زندگی نامۀ خودنوشت یک معلم انشا
نام: سید رضا باقریان موحد
لقب: کتابدوستِ انشاپَرست
شغل: چشانندۀ لذت خواندن و نوشتن به دانش آموزان
سن شناسنامهای: 46 ساله؛ متولد 9 / 6 / 1353 ش در شهر قم هستم.
سن قیافهای: 60 ساله؛ یعنی قیافهام خیلی پیر و شکسته نشان میدهد؛ همه میگویند مثل یک پیرمرد 60 ساله به نظر میرسم.
سن شغلی: 28 ساله؛ یعنی 28 سال سابقۀ تدریس دارم.
سن انشایی: 10 ساله؛ یعنی 10 سال است که فقط درس انشا و نگارش تدریس میکنم.
سن خلاقیتی: 10 ساله؛ یعنی زندگی و دنیا را مثل یک کودک 10 ساله میبینم و از آن لذت میبرم.
تکیه کلام همیشگی: انشا یعنی خلاقیت؛ اگر کسی از راه انشا، تخیل و خلاقیت خود را شکوفا کند، در آیندۀ شغلی خود (مهندسی، پزشکی و...) می تواند موفق تر از دیگر همکارانش عمل میکند؛ پرندۀ خیال، خیلی زودتر از دندان عقل، گره مشکلات را باز می کند.
انشا از دیدگاه من: انشا یعنی خلاقیت و آفرینش؛ این آفرینش می تواند در قالبهای گوناگونی جلوه کند: انتخاب یک اسم زیبا برای یک نوزاد، یک عنوان زیبا برای یک انشا یا کتاب، یک اسم زیبا برای تابلوی سردر مغازه، یک جملۀ کوتاه پرمعنی؛ یک ضرب المثل شیرین، یک پاراگراف ادبی، یک خاطرۀ جالب، یک متن طولانی و... اِشکال اینجاست که ما بزرگترها بر اساس ذوق و سلیقۀ خودمان برای انشا و خلاقیت، قانونهای مسخرۀ «این است و جز این نیست» وضع میکنیