17سال داشتم که اولین نمایشم را به عنوان کارگردان روی صحنه بردم و با مفهوم کار تیمی آشنا شدم. از آن روز به بعد ذهنم مشغول عمیقتر فکر کردن به مسئلهی همکاری یا به بیانی جامعتر "مشارکت (Participation)" بود. امیدوارم به شما برنخورد اما به نظرم "مشارکت" حلقهی مفقودهای است در میان ما.
بنا به تعریف سازمان ملل مشارکت عبارت است از دخالت دادن و درگیر کردن مردم در فرایندهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی که بر سرنوشت آنها اثر میگذارد.
مشارکت یک جهانبینی است که افراد باید در آن "عمل" در پیش گیرند و هر فرد "مسئولیت" انتخاب خود را به عهده بگیرد تا به اثرگذاریِ فعال و هدفمند منتهی شود. مشارکت هنگامی رخ میدهد که بیتفاوتی و بیمسئولیتی جای خود را به احساس وابستگی، همسرنوشتی و مسئولیت پذیری بدهد.
روی واژهی "همسرنوشتی" بیشتر تامل کنید.
اما در جامعهی ما اینگونه نیست. ما اساسا آدمهای خودرای، خود محور و انحصارگرایی هستیم. حرف باید حرف خودمان باشد. راه درست آن است که ما میگوییم. نظر، نگاه و عقیده دیگری برایمان اهمیت و ارزشی ندارد. مشورت نمیکنیم و خودمان را خبرهی تمام امور و کارشناس توانمند میدانیم. در تصمیمگیریها فقط به منافع خودمان و نهایتا جمع و دسته و گروه خودمان میاندیشیم. قوم و قبیله خودمان مهمتر است از جامعه.
بیایید چند ضربالمثل را که آیینهی تمامنمای خلقیات و شخصیت ماست و چهرهای بدون روتوش را از ما به نمایش میگذارد بررسی کنیم:
- دیگی که برای من نجوشه توش کلهی سگ بجوشه.
- هر کی به فکر خویشه، کوسه به فکر ریشه.
- کلاهت رو سفت بچسب باد نبره.
- وقتی این همه خر هست چرا پیاده بروم؟
- هر که نقش خویش میبیند در آب.
- تا تنور داغه نون رو بچسبون.
وقتی ادبیات عامه یک سرزمین تا این حد به خودخواهی، منفعتطلبی و سوء استفاده از فرصتها دامن میزند از مردم چه انتظاری باید داشت؟
ما یک دیگر را دشمن هم میدانیم. فضای زیستنمان آلوده است به رقابتی سخت. پیروزی خودمان را در گرو شکست دیگری میجوییم. همه در یک صف پشت هم ایستادهایم و خنجرمان را در پشت نفر جلویی فرو کردهایم، غافل از اینکه شخص عقبی، خنجرش را در پشت ما فرود آورده است.
حالا بر فرض که قرار است همکاری هم بکنیم. همکاریهایمان مشارکت نیست. "فرمانبرداری" است. یک نفر امر میکند و مابقی اطاعت. کلا دستور گرفتن برایمان خوب است چون نیازی به فکر کردن ندارد. و مسخره این جاست که در این فرمانبرداری با هم رقابت میکنیم تا خودی نشان دهیم. عموما همکاریها در ایران، تودهای، دست و پا گیر، بینظم و فاقد انسجام است و امری است نمادین، سمبلیک و شعاری. ساختارشکنی و سازمانشکنی در همکاریها به وفور دیده میشود.
مثلا برگزاری یک مراسم ساده را در نظر بگیریم. یک نفر که عشق ریاست در خونش میجوشد دست به کمر میایستد وسط و دستور میدهد که این کار را بکنید. آن کار را نکنید. عدهای جانبرکف هم آن وسط تمام تلاششان را میکنند تا این قضیه اثبات شود که اگر آنها نبودند کارها پیش نمیرفت. همه کارها را آنها انجام دادهاند. فقط آنها هستند که زحمت میکشند و بقیه یک مشت بیمصرف بهدرنخور هستند. همین آدم وقتی در خیابان تنها باشد، سه قدم راه نمیرود که آشغال در دستش را توی سطل زباله بیاندازد اما به محض این که در آن فضا قرار میگیرد و چشمهای چند نفر به او خیره میشود، جوری هجوم میبرد و دیگ غذا و یخچال و گونی سیمان و هر چیز سنگین دیگر را جابهجا میکند که دیسک کمر و گردنش از هشتاد ناحیه بیرون بزند.
یکی از بهترین نظریهها در این باره، نظریهی "نردبان مشارکت" است از "شری ارنشتاین". این نردبان 9 پله یا سطح دارد که ترتیببندی داشته و به هم پیوستهاند. فرصت برای توضیح کامل این نظریه نیست اما در باب پلهی اول چند کلمه بنویسم. پلهی اول این نردبان "عوامفریبی" است. یعنی در ظاهر شرایطی مهیا میکنند تا شهروند در آن احساس اثرگذاری کند اما در واقع اینگونه نیست و فقط جنبهی نمایشی دارد. در حقیقت انفعال و فقدان مشارکت را رنگِ مشارکت میزنند. آن روی سکه هم صادق است. یعنی افراد با واکنشهای بیاثر و پوچ احساس کنند فعالیتی کردهاند. اینترنت این جو را در اختیار گذاشت که مردم راحتتر حس مفید بودن بکنند.
نیمنگاهی به فعالیتهایتان در فضای مجازی بیاندازید متوجه منظورم خواهید شد.
یکی از اصول بهوجود آمدن جامعه - نه قبیله_ -مشارکت است. تا زمانی که به آن نرسیم هنوز شهروند نشده و رعیت ماندهایم.
کانال ریشه
نظرات بینندگان
آقای حسین
سپاس از شما و وقتی که برای مطالعه می گذارید .
پایدار باشید .
یمی از عوامل موفقیت در کشورهای توسعه یافته همین امر مشارکت است . وقتی علل موفقیت در این کشورا را مورد بررسی قرار میدهیم متوجه این موضوع میشویم که مشارکت حرف اول رو میزند .