از گذشته دور تا حالا، از شان و مقام معلمی بسیار شنیده ایم، معلمی گاه شغل انبیا بوده و گاه مقام پدر. اما در کنار اینها گاهی هم از تلخی های مقام معلمی در ایران شنیده ایم، قشری که حیات روحی جامعه ما در دست آنهاست، سرنوشت و سرانجام خوشی در این جامعه از نظر معیشتی ندارند و آموزش پرورش با همه اهمیتش، یک نهاد فرعی در جامعه است.
به نظر می رسد که دشواری های معلم بودن، صرفا به این موارد ختم نمی شود. اگر یک شخصیت آرمانی معلم را در نظر بگیریم، می توانیم فردی را تصور کنیم که به آرمان های شغلی اش و نقشی که در پرورش روح دانش آموز و تعلیم مهارتهای بنیادی زندگی در او دارد، عشق بورزد و به واسطه این کار، بتواند دشواری های معیشتی و تنگناهایی زندگی مادی خودش را تحمل کند. در این دوگانه منزلت اجتماعی بالا و موقعیت معیشتی سخت معلمان، نمی شود همه مسائل این قشر را خلاصه کرد. گاه در این میانه مشکلاتی هست که کمتر بدانها توجه شده است.
در این نوشتار می خواهم این نوع سوم دشواری های معلم بودن را حسب تجربه خودم از مدرسه دخترم در شرایط کرونا مورد بحث قرار بدهم.
شرایط کرونا یکی از مهمترین برکاتش دیدن فرآیند آموزش برای بچه ها و دشواری های آن بود. برای من به شخصه این مساله اهمیت بسیاری داشت. بارها با دخترم که کلاس اول ابتدایی است، نشستم تا درس خواندش و آموزش دیدنش را شاهد باشم. در این میان نکته ای توجهم را جلب کرد ؛ درس قرآن برای کلاس اول ابتدایی بود. درسی که در یک خطای بنیادی در فهم زبان و فرهنگ ریشه داشته و متولیان برنامه ریزی دروس استدلال کرده اند که چون بچه ها حروف فارسی را یاد می گیرند، و حروف فارسی و عربی شبیه هم است، پس می توانند درس قرآن و خواندن قرآن را هم با هدف افزایش علاقه بچه ها به قرآن، یاد بگیرند (می توان این استدلال را برای زبان اردو هم بسط داد، یا می توان در مقطعی که بچه ها حروف انگلیسی یاد می گیرند، همین استدلال را برای آموزش همزمان فرانسوی و آلمانی هم به کار برد، زیرا همه آنها حروف نوشتاری مشابهی دارند).
در این میان در محتوای دروس هم مساله ای هست . به جای تاکید بر مهارتهای زندگی واقعی، گاه داستانهای بین اسرائیل برای بچه ها آموزش داده می شود و گاه این داستان ها اندکی دست کاری می شوند، و بعد آموزش داده می شوند. در همه اینها یک مساله جدی وجود دارد ؛ عدم آموزش موضوعی که چندان همسو با زندگی واقعی اکثریت دانش آموزان نیست. تصویر دختر بچه های هفت ساله ای که حتی در خانه هایشان هم محجبه هستند، مبتنی بر کدام واقعیت دینی یا اجتماعی جامعه ایرانی است ؟ (حتی با فرض بلوغ در نه سالگی)؛ یا اشعاری آموزش داده می شوند که هرچند شاعری نامعلوم آنها را سعی کرده به زبان کودکان بسراید، اما نه محتوایش کودکانه است و نه زبانش. کتابی که در مجموع دوازده شعر هم دارد و هفت شعرش از یک شخص است که معلوم نیست چرا این شخص این قدر توفیق داشته که اشعارش بتواند بر ذهن فرزندان ما سیطره پیدا کند (البته او از مولفان کتاب است، که ظاهر غیر ایشان کسی ذوق شعری نداشته و در جامعه اسلامی ایران هم کس دیگری نبوده ذوق شعری مشابه او داشته باشد). در کنار مشکلات منزلتی و معیشتی معلمان، یک رنج درونی و اخلاقی نقش معلمی، معمولا فراموش شده است: تناقض اخلاقی برای آموزشهایی است که از ساختارهای رسمی و بدون پشتوانه علمی ریشه گرفته اند.
