد و خودرو هنوز در جامعه ی ایرانی رمز آلود است و شگفت انگیز!
خودرو قسمتی از فهم و فرهنگ جامعه ی ایرانی است و این مرکب آهنین فرنگی هنوز به رنگ فرهنگ ایرانی در نیامده است!
صدای معلم، صدای شما
با ارائه نظرات، فرهنگ گفتوگو و تفکر نقادی را نهادینه کنیم.