شادروان حسین پناهی ( نویسنده ، کارگردان ، بازیگر و شاعر ایرانی . زادهٔ ۶ شهریور ۱۳۳۵ در دژکوه استان کهگیلویه و بویراحمد - درگذشته ۱۴ مرداد ۱۳۸۳ در تهران ) یکی از دردمندان با شعور این جامعه ، درد تنهایی خود را در این جمله بیان می دارد :
" اگر به کسی احترام بگذارید، فکر می کند نمی فهمید. اگر به کسی توجه کنید خیال می کند گدای محبتید. وای به حال این مردم ! نه محبت سرشان می شود نه توجه. کنار این مردم شاد نمی شوی. فقط تنهایی را بیشتر حس می کنی ."
لابد صحنه شکار حیوانات وحشی را هر یک از ما بارها در فیلم های مستند حیات وحش دیده ایم . یک تجربه ای که از کودکی تا پیری شاهد تماشای آن بوده ایم . اما احساسات و یا برداشت ما در هر دوره از زندگی نسبت به آن متفاوت می باشد . در دوره کودکی بیشتر احساساتی شده و گریه می کردیم و یا می ترسیدیم و حتی در رؤیاهای خود خواب های آشفته دیده و جیغ می کشیدیم . در دوره نوجوانی و جوانی ، با خواندن دروسی در این خصوص و مفاهیمی چون اکوسیستم و چرخه غذایی ، آن را امری طبیعی و لازم پنداشتیم ، لذا قدری از صحنه شکار لذت هم بردیم ، هر چه باشد در دوران توانمندی و پرانرژی قرار داشتیم و آستانه تحمل مان بالا بود . و از میانسالی به بعد خصوصا در دوران سالخوردگی ، با تأثر و دل رحمی ، به تماشای آن نشستیم . تا حدی که فشار خون ما نیز هم زمان با شکار حیوان وحشی ، بالا رفت .
حیوانات وحشی وقتی شکار می کنند ، اصولا نوک حمله شان گلوی آهو و گوزن و هر حیوان ضعیف دیگر نسبت به خودشان است ، دندان های تیز و بلندشان با فرو رفتن در گلوی شکار ، شاهرگ حیاتی حیوانات را پاره می سازد و خون از آن بیرون می جهد و پس از چند بار دست و پا زدن ، حاکمیت سکوت و عیش تناول غذا توسط توله ها با همراهی اعضای خانواده آغاز می شود . لاشخورها و کفتارها هم نوبت غذا خوردن خود را در همان نزدیکی بی صبرانه تعقیب می کنند .
در جامعه انسانی نیز با توجه به معیارهایی چون سطح نگرش ، بینش ، فرهنگ و خِرد روابط بشری رنگ و بوی انسانی و یا به دور از انسانیت به خود می گیرد. فهم ، شعور و ادب در این بین حرف اول را می زند که از همین چهار سطح زائیده می شود . ما انسان ها نیز طی رقابت ها و ستیزه های خود در گروه های کوچک و بزرگ ، گاه بی رحم و سلطه جو می شویم . گاه بازنده و انتقام جو و گاه قهار و خودخواه می شویم .
یقین فهم و یا تشخیص سره از ناسره به شعور نیاز دارد و همه نمی توانند آن را تجربه کنند .
