آقای نوبهار از دانشگاه ملّی ( شهید بهشتی ) لیسانس تاریخ و فوق لیسانس جامعه شناسی گرفته بود . فامیلی اَش نو بهار بود برای شناسایی ، هر چند که در مدت تقریباً طولانیِ عمرش بهاران نویی را که بیآیند بروند دیده بود امّا بهاری را در گذران زندگی خویش تجربه نکرده بود ، معلم بود و قانع به در آمد اندکی که دارد ، مثل همه یِ آنهایی که پوسته یِ منیّت را شکسته اند و به ما شدن می اندیشند .
می کوشید تا خارها را از راهِ رسیدنِ آدم ها به درجه یِ انسانیّت بر چیند و راهِ ناهموار را هموار کند با آن که می دانست به آسانی و به زودی امکان پذیر نیست به قول خانم پروین اعتصامی در شعر :
« محتسب گفت مستی زان سبب افتان و خیزان می روی / گفت جُرم راه رفتن نیست رَه هموار نیست »
آقای نوبهار باور داشت به اینکه برای باز کردنِ هر گِرهی باید کوشید حتّی اگر ناخن ها بشکنند و آدمی مجبور به یاری خواستن از دندانها گردد.
خودش می گفت : می دانم کمتر کسی می خوانَد ، می دانم کمتر کسی می دانَد ، می دانم کمتر کسی بها می دهد ! اصلاً می دانم اندک اَند آنهایی که ارتباطِ مفهومیِ نوشته اَم را با زندگیِ روزمرّه یِ خود ارزیابی کنند ! امّا هیچ یک از آنها تک تک یا همه یِ شان در مجموع دلیل بر این نمی شوند که من مسئولیّتِ خود در برابرِ آنچه را که باور دارم ندانم .
با این باور نمایشنامه یِ کوتاه « بُقچه ی شیطان » را نوشت و به زحمت از ادارهی ارشاد مجوّز گرفت تا آن را در یک روز جمعه قبل از نماز در میدان شهر اجرا کنَد ، داستان این بود .
زمانی که شیطان به آدم سجده نکرد اجازه خواست تا آنجا که در توان دارد آنها را گمراه کنَد و برایشان نگون بختی را به ارمغان آرد ، یعنی منفی در مقابلِ مثبت ایستاد و خطا در قلمِ صُنع رفت .
» پیر ما گفت خطا در قلم صنع نرفت / آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد »
روزی شیطان بر آن شد فقر را بین آدم ها تقسیم کنَد .
فقر در کویر خشکی روی هم انباشته شده بود .
شیطان و همراهانش بقچه های بی شماری تهیّه کردند و با کمک دستیاران که عمدتاً ظاهری زیبا داشتند و به دروغ وانمود می کردند با او مخالفند ، فقر را در اندازه های متفاوت در بقچه ها گذاشتند و محکم گِره زدند تا به درِ خانه ها بُرده و بین مردم توزیع کنند .
یکی از دستیارانش پرسید هر چند که بقچه ها فروانند ولی تعداد آدم ها از آنها بیشتر هستند. الگویِ توزیع با چه معیاری باید باشد ؟
شیطان پاسخ داد مِلاک توزیعِ شما تنها باید داناییِ افراد باشد .
به هر کسی که بیشتر می داند نه تنها بیشتر بدهید بلکه اگر توانستید بِفریبید مبنی بر اینکه هر چه از بقچه ها بیشتر داشته باشند از حواریون و ملائک نیز بیشتر خواهند داشت زیرا ثروت و دانایی دو نیرویی هستند که آنها را از ما طلایه دارانِ منفی ها جدا ساخته و به مثبت ها پیوند می دهند در نتیجه صراطِ مستقیم گشوده می شود و ما را به اضمحلال نزدیک تر می کند .
در اجرا ، داخل میدان چند چادر زده بودند تا نماد خانه ها و ساکنان آن باشند .
آقای نو بهار تمام نقش ها را به دانش آموزانش داده بود به جز نقش شیطان که از بازیِ مردی قد بلند و بد قواره ای به نام شیر علی که خیلی پای بند به اصول اخلاقی نبود .
بعدها آقای نوبهار می گفت : چون در میدان آب نبود بچه ها باید تیمم می گرفتند تا بعد از اجرا در نماز جمعه شرکت کنند . یکی از آنها از شیر علی پرسیده بود در تیمم اوّل باید دست راستم را به دست چپم بِمالم ؟ یا بر عکس ؟
شیر علی هم گفته بود : صاحب آسمانِ به این بزرگی با این همه ستاره های بی شمار کار وزندگی اَش را وِل کرده تو را می پاید که اوّل کدام دستت را به دیگری می مالی و سپس کدام را به قبلی ؟ زود باش پسر کار داریم ها .
بازیِ بچه ها و شیرعلی هم در نقش شان آن قدر شلخته شده بود که رئیس اداره یِ ارشاد جایزه ای را که تهیّه کرده بود تا بعد از اتمام نمایش به من بِدهد نداد و با خود بُرد .
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
ما گوه خوردیم که چون آدم زندگی کردیم
لازمه اختیار، وجود منفی و مثبت و انتخاب آنست
فرهنگ به مرور برای حاکم شدن بر مردم و سرکوب جنس زن کارهای زیادی کردند
لیلیث یا ابلیس یا لیلی یا از این قبیل زنی بوده هم ارز آدم
بعد از مدتی لیلیث کلا از خدا (حاکم، مرد) نافرمانی می کند و می خواهد اراده خودش را داشته باشد و این داشتن فکر مستقل باعث می شود خدا او را پس بزند و زن دیگری برای آدم درست کرد
لیلیث هم زن آدم را گول می زند
در اصل لیلیث نماد آزاداندیشی است که فرهنگ سرکوبگر آدم و حوا فرمانبر و مطیع را درست کرد و لیلیث را شیطان کرد
در واقعیت تمام کار شیطان سوق دادن انسان به نافرمانی و آزادی است چیزی که خداها از آن بدشان میاد
دیو که در ابتدا نماد آزادی بود و مثبت بود در فرهنگ زرتشتی نماد پلیدی شد
حال به نظر شما چرا این اتفاق افتاده است؟
نمیدونم والّا
فک کنم طبق داستان شما، آدم، لیلیث را رد کرده؛ بعدشم براش هوو یا همان حوا را آورده؛ لیلیثم با ها شون چپ افتاده گولشون زده