چرا نظام آموزشی ما متفکر پرورش نمیدهد؟ چرا لااقل در حوزه علوم انسانی، اندیشمندی نظریهپرداز که حرف تازه بزند، نداریم؟ آیا این تعبیر آن متفکر جنجالی که صدر تاریخ ما ذیل تاریخ غرب است، سرنوشت محتوم و تقدیر گریزناپذیر ما شده و ما کماکان باید چشم به دست و دهان دیگران بدوزیم تا ببینیم در تبیین و توصیف واقعیتهای درون و بیرون چه چیزی میگویند؟ چه میشود که استاد شصت ساله ما، با کلی فضل و دانش و تجربه و اندوخته، به جای تالیف به ترجمه کتاب جوانی سی ساله میپردازد و خودش نمینویسد؟ چرا در بیشتر مواردی هم که استاد مذکور دست به قلم میبرد و خودش مینویسد، متاسفانه حاصل یا متنی بیسر و ته و غیرروشمند و پر تفصیل و اطناب میشود یا کولاژی بیسر و ته از نظریههای دیگران، با یا بدون ذکر منابع اصلی؟!
اهتمام به این پرسشهای تلخ اما واقعی، از اصلیترین دغدغههای اهل اندیشه ایران در یک صد و پنجاه سال اخیر بوده و البته بعضا پاسخهای قانعکنندهای هم به آنها ارایه شده، از جمله اینکه تفکر در دل سنت تحقق میپذیرد و اندیشیدن و خلق ایدههای نو، امری تاریخمند و زمانمند است. متفکران نو بر شانه اندیشمندان پیشین میایستند و دیدگاههای تازه خود را در گفتوگو، تعامل، تقابل و تضاد با آنها مطرح میکنند. در جایی که فکر کردن به دلایل گوناگون، به یک سنت مداوم بدل نشده باشد، انتظار خلق ایدههای جدید به معنای کاشتن بذر در شورهزار است. برخی هم معتقدند به دلایل مختلف سیاسی و اقتصادی و فرهنگی، توسعه و پیشرفت علمی و تکنولوژیک در جای دیگری به وقوع پیوسته است. تقارن این علل و عوامل، حتی اگر اتفاقی و ناضرور هم باشد، موجب شده که زمینههای مساعد ظهور اندیشههای نو پدید آید. بستری که در جوامعی چون ما به وجود نیامده و در نتیجه نمیتوان انتظار خلق تفکرات تازه داشت و در نتیجه ما کماکان باید مترجم و شارح بمانیم.
درباره هر یک از این علل میتوان ساعتها بحث کرد و نقاط قوت و ضعفشان را نشان داد. اما نگارنده قصد دارد به مناسبت شروع سال تحصیلی و فرارسیدن فصل آموزش، در کنار همه این دلایل، به دو علت مهم دیگر اشاره کند که هر دو ربط مستقیم به مساله آموزش دارند؛ نکته نخست، مربوط به روش آموزش است.
در جامعه ما از پایینترین سطوح یعنی آمادگی و پیشدبستانی و دبستان تا دکترا و بعضا پسادکترا، به دانشآموز و دانشجو حق اظهارنظر داده نمیشود، پرسشهای او با تحقیر مواجه میشود، معلمان و اساتید به او اجازه پرسیدن نمیدهند، در کلاسها گفتوگوی برابر شکل نمیگیرد، معلم و استاد از دانشآموز و دانشجو نمیخواهند که نظرات خودش را بنویسند ولو به نظر ایشان غلط باشد و مدام او را تحقیر و تخفیف میکنند. خدا نکند دانشآموز یا دانشجو سخنی مغایر با آموزههای تثبیت شده و بدون سند و مدرک بزند. معلم یا استاد نطق او را در نطفه خفه میکند و اجازه اظهارنظر به او نمیدهد. روش آموزش ما به جای پرسشگری و طلبکاری، بر سازشکاری و اطاعت مبتنی است و در نتیجه دانشآموختگان، آدمهایی فاقد اعتماد به نفس، مطیع و همواره نیازمند راهنمایی و رهنمون بار میآیند.
اما موضوع دیگر فقدان روش است. شمار معدودی هم که از سد سکندر طعنهها و تحقیرها فرا میروند و میخواهند سخن تازه بگویند، به علت تمرین نکردن و ندانستن روش، سخن خود را چنان مبهم و مغلق یا باری به هر جهت مینویسند یا میگویند که مخاطب اعم از خواننده یا شنونده به سختی متوجه منظور آنها میشود و درمییابد که حرف حساب مولف یا گوینده چیست. ای بسا کتابها و مقالات تالیفی حجیم و سرگیجهآور که بعد از کلی کلنجار رفتن با آنها، درنهایت به روشنی نمیتوان گفت که نویسنده چه ادعایی داشته. روی دیگر سکه این فقدان روشمندی، تولید انبوه نوشتهها و آثار عمدتا دانشگاهی است که بیشترشان در تلاشی مذبوحانه برای روشمندی و به اصطلاح رعایت اصول روش تحقیق، قالبهایی تکراری و فاقد محتوا هستند. چارچوبهای کلیشهای و از پیش تعیین شده که حجمی بیربط از محتوا در آنها ریخته شده است، نوشتههایی که تنها به درد مدرک گرفتن و رزومهسازی میخورد و دانش یا بینشی به خواننده نمیدهد.
روش آموزش ما بر اطاعت و فرمانبرداری بنا شده و به طالب دانش، تفکر روشمند و نقادانه آموخته نمیشود، بلکه مجال پرسشگری به دانشجو داده نمیشود، پیامد این شیوه آموزشی فقدان اعتماد به نفس و پناه بردن به محفوظات است و نتیجهای جز این در بر ندارد که استاد دانشگاه ما، در بسیاری از رشتههای علوم انسانی، در نهایت یک مترجم خوب و شارح با سواد و وفادار از کار در میآید، تکرار مکررات.
کانال یادداشت ها
نظرات بینندگان
شما لیسانس چه رشته ای خوانده اید؟ و در کدام دانشگاه؟
درود
از نظر محبت آمیز شما سپاسگزارم .
مطلب بالا اقتباس شده است و الا دوستان و همکارانی که با صدای معلم همکاری دارند قائل به تعامل بوده و نقدپذیر هستند .
پایدار باشید .