خاویر کرمنت ؛ نویسنده فرانسوی می گوید :
" وقتی یک آدم خودش را قلقلک دهد ، مغزش درک می کند که این کار خودش هست لذا قلقلکش نمی آید. بی شعوری هم دقیقا مثل همین است ، خیلی ها نمی فهمند که شعور ندارند. "
بیشتر دردمندان جامعه ما با رانده شدن از سوی کس یا کسانی که نمی خواهند اندیشه کنند و چوخ بختیار روزگارند ، طرد می شوند. یعنی آنان علیرغم بی ارادگی ، چنین قدرتی دارند . نتیجه چنین تعاملاتی ، رکود تفکر و انزوای فرد دردمند اما روشنفکر است . البته این دردمندی مادی نیست و عمیقا معنوی است و همین نکته پاسخ این سئوال است که چرا روشنفکر در متن و بطن جامعه ما دیده نمی شود ؟ یا ما چرا روشنفکر نداریم ؟
امروز ما در تربیت بزرگان ادب و هنر و علم ، ناتوانیم چون الفبای زندگی ما همانند مردان و زنان گذشته نیست ، چون ساز و کار تعلیم و تربیت کودکان در مدارس و نحوه جامعه پذیری آنان در خانواده به تأسی از جامعه ، دیگر آبدیده کردن استعدادها و توانایی های ذاتی و اکتسابی افراد نیست. امروز با قرار گرفتن در برخی از طبقات اجتماعی ، اقتصادی و شغلی ، شما اگر کُودن هم باشید ، توانمند می گردید ، نالایق هم باشید سردَمدار می گردید ، بیسواد هم باشید ، مسئول می گردید. چون چشمانداز و دریچهای جدید برای گشودن به روی انسانها در جامعه ما وجود ندارد. دردسر ، ریتم یکنواختی زندگی چوخ بختیارها را برهم می زند و خانمان برانداز است.
برای آنانی که اسیر روزمرگی و روند یکسان در زندگی خود هستند ، دشواری خاصی به جز دغدغه های معمول روزانه وجود ندارد ، اما اگر می فهمی ، دردمند هستی ، فراتر از دیگران حرکت می کنی و با اندیشه خود در حال روشنگری هستی و نمی توانی به آرامش و یکسانی زندگی خود و دیگران راضی باشی . پس چون شبیه دیگران نیستی ، مؤاخذه می شوی ، تفتیش می شوی ، باید تاوان متفاوت بودن خود را با یک مبارزه ای دیگر و بیهوده جهت اثبات خود ، بپردازی . انرژی مضاعفی باید مصرف کنی تا بگویی همه چیز همان نیست که شما بدان راضی هستید ، اما بسیار کم موفق می شوی و در این مسیر نیز شما تنهائید. حتی به دلیل متفاوت بودن و برخلاف مسیر آب حرکت کردن و یا عدم همسویی با اکثریت جامعه ، توسط نزدیکان و اعضای خانواده خود نیز مذمت می شوید و تنهایی شما شدت می یابد.
با تعریف روشنفکر و اشاره به زمان تولد روشنفکری در غرب و کشورمان ، تفاوت ها بیشتر مشخص می شود :
"روشنفکر ، اندیشنده ، متفکر ، اندیشمند یا انتلکتوئل ( man of letters یا Intellectual ) ، کسی است که میخواهد چشمانداز و دریچهای جدید بر روی انسان بگشاید. به عبارت دیگر ، یک متفکر یا اندیشمند ، کسی است که در اندیشه انتقادی ، پژوهش و اندیشه بشری (Human self-reflection) در خصوص واقعیات جامعه درگیر است و هدفش ارائه راه کارهایی برای رفع و حل مشکلات هنجاری جامعه توسط گفتمان در حوزه عمومی و کسب اقتدار از افکار عمومی میباشد." (1)
این هدفِ روشنفکر هست که او را از سایرین متمایز می سازد . رسیدن به هدف گفتمان در حوزه عمومی و کسب اقتدار از افکار عمومی برای قشر بی خاصیت جامعه ، نیاز به اراده ای آهنین دارد. از سویی دیگر با مقایسه تفاوت زمانی ظهور روشنفکران در جوامع غرب و ایران ، دلایل پیشرفت یا عقب ماندگی آنان را بهتر می توان درک کرد.
