«میان ایران در آستانه ورود به دنیای مدرن با ایران دو هزار سال قبل هیچ تفاوتی از لحاظ ماهوی وجود نداشته، تنها اگر تغییری مشاهده میشود، میتوان آن را شکلی و غیرساختاری دانست. در حالی که ساختارهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی ایران طی سالهای متوالی در دوران قدیم با تکانههای جدی همچون تغییر مذهب و سلسلههای حکومتی مواجه گردید، اما همچنان بهگونهای متصلب که از ویژگیهای قدیم محسوب میگردد، ماهیت خویش را حفظ نمود. چنین ساختارهایی که تا آستانه ورود به عصر جدید، گفتمان حاکم را تشکیل میداده است، پس از جنبش مشروطه جزء نیروهای مقاومت درمقابل غلبه ملزومات مدرن درآمده و در مقابل تغییرات جدید، ایستادگی نموده است » .
مشروطه ناکام
تاملی در رویارویی ایرانیان با چهره ژانوسی تجدد
مهدی رهبری (نویسنده)
***
آن چه در زیر می آید ؛ مشاهدات عینی یک « معلم روزنامه نگار » است .
از قبل تعدادی از کنش گران شامل رحیم قمیشی، ناصر دانشفر و اکبرسرارودی برای تجمع 25 بهمن فراخوان داده بودند .
این تجمع با هدف اعتراض به حصر میرحسین موسوی و زهرا رهنورد و مهدی کروبی که نزدیک به 15 سال در حبس خانگی به سر می برند و با رویکرد « سکوت » قرار بود برگزار شود که با ممانعت نیروهای امنیتی و انتظامی رو به رو گردید .
از قبل و با توجه به شرایط جامعه می شد چنین نتیجه ای را پیش بینی کرد اما چند مساله برای من در این روز اعتراض قابل توجه و تامل بود .
نخست آن که مطابق قانون اساسی و به طور مشخص اصل 27 تجمع آزاد است .
به نظر می رسد این اصل صراحت دارد و نباید و نمی تواند در رویکردهای مصلحتی و امنیتی گیر افتاده و حقوق مصرح مردم نادیده گرفته شود .
آن چه بیشتر موجب آزار است برخورد دوگانه و البته با صراحت بیشتر ، تبعیض آمیز و ریاکارانه حاکمیت در برخورد یا تجمعات است .
گروهی که حامی قرائت های حاکمیت در مسائل و موضوعات باشند به راحتی تجمع برگزار می کنند و کسی هم معترض آنان نمی شود در حالی که معنای آزادی به صورت دقیق آزادی مخالف و منتقد است .
هنوز نفهمیده ام و البته درک آن برای من غیر قابل انجام است که چرا در تجمع مسالمت آمیز و صنفی تعدادی از معلمان بازنشسته به صورت آنان فلفل پاشیده شده و با این فرهنگیان با خشونت و تحقیر برخورد می شود ؟
این همه خشونت نیروهایی که بر حسب قاعده باید مروج قانون گرایی و انسان محوری باشند از کجا می آید ؟ و چرا می آید ؟
پلیس و یا مامور رسمی که خود حامل و عامل به خشونت است ؛ چگونه می خواهد جلوی خشونت دیگران را بگیرد ؟ و چه بسا فردا در فضای کنش و واکنش ؛ دامن او را هم بگیرد که البته آن هم به واقعیت پیوسته است . منع تردد شهروندان و یا اعمال هر گونه محدودیت و یا ممانعت خارج از چارچوب « قانون و اخلاق » جامعه را در مسیرهای خطرناک و پیچ های غیر قابل برگشت قرار خواهد داد .
جمهوری اسلامی برای یک بار و برای همیشه باید به این برخوردهای تبعیض آمیز و خشونت محور پایان دهد .
چگونه است که تنبیه بدنی و خشونت یک معلم در کلاس از سوی مسئولان تحمل نمی شود اما این نیروها و افراد مجاز به انجام هر رفتاری برای « هدف از پیش تعریف شده » هستند ؟
آیا « هدف » ؛ « وسیله » را توجیه می کند ؟
مساله بعد ؛ برخورد تند و قهری ماموران با کسانی است که قصد عکس گرفتن و یا فیلم برداری از صحنه را دارند .
کدام قانون می تواند حق عمومی افراد را در این موارد محدود و یا لغو کند ؟
این ترس مشهود ناشی از چیست ؟
زمانی و بر حسب اتفاق زیرنویس شبکه خبر را نگاه می کنم .
طوری اطلاع رسانی می کند گویی ناامنی و جرم و جنایت و فلاکت آن ممالک توسعه یافته را در برگرفته و فقط ما در ساحل نجات به سر می بریم اما کسی به این پرسش پاسخ نمی دهد که چرا و زمانی که پلیس با تظاهر کنندگان برخورد می کند خبرنگاران حاضر بدون ترس و در امنیت از تمام جزئیات صحنه درگیری عکس و فیلم تهیه می کنند اما در ایران نمی شود ؟
آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک ؟
اگر کاری قابل دفاع است دیگر چه جای پنهان کردن و کتمان کردن ؟
این چه خلقیاتی در ایرانیان است که از « شفافیت » واهمه دارند و از آن فرار می کنند اما انتظار تحقق آن را در دیگران دارند ؟
در حوزه ی آموزش و مدرسه برخی به شدت مخالف شیشه ای شدن کلاس درس هستند .
