تاریکی نمناک عصر، بوی خاک و خون به هم آمیخته بود. صدای شیون مادران در گوشم زنگ میزد، هزارمین بار، هزارمین بار... چرا؟ چرا این بچهها، این جوانههای نورس، باید قربانی بیتدبیری شوند؟
چشمهایم را بستم . تصویر جادهی پر پیچ و خم، ماشینهای فرسوده، و چهرههای معصوم بچهها جلوی دیدگانم رژه رفت. انگار همین دیروز بود که با ذوق و شوق، کولهپشتیهای رنگیشان را بر دوش انداختند و به سوی اردوگاه مرگ روانه شدند.
« اردو » ! چه کلمهی فریبندهای. اردو برای این بچهها یعنی چه؟ یعنی رها شدن از دیوارهای تنگ مدرسه، یعنی نفس کشیدن در هوای آزاد، یعنی بازی و خنده. اما برای آنها چه شد؟ اردو شد گورستان، بازی شد عزا، خنده شد شیون.
هزارمین بار میگویم ؛ خون این بچهها به گردن شماست، ای بیمسئولیتها. شما که جان بچهها را بازیچهی دست خود کردید. شما که به فکر جیب خود بودید و نه به فکر امنیت جگرگوشههای مردم.
مادران، مادران داغدیده، موی سپید کردند در جوانی. کمرشان خم شد زیر بار غم. خانههاشان سوت و کور شد. دیگر صدای خندهی بچهها در کوچه پسکوچهها نمیپیچد. دیگر بوی نان و عشق در خانههاشان نیست.
مادران این سرزمین، به عزای فرزندان نوجوانشان نشستند. عزایی که تا ابد در دلهاشان شعله خواهد کشید. عزایی که هیچ مرهمی بر آن کارساز نیست.
شما، ای کسانی که مسئولیت این فاجعه را بر عهده دارید، شما که صلاحیت سپردن مسئولیت بچههای مدرسه های ایران را ندارید، هزارمین بار میگویم، مادرانتان به عزایتان بنشیند. نفرین مادران داغدیده تا ابد دامن گیرتان باد.
دیگر چه بگویم؟ زبانم قاصر است، گلویم پر از بغض. فقط میتوانم سکوت کنم و به این دنیای بیرحم، به این سرنوشت شوم، به این عدالت کور زل بزنم.
سکوت... سکوتی سنگین و تلخ، مثل طعم مرگ. سکوتی که هزاران فریاد در آن خفه شده است. سکوتی که تا ابد در گوشم زنگ خواهد زد. هزارمین بار، هزارمین بار...
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
فقیر باد فرد و سیستم متکبّر و ذلیل باد غاصب و حامی غاصب و تاییدکننده غاصب و راضی شونده به غصب