یعنی " قرون دوازدهم و سیزدهم میلادی که از سدههای آخر قرون وسطی به شمار میرود ، محل پیدایش و مهد پرورش روشنفکری در غرب میباشد و در ایران از زمان حکومت قاجار یعنی قرن هجدهم و به ویژه در پی شکست ایران از روسیه ، قشر فرهیخته ایران به دنبال کشف علل عقب ماندگی ایران از کشورهای اروپایی بودند. این شکست نظامی سران قاجار را برای رفع عقب ماندگی تشویق کرد. دلیل شکست در جنگ را عقب ماندگی فناوری دانسته و برای اولین بار دانشجویانی جهت تحصیل به اروپا ارسال شد تا از فناوری آنها بهرهمند گردند." (2)
در این جریان وجود اشخاصی چون عباس میرزا ، میرزا ملکم خان و طالبوف ، میرزا فتحعلی آخوندزاده ، کیمیای سعادت ایران در دوران قاجاریه بوده اند که بدعتی نیکو برای جوانه زدن عصر روشنگری داشته اند. تفاوت 5 تا 6 قرنی مابین تولد جریان روشنفکری در غرب و ایران وجود دارد و طبیعی است که تمرین آنان برای دموکراسی بسیار بیشتر از ما باشد. علیرغم وقوع انقلاب اسلامی در سال 1357- 1356 یعنی قرن بیستم ( 1979 - 1978 ) تاکنون سرعت رشد جریان روشنفکری در ایران ، کُند و کم اثر بوده است . در ادامه به برخی از این دلایل ، اشاره خواهم کرد.
در جامعه ما تنگ نظری عده ای باعث می گردد تا حس خودبرتربینی به آنان مشتبه شود ، تا می خواهی به کس یا گروهی احترام بگذاری ، یا می خواهی با کسی سخن بگویی ، آشنا یا ناآشنا ، از او بی اعتنایی می بینید و یا با شما رفتاری صادقانه ندارند و یا به نظاره گری نمایشی از خودخواهی ها و تحمیل نظر آنان مجبور می شوید . این افراد بر خود می بالند و احساس می کنند که این کس یا گروه به همه توانایی های آنان نیازمند است . چنین افرادی اصولا شنونده ای خوب نیستند و فقط می خواهند از تفاخرات زندگی یا خلاف های معمول زندگی خود سخن بگویند. جالب آن که از خلاف هایی که با پول یا مقام و موقعیت خود برای قانون شکنی ریز و درشت انجام داده اند ، بدون هر نوع شرم و اِبایی ، به تفصیل سخن می رانند . از ثبت نام غیرقانونی فرزندش در مدرسه ای که شرایط لازم آن را نداشته است تا دادن رشوه به شهرداری برای ساخت و ساز غیرمجاز . یا باید همانند آنان باشید که کم نیاورید و یا از خیر چنین تعاملاتی در گذرید.
علیرغم تمامی شرایط نامساعد موجود در جامعه ، هر یک از ما قادر هستیم تا آستانه تحمل خود را بالا ببریم . برای این عمل باید شرایطی ویژه فراهم باشد ، اما برخی از ما در چنان لفافه تنبلی ، بی تفاوتی و ناتوانی پیچانده شده ایم که دسترسی به شرایط لازم برای اندیشیدن ، تفکر و عمل را منوط به وجود پیش زمینه هایی برای آن می دانیم و خود توانایی ایجاد بِسترهای لازم آن را نداریم . لذا در این جامعه تا زمانی که ارتباطی برقرار نساخته اید و یا سخنی بیان نداشته اید ، مشکل پیچیده ای وجود ندارد. اما وقتی به انجام یکی از این دو فعل یا افعالی مشابه دیگر اراده می کنید ، به نوعی آسیب می بینید . شما برای برقراری هر نوع ارتباطی خصوصا خارج از شرح وظایف خود ، دلسرد و نومید می شوید و یا برچسب های متعددی از سوی همین مردم می خورید. چون برای چنین افرادی هرگز پیش زمینه ای فراهم نمی شود و آنان قادر به این مهم نیستند. آنان منتظرند تا همه شرایط حی و حاضر باشد تا شاید محک خورده جلا یابند.