آنان تصور می کنند که محیط کلاس یک حوزه و حریم شخصی است و ضبط صدا و یا عکس زیر پاگداشتن حقوق مدنی و شهروندی افراد است .
به طور قطع و بدون تردید و پس از 36 سال اشتغال در « حرفه معلمی » با صراحت اعلام می کنم :
معلمی که به خودش مطمئن باشد و رفتار خود را به صورت صحیح و علمی و منطقی مدیریت کند نباید از مشاهده رفتار خود توسط دیگران واهمه ای داشته باشد .
بلکه از آن استقبال هم می کند . چرا که به طور قطع برای رفتار و کنش خود دلیل و منطق دارد .
همین وضعیت در مورد حاکمیت که فصل الخطابش باید « قانون » باشد کاملا ساری و جاری است .
بارها و بارها در « صدای معلم » نوشته و در محافل عمومی گفته ام که وظیفه مهم آموزش و پرورش تربیت « شهروند » است .
این اگر نباشد ؛ موضوع مدرسه و آموزش از فلسفه ی خود تهی و از حیز انتفاع ساقط می شود .
مدرسه ای که قادر نیست شهروند و انسان مجهز به مهارت های شهروندی با تفکر انتقادی تربیت کند ؛ بودن و یا نبودنش توفیری ندارد جز آن که فقط « هزینه » تولید می کند .
کدام قانون و کدام قاعده به ماموران اجازه می دهد که با موتور سیکلت ها و با ایجاد صداهای نامتعارف و توحش آمیز ، امنیت شهروندان را در پیاده رو و خیابان به مخاطره بیفکنند با این توجیه که قصدشان برقراری « نظم و امنیت » است ؟
در این وضعیت چگونه همان « پلیس » و یا « مامور قانون و نظم » می تواند به موتورسواران عادی نهیب بزند که حق وارد شدن به مسیرهای غیرقانونی را ندارند و با آنان برخورد می شود ؟
این را کدام عقل سلیم می پذیرد ؟
مگر نه آن که مهم ترین وظیفه حکومت باید برقراری امنیت ؛ اجرای قانون و تامین آرامش شهروندانش باشد که او را به همین دلیل بر مسند « قدرت » نشانده اند ؟
منع تردد شهروندان و یا اعمال هر گونه محدودیت و یا ممانعت خارج از چارچوب « قانون و اخلاق » جامعه را در مسیرهای خطرناک و پیچ های غیر قابل برگشت قرار خواهد داد .
آن زمان دیگر هیچ تدبیر و یا درخواستی در بستر « بی اعتمادی محض » نتیجه معکوس خواهد داد . این چه خلقیاتی در ایرانیان است که از « شفافیت » واهمه دارند و از آن فرار می کنند اما انتظار تحقق آن را در دیگران دارند ؟
و اما در سوی دیگر این ماجرا و در ارتباط با رفتار شناسی جامعه و گروه ها دو نکته حائز اهمیت است .
نخست آن که به نظر می رسد حاکمیت در حال حاضر به دلایلی قادر به ارزیابی توازن و ترکیب نیروهای اجتماعی موثر و تعیین کننده در جامعه نیست و خود دچار نوعی سردرگمی در تصمیم گیری و فقدان تئوری اقتضایی در معادلات اجتماعی است .
میدان انقلاب اسلامی در تهران در هر حالتی شلوغ و پرترافیک است .
اگر حاکمیت این گونه و با آن درجه از خشونت برخورد نمی کرد می شد ارزیابی دقیقی از وزن نیروهای منتقد حاکمیت و متعلق به نسل 57 و رزمنده داشت و این خود کمک بزرگی به واقع گرایی در مبارزات مدنی بود .
فرصتی بود که از دست رفت .
و اما نکته ی مهم دیگر بی تفاوتی و بی حسی خیلی عظیمی از جامعه در برابر چنین موضوعاتی است .
کافی بود چند خیابان پایین تر بیایید تا متوجه شد که موضوعات مورد اشتغال توده حول چه محورهایی است .
توده ای که به نظر نگارنده سر در آخور « روزمرگی » فرو کرده و با آن که گفته می شود 99 درصد مردم ایران باسواد هستند اما در حوزه تحلیل و تعلیل حرفی برای گفتن ندارند و مدافعان چنین وضعیتی ؛ مهم ترین دلیل را وضعیت اقتصادی و معیشتی بیان می کنند .
در حالی که این مقوله نیز خود یک « متغیر وابسته » بوده و معلول مستقل مهم تری است که « ترس عمومی » اجازه ی نقد و جولان در آن حوزه را به مدعیان نمی دهد .
نظرات بینندگان
آه، چه بسا که بسیاری از نقادان با قرآن و سنت زاویه ندارند بلکه آگاهتر و فقیه ترند.