مساله اصلی آنست که ایراد مبنایی روش آموزش (چرایی آموزش قرآن به این شیوه آن هم در این مقطع اول ابتدایی)، ایراد محتوایی (پیامهای تصویری و محتوایی که با زندگی واقعی دختربچه های نه تنها متفاوت، بلکه متضاد است) و ایرادهای صوری (که چرا نزدیک به شصت درصد اشعار باید از یک نفر باشد ، که نه شاعر بزرگی است ونه اشعارش خاص هستند)، این درس را به یک موقعیت بغرنج بدل کرده است. قطعا دختر دانش آموزشی که باید در درس قرآن یادبگیرد که پیام قرآنی برای بچه هفت ساله آنست که در همه جا، حتی در اندرونی خانه هم باید حجاب سخت رسمی را داشته باشد، یا ذهن کودک را به تناقض می کشاند، یا به ریاکاری.
در این شرایط که قرار است درسی داده شود که نه محتوایش درست است و نه روش آموزش آن، چالش اخلاقی موقعیت معلمی خودش را نشان می دهد. قطعا برای سالهای بعد و مقاطع بالاتر این چالش بیشتر و بیشتر است. این چالش ناشی از عملکرد یک جریان فکری بر برنامه ریزی آموزش و پرورش و تدوین کتاب آنهاست که نه تنها از نظر علمی مبتنی بر نظریه و رویکرد علمی درستی نیستند، بلکه از نظر اخلاقی و مذهبی هم محتوایی را آموزش می دهند که نمی توان ریشه های عقیدتی و تاریخی مطمنی برای آنها درسنت دینی یافت و نتیجه هم از همه بدتر، ایجاد موقعیتی از تناقض یا ریاکاری برای دانش آموزان است. در این موقعیت به نظرم ، معلم آرمانی که در ابتدای این نوشتاری درباره اش صحبت کردیم (کسی که عاشق کارش است و می داند که نقشی در سرنوشت روحی و روانی نسل آینده دارد)، به تناقض اخلاقی عمیقی می رسد. اینکه چرا و چگونه باید این محتوای آموزشی را به این بچه آموزش داد؟
این موقعیت لحظه تلخی است، برای کسی که در جایگاه نقشی است که نه تنها شان واقعی اش را نظام رسمی قدر نمی داند، بلکه او را مجبور به تدریس محتوایی کرده است که می داند درست نیست. از این رو نهاد آموزش از همان ابتدا در یک برنامه ریزی غیرمسئولانه، نه تنها دانش آموزان را به تناقض و ریا می کشاند، بلکه معلمان را هم به این مساله هدایت می کند. شاید دانش آموز در نهایت سمت و سوی واقعیت را بگیرد و این آموزشهای نامناسب را فراموش کند، اما معلم که می داند این کار درست نیست، باید با نوعی نقش بازی کردن غیراخلاقی این درسها را بدهد. گویی در یک بازی بزرگ، نظام آموزش و پرورش و مراکز برنامه ریزی درسی آنها، در سطح کلان و مدارس و ملعمان در سطح خرد، قرار است مهمترین منبع اخلاق و معنویت در جامعه اسلامی، یعنی قرآن را از حیات ذهنی و فرهنگی دانش آموزان دور کنند.
به نظرم در کنار مشکلات منزلتی و معیشتی معلمان، یک رنج درونی و اخلاقی نقش معلمی، معمولا فراموش شده است: تناقض اخلاقی برای آموزشهایی است که از ساختارهای رسمی و بدون پشتوانه علمی ریشه گرفته اند. آموزشهایی که چون هدف آنها تربیت اخلاقی و معنوی فرد است، اما هم محتوایی نامناسب دارند و هم روشی نامناسب تر . در نهایت آشکارا روح و روان دانش آموزان را تخریب می کنند و آنها را به موقعیت متناقضی می رسانند که بدترین آموزش ممکن در یک مدرسه آنست که دانش آموز به صحت و مناسب بودن آموخته هایش از مدرسه شک داشته باشد.
قطعا معلمان بیش از هر کس این فاجعه را لمس کرده اند و در شرایط موجود یا سعی بر تعدیل داشته اند و یا سکوت کرده اند و یا محتوای بهتری را به شیوه غیر رسمی جایگزین کرده اند، هر چه هست در یک فرآیند غیرعلمی و غیرمدنی این نوع طراحی های محتوا رخ داده است. اینکه نزدیک به شصت درصد اشعار یک کتاب را یک نفر سروده باشد ( از قضا خودش هم از مولفان کتاب است)، معنایی جز این بسته بودن حلقه برنامه ریزان و طراحان محتوا ندارد. و چون نام درس هم قرآن است، هر مخالفی متهم به کفر خواهد شد و در نهایت سرکوب می شود. برای همین در کنار رنج های معلمی باید رنج آموزش محتواهای نادرست را هم اضافه کرد.
صدای معلم، صدای شما
با ارائه نظرات، فرهنگ گفتوگو و تفکر نقادی را نهادینه کنیم.