یکی از رنج های روشنفکران این است که عده ای از مردمان جامعه ما ، اسیر خودشیفتگی و یا خودشیدایی مرضی هستند که متأثر از آن اراده خود را برای روشن اندیشی از دست می دهند. گاه برای این مرض ، قرار گرفتن در سلسه مراتب شغلی لازم هست و گاه جهل و نادانی . یعنی این مرض در جامعه ما فقط در بین افراد و یا گروهی خاصی مشاهده نمی شود . بیشتر افراد در هر جایگاهی ، بهره خود را از این مرض می برند . فقط شدّت و حدّت آن با توجه به میزان قدرت ، نوع شغل و پایگاه اجتماعی افراد متفاوت است .
اصولا در زندگی اجتماعی ، به طور طبیعی تناسبی مابین عمل و عکس العمل وجود دارد و بشر در مراودات خود به نوعی به معامله با طرف مقابل خود می پردازد . اگر به کسی ، فکری یا اصولی احترام بگذاری ، متقابلا فکر و اصول شما هم محترم شمرده می شود . وقتی همسری به طرز فکر، نوع پوشش ، ظاهر و باطن و سلیقه زنش احترام قائل هست و خرده نمی گیرد ، متقابلا زن نیز با همسرش چنین رفتار می نماید و در خانواده آرامش حاکم هست . یا وقتی یک کارمند ، زورگویی های مدیر خود را در چنین جامعه ای یک وقع طبیعی قلمداد می کند و فرو رفتن در قالب ترس و سکوت را بهترین نوع سازگاری با او می داند ، حاکمیت مدیر نالایق و ناتوان ، برای سال ها تدوام می یابد . او منابع طبیعی و انسانی را تا مرز نابودی هدایت می کند اما از کوتولگی خود هیچ کم نمی گذارد و وامدار روش مستبدانه و جاهلانه اش ، نوع مدیریت اوست .
اگر خارج از وظایف شغلی خود فعالیت های جانبی بیشتری انجام دهید و به همه این دردسرها و بسیاری دیگر از سوی دیگران کمتر اهمیت دهید یا اصلا بدان ارجی ننهید ، دلسرد می شوید . در این جامعه انگیزه های ممتاز و برجسته ، گل های پژمرده ای هستند که توسط خود ما هرس می شوند.
ایراد بزرگ ما در این واقعیت نهفته است که ما نتایج منفی رفتار خود را در افکار و وجود اشخاص مقابل خود ، جست و جو می کنیم لذا احتمال شناخت وضعیت موجود و اصلاح نگرش ، امیدی دست نیافتنی می گردد . اگر خود شکنیم و شکستن آئینه را خطا بدانیم ، قدرمسلم روابط انسانی و اجتماعی ، بسیار بهتری از شرایط فعلی خواهیم داشت. معلم بیشتر اوقات خطا را در دانش آموز خود می بیند ، والدین در فرزند ، همسایه در همسایه دیگر ، مدیر در کارمند ، وزیر در رده های پایین یا شاغلین قاعده هرم قدرت . اما اگر همه این افراد ، خویشتنِ خویش را در آئینه ببینند ، خطاها و لرزش ها و زشتی های رفتار و اخلاق خود را هم می توانند ببینند و در صدد اصلاح آنها برمی آیند.
واقعیت اسفبار آن که مردمان جامعه ما بسیار بیشتر از ابعاد روبنایی و زیربنایی کشور ، دچار تغییرات رفتاری شده اند ، لذا الگوهای شخصیتی و یا دغدغه های ما ، ضرورتی برای پرداختن به کم و کیف دردمندی روشنگران و روشنفکران نمی بیند . همه جوانب زندگی ما با رؤیای تأمین زندگی مرفه برای نیل به آرامش سپری می شود . پیمایش خطی که خود عامل اصلی سلب آسایش است . البته در این خصوص ، ما هم مقصر واحد نیستیم . چون با ثابت نگه داشتن وضعیت معیشتی مان در نبردی ناعادلانه با نرخ تورم افسار گسیخته ، تنها منش و اولویت زندگی ما تأمین مایحتاج حیاتی گردیده است . تا حدی که از درمان خود و اهل منزل درمانده شده ایم و یا برای هزینه کردِ ابتیاع کتاب ، کفگیرمان ته دیگ می خورد و برای درمان روح مان از تغذیه فرهنگی عناصری مانند هنر ، تئاتر ، سینما ، موسیقی ، شادابی و شادمانی ، بی بهره مانده و طی عمرمان تعداد سفرمان به انگشتان یک دست هم اصلا نمی رسد . تا جایی که روز به روز در ناتوانی مطلق پیچیده و مچاله شده و اراده تفکر و عمل آزاد خود را از دست داده ایم . یک زمان چشم باز کردیم و دیدیم که تنها دغدغه مادی داریم آن هم در حد حیات و ممات . لذا تأمین رفاه و آسایش زندگی برای ما شد رؤیایی دست نیافتنی .
