اكنون كه من قلم به دست گرفتهام و افكارم را جمع نمودهام تا يك انشاء خوب بنويسم ناگهان به فكرم آمد كه از چه چيزي بنويسم؟
ناگهان دوباره به ياد بيبيام افتادم كه هر روز صبح به من سفارش ميكند كه سر و كلّهام را خوب بپوشانم، ميگويد اين روزها هوا تيز شده است و ممكن است چايمون كني. معنياش را نميدانستم. خيلي با كمال ادب از بيبي پرسيدم چايمون يعني چه؟ يك چيزي گفت كه باز هم نفهميدم. از آقايمان اجازه گرفتم و آقا برايم معني كرد. گفت همان آنفلوآنزاست ولي چون اين اسم يك مقداري شيك است قديميها نميتوانند بگويند.
در قديمها چون استكان كم بوده است خيلي از مردمها از استكان همديگر چاي ميخوردند و مريضي ميگرفتند و اسمش را چاييدن گذاشتهاند. پس تا اينجاي انشاء يك نتيجه ميگيريم كه از چيزهاي همديگر مخصوصاً بياجازه استفاده ننماييم.
بعداً كه اين چند روزها مدرسهها به خاطر آلودگي تعطيل شدند يك تصميم ديگر هم گرفتم كه اگر خداي نكرده هوا خوب شد و مجبور شديم دوباره به مدرسه برويم مريضي نگيريم. آن تصميم اين بود كه از پولهاي پساندازم يك ماسك بخرم و به خودم وصل كنم، امّا در اين افكار فرو رفته و غوطهور شدم كه اي خداجان بزرگ و مهربان! اگر در سابقترها مردمها از استكان و يا باديهي همديگر چيزي ميخوردند و مريض ميشدند، امروز كه با نفس كشيدن از هواي همديگر مريضتر و بيچارهتر شدهاند! يعني نتيجهي دوم انشاء ما اين است كه هم حواسمان به چايمان بايد باشد و هم بعضي جاهايمان و گرنه بسيار خطرناك ميگردد.
راستي تا يادم نرفته از شب يلدا برايتان بگويم كه بيبي زير كرسي كلّي داستانهاي آموزنده برايمان تعريف نمود و ما را بسيار هم خوشحال نمود. مثلاً قصّهي يك پادشاهي را تعريف كرد كه الان اسمش يادم رفته ولي خودش آدم ستمگر و ظالمي بوده و حتّي يك جورهايي شده بود كه اسمش را با غين مينوشتند. يادم آمد، آغامحمدخان قاجار. او اصلاً فقط به فكر سلامتي و عيش و نوش خودش بود. به همين خاطر يك روز همهي دكترهاي كشور ايران را دعوت كرد و گفت: من ميخواهم در بهترين جاي ايران يك پايتخت بسازم كه هم هوايش خوب باشد و هم يك چيزهاي ديگرش، و دكترها كه فكرهاشان را روي هم ريختند به او گفتند: لازم نيست شما آنجا را بسازيد. خداي مهربان خودش از قبل آن را خلق كرده است و آن شهر طهران است و تازه، هم هوايش خوب است و هم آبهاي خيلي خوب و تميزي دارد.
الان كه الحمدلله چند روز است مدرسهها تعطيل است و همه ميگويند تقصير هيچكس نيست من بسيار تعجّب نمودهام. اول از همه از بيبيام تعجّب نمودهام كه اگر آن پادشاه خيلي ستمگر و ظالم بوده است و خيلي هم خودخواه و ازخودراضي بوده است چه چوري راضي شده تا از دكترها سؤال كند؟ و تازهشم به حرف آنها گوش نمايد؟ خوب دكتر هستند كه هستند، مگر بايد در كار پادشاهها دخالت كنند؟ پس شايد يك كمي هم ستمگر نبوده است و يا كمتر ظالم بوده است وگرنه به دكترها ميگفت: شماها برويد به دنبال كارتان و نه به پايِ تخت كاري داشته باشيد و نه جاهاي ديگرش. تازه يك چيز ديگر!
اگر آن دكترها در آن زمان سابقها سواد درست و حسابي داشتند يك جاي ديگري را ميگفتند. تا اينجا به نتيجهي سوم انشاي جالب مان ميرسيم كه خيلي هم زود نبايد به حرف هركسي به خصوص بعضيها گوش كرد تا امروز همهي بدبختيهايش مال ما نشود.
كاشكي يك شب من را به برنامهي گفتوگوي ويژه دعوت مينمودند؛ هم پدرم مجبور ميشد يك اُرسي سالم برايم بخرد و هم از اينكه مجريها چه جوري آدمها را توي سؤالها گير مياندازند سر درميآوردم. از همه مهمتر با همان اُرسي نو، پاي خود را روي آن يكي پايم ميانداختم و دربارهي علت آلودگي هوا ميگفتم:
«در واقع(!) اين مسألهي ملّي را بايد در راستاي يك خطاي تاريخي كه درواقع(!) در زمان آن پادشاه بدتركيب قاجار و شايد هم به توطئهي بعضي سفارتخانههاي خارجي بر مردم ايران تحميل نمودند مورد بررسي قرار گرفته شود! ما آن دكترهاي آنزمان را نميبخشيم كه بدون كارِ كارشناسي و فقط و فقط به خاطر منافع زودگذر جناحي درواقع(!) و در حقيقت پايمال كردند...» و اگر هم مجري وسط حرفهايم ميپريد يكجوري ميكردم كه از كردهاش پشيمان ميگرديد. مثلاً او را تهديد مينمودم كه يك چيزهايي را كه در پشت پردهي آن صحنهي فيلمبرداري است براي مردم بالأخره فاش ميكنم و الآن كه هيچ چيز تقصير هيچكس نيست بهتر است مدارس را بازگشايي كنيم و به دشمنان فرصت سوءاستفاده ندهيم...»
در آرزوي آن روز و آن گفتوگو !
اين بود انشاء ما.
روزنامه اطلاعات
آخرین اخبار و تحلیل ها در حوزه آموزش و پرورش ایران و جهان در سایت سخن معلم
با گروه سخن معلم باشید .
نظرات بینندگان
لطفا جواب بدین و در ضمن کمی درباره اش توضیح دهید.
ممنون