از دیگر رنج های روشنفکران در این جامعه، وجود تناقضی عجیب در شرایط زندگی ماست . یعنی از یک سو با عریض بودن قاعده هرم اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی یعنی بیداد فقر و بی عدالتی آموزشی مواجه هستیم و از سوی دیگر با رفاه زدگی مردم امروز نسبت به یک دو قرن پیش مواجهیم. ما نه تنها قحطیهای بزرگ ایران طی سال های (۱۲۵۰–۱۲۴۹ و ۱۲۹۸–۱۲۹۶ ) را تجربه نکرده ایم بلکه با وفور نعمت هم مواجه هستیم. نعمتی چون نفت و فراورده های آن نیز علیرغم تک محصولی بودن ، این سفره را رنگین تر ساخته است. البته دلیل عدم بهره مندی قاعده هرم از این سفره پرنعمت ، حاکمیت تضاد طبقاتی و برخورداری نوک هرم از بیشترین میزان ثروت است .
اگر از حساب اراده روشنفکران بازخواست می نمایید ، باید گفت که انسان محروم از عناصر انسانیت ، به بی ارادگی و ناتوانی محکوم می گردد و شاید این خود ، نوعی سیاست بازدارندگی و عمدی است . نادیده گرفتن روشنفکر ، بهترین ساز و کار برای بی خاصیت و خنثی کردن اراده اوست .
پرسشی که همیشه ذهنم را به خود مشغول می سازد این است که چرا دولت سعی در پرداخت چندین نوع یارانه و کمک معیشتی می نماید ، اما همان مبالغ را نمی خواهد با عزت و احترام و تقویت حس وطن دوستی در میزان دستمزد و حقوق این محرومان ، محاسبه کند ؟ به نظر شما چرا ؟ یقین نگاه مرضی وابستگی در پرداخت کمک دولتی بسیار بیشتر و عمیق تر از شق دوم است. به نوعی ذلیل پنداری خود و احساس ناتوانی در انجام کاری برای رهایی خود از این تنگدستی و فقر فکری در بین فقرا ایجاد می شود . اهمیت این موضوع با رسوب در باور ذهنی ما برای توجه به ابعاد مادی زندگی و مصروف داشتن تمامی قوا جهت تأمین آن ، عامل بی خاصیت شدن ماست.
ما در محیط زندگی و شغلی خود از ضعف اعتماد رنج می بریم پس خود را در برج عاج ، محصور می سازیم . از برقراری ارتباط با دیگران واهمه داریم و احتمال دریافت هر نوع ضرر و زیان توسط آنان ، ما را به تنهایی محکوم می سازد . برای همین در کنار این مردم شاد نیستیم . گویی در درون دردمند ما غوغایی از دود و آتش ، جریان دارد که نفس کشیدن را برای مان دشوار می سازد.
چنین جریان مستولی بر جامعه ما و فراونی تعداد آن ، تاب و توان روشنفکران را از بین برده است. روشنفکر با ظرفیت های چنین جامعه ای همسو نیست و به دلیل در اقلیت بودن ، بیشتر مهاجرت می کند و یا خود را برای دور ماندن از این اکثریت ناهنجار ، در منزل حبس می کند. ارتباطات او به حداقل ممکن می رسد و تنهایی او رقم می خورد . او وقتی می خواهد به تنویر افکار بپردازد به جای تعریف و تمجید ، محکوم می شود . چون آن اکثریت ، گفته های فرد روشنفکر را در جهت مخالف با جریان جامعه ، درمی یابند و آنان حوصله و یا شهامت دردسر را ندارند .
دردسر ، ریتم یکنواختی زندگی چوخ بختیارها را برهم می زند و خانمان برانداز است. یکی از رنج های روشنفکران این است که عده ای از مردمان جامعه ما ، اسیر خودشیفتگی و یا خودشیدایی مرضی هستند که متأثر از آن اراده خود را برای روشن اندیشی از دست می دهند.
در حالت کلی ، برای روشنفکر و روشنگر شدن باید فهمید ، مطالعه کرد ، شهامت شنا کردن در خلاف جریان آب را داشت . همه این موارد ابتدا یک رفتار فردی است و با همراهی تعداد بیشتری از افراد به جریانی جایگزین تبدیل می شود . اگر خواهان قد کشیدن مدیران هستیم باید تلاشی مضاعف داشته باشیم . باور داشته باشیم فقر و جهل ، واقعیت زندگی بسیاری از ما هست ، اما تنها هدف و جهت زندگی ، پرداختن به این امر نیست . البته این جهل به معنای بیسوادی نیست ، بلکه منظور از آن عدم همسویی با افراد روشنفکر در جامعه هست.
بیایید با هم و برای هم احترام بگذاریم ، با هم و در کنار هم گفت و گو کنیم ، محبت کردن و سلام دادن هیچ فردی را با تفسیر بدخواهانه ، آلوده نسازیم . بیایید در تفکرات همنوعان خود تأمل کنیم و از قضاوت و پیشداوری نسبت به آنها پرهیز نمائیم . در این صورت من و شما در کنار هم و با هم به بازتولید فرهنگی ، نائل خواهیم آمد . باور کنیم زیبایی و زشتی زندگی و نوع روابط اجتماعی ما ، به همه ما مربوط است . خودآگاهی ، استحکام و پیوند رشته های زنجیر تعاملات اجتماعی ما ، می تواند در برابر هر نادرستی و ناراستی ، سرآمد باشد .
گذاشتن بار سنگین مسئولیت ایجاد آگاهی ، دانایی و توانایی فقط بر دوش روشنفکران جامعه ، معرّف بی مسئولیتی ماست. یقین ما نیز در این جامعه و در جریان زندگی خود علایق بی شماری داریم که برای بالندگی و پایداری آنها ، می بایست آستین همّت بالا زنیم و با تمام وجود ، همراه و همدل با همنوعان و هموطنان خود ، از حرکت کردن نهراسیم .
باور داشته باشیم که فرهنگ ، هنر ، آداب و رسوم ، سنن و اخلاقیات نیز همانند آب ، اگر ساکن و یک جا ثابت بماند ، می گندد و متعفن می شود و به انجماد خِرد و شعور فردی و اجتماعی ، منتهی می شود. همه مایی که قدرت دیگرگونی داریم باید سهم تلاش خود را به جا بیاوریم . و گر نه به زودی با جلای وطن قشر روشنفکر و یا انزوا و تنهایی دائمی روشنفکران ، دیگر شاهد چنین قشری در بین خود نخواهیم بود و نسل آنان در بین ما منقرض خواهد شد. این همه نامهربانی دو سویه ( ما نسبت به روشنفکران و روشنفکران نسبت به ما و جامعه ) حق هیچ یک از ما نیست.
حسین پناهی چه کسی بود؟
او سابقه طلبگی و آموزگاری را در پرونده خود دارد. در اولین سال جنگ ایران و عراق ، شرکت جست. در سال ۱۳۶۱ ، نخستین تجربههای نمایشنامهنویسی خود را با نوشتن " یک گل و بهار " آغاز کرد. در سال ۱۳۶۴ در صدا و سیما استخدام شد و اولین بازی خود را در سریال " گرگ ها " به نمایش گذاشت. او در مدت کوتاه عمر خود ، در 20 فیلم سینمایی ، 42 فیلم و تله تئاتر تلویزیونی ، 8 تله تئاتر ، بازی کرد.
20 کتاب به تألیف رساند . برنده یک دیپلم افتخار و 3 نامزدی سیمرغ بلورین را در پرونده کاری خود دارد. (3)
او از شرایط روزگار نومید نشد و به بی ارادگی تسلیم نشد اما روشنفکری تنها و دردمند بود که همچون عقربه های ساعت ، تمامی لحظات زندگی خود را با تلاش و حرکت سپری ساخته است . او روشنفکری بود که علیرغم نامهربانی ها ، هرگز نایستاد . اصل صیروت در رشد تکاملی اندیشه و فعالیت او دقیقا باعث حرکت دائمی او می شد. صوت دلنشین او با بازی اثرگذارش خاطره نمایش ها و بازی های او را در اذهان علاقه مندان زنده نگه می دارد . اما عمر یک انسان دردمند به شواهد علمی ، اصولا کوتاه است. عمر چنین افرادی عریض و عمیق سپری می شود و وظیفه من و شما زنده نگه داشتن یاد و خاطره آنان است. با شناساندن این افراد برای الگوجویی نوجوانان و جوانان ، می توانیم روشن اندیشی متعهدوار را در جامعه خود زنده نگه داریم . یاد و خاطره اش گرامی باد . روحش شاد .
1) ویکی پدیا .
2) ویکی پدیا.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
جسارتاً شعر پسته لال از اکبر اِکسیر است.
از آجیل سفره عید چند پسته لال مانده است،
آنها که لب گشودند؛ خورده شدند،
آنها که لال مانده اند؛ می شکنند،
دندانساز راست می گفت:
پسته لال؛ سکوت دندان شکن است!
پایدار باشید.
خدایا!
مرا از این فاجعه ی پلید مصلحت پرستی که چون همه کَس گیر شده است، وقاحتش از یاد رفته است و بیماری یی شده است که از فرط عمومیّتش، هر که از آن سالم مانده باشد، بیمار می نماید مصون بدار، تا به رعایت مصلحت، حقیقت را ذبح شرعی نکنم.
خدایا!
رحمتی کن تا ایمان، نام و نان برایم نیاورد، قوّتم بخش تا نانم را و حتّی نامم را در خطر ایمانم افکنم تا از آنانی باشم که پول دنیا را می گیرند و برای دین کار می کنند نه از آنانی که پول دین را می گیرند و برای دنیا کار می کنند.
دکتر علی شریعتی
همکار گرامی ، جناب آقای صادقی
در بین نوشته های مربوط به مرحوم
پناهی و در کنار عکس ایشان ، این جمله یا شعر برای تایید آورده شده است. تشکر برای معرفی شاعر اصلی.
بله، صحیح می فرمایید.
اشتباهاً به مرحوم پناهی نسبت داده شده.
چارلز بوکوفسکی - یادداشت های یک پیرمرد کثیف
در مورد هنرمند ، جمله بوکوفسکی صحیح است اما در مورد روشنفکر
خیر.
هدف غایی هیچ روشنفکری ، پیچیدگی
گفتار و نوشتار نیست. اما چون عامه مردم گفته های آنان را سخت درک
می کنند چنین می پندارند. چون
گفته های آنان حرف های معمولی و یا رایج نیست ، بلکه برجسته ، ویژه و متمایز است.
لزوما روشنفکری ، نمایش معلومات و دانش نیست یا استفاده از کلمات قلمبه
سلمبه در بیان و متن نیست.
البته نظر شخصی بنده هست . تشکر
دلیل تکرار این پاراگراف را متوجه
نشدم.
با پوزش! فعلا نظری درباره محتوای این یادداشت عالی ندارم اما یک چیز را از مطالعه نوشته های شما متوجه شدم که می خواهم با همکاران به اشتراک بزارم:
"شما خوب و هوشمندانه و موشکافانه می نویسید"
خداوند عمر طولانی به شما عطا فرماید.
از لطف حضرتعالی سپاسگزارم.
مرغ زیرک چون به دام اُفتد تحمّل بایَدَش
پیشنهاد می کنم همانند همشهری تان ( زنده یاد دکتر علی شریعتی )، حسرت شنیدن یک « آخ » را هم بر دلشان بگذارید.
روشنفکر کسی است که ذهن او
مراقب خودش است.
در روزگار جهل, شعور خود جرم است!
ژان ژاک روسو
همکار محترم ، سئوالی پرسیده نشده است ، بلکه چگونگی تنهایی روشنفکران در جامعه امروزی به
تصویر کشانده شده است. بنا بر فرمایش امام علی علیه السلام فرزند زمانه خویش باش .
به نظر من هر چند واژه مورد نظر یکی است ، اما شرایط روشنفکری دو عصر از همدیگر بسیار متفاوت است و تصور می کنم این یک امر طبیعی است مثل تمامی پدیده های اجتماعی که طی اعصار دگرگون می شوند.
در ضمن قرار نیست افکار خود را در مقطعی از زمان منجمد سازیم ، بلکه بهتر آن است که به تولید تفکرات جدید بپردازیم تا ارزش ها با هر زمانه ای متناسب سازی شوند. تشکر
ممنونم از یادآوری تان. یقین بسیاری از همکاران خصوصا در رشته های علوم انسانی، با آثار زنده یاد آل احمد آشنایند.
به عمد به این منبع مراجعه نکرده ام
چون هدف و مسیر نوشته ام تغییر
می کرد. باز تشکر
احساس من درباره عدالت و مسئولیت های اجتماعی، همواره به صورت عجیبی با عدم برقراری ارتباطات مستقیم با جامعه و دیگر انسان ها در تضاد بوده است. من یک مسافر تنها هستم و هیچ گاه به خانواده، دوستان، کشورم و حتی بستگان نزدیکم تعلق نداشته ام. در مقابل تمام آن ها، من هیچوقت حس دوری و نیاز به تنهایی را از دست ندادم.
اثر انگشت مان را سائیده است. حسین پناهی
نعمتالله فاضلی در سوگ مهدی ثریا او را استادی فرهیخته خواند که غمخوارانه برای مردم و فرهنگ ایران نوشت، معلمی کرد و کوشید اما گمنام زیست و گمنام از میان ما رفت.
به گزارش ایسنا این انسانشناس و نویسنده در پی درگذشت مهدی ثریا، انسانشناس و مترجم در یادداشتی با عنوان «ثریا به ثریا رفت؛ به یاد استاد سیدمهدی ثریا» نوشته است: «۲۱ آذر (۱۴۰۲) استاد سیدمهدی ثریا، انسانشناس، معلم و مترجم برجسته ایران از میان رفت.
به خاطر رهیافت علمیاش که عمیقا به جایگاه و اهمیت شخصیت و عاملیت در فرهنگ توجه داشت، همواره میکوشید راهی برای بهبود تربیت و آموزش پیدا کند. بر این باور بود که فرهنگ نقش تعیینکنندهای در تکوین شخصیت افراد دارد. نظریه «فرهنگ فقر» اسکار لوییس را او به زبان فارسی در ۱۳۵۳ ترجمه و معرفی کرد. آن زمان هنوز شاهکار کلاسیک «فرزندان سانچز» لوییس به فارسی برگردان
نشده است.......
ثریا به رغم خدمات ماندگارش، گمنام زیست و گمنام از میان ما رفت. اما آنها که او از نزدیک میشناختند و شاگرد و همکلامش بودند گواهی میدهند که بزرگی استاد ثریا شخصیت بزرگوار و فرهیخته و مهربان و دلسوزش بود.
از جمله نوادری بود که آنچه را مینوشت و میاندیشید در منش و متن وجودش جلوهگر میساخت.
استاد ثریا از نسل انسانشناسان بزرگ و فرهیخته ایران چون نادر افشار نادری، محمود روحالاامینی و علی بلوکباشی بود. این نسل، تشخص داشتند و در فرهیختگی و ایراندوستی و دانشوری ممتاز و کممانند بودند.
یاد و نامش جاودان و روحش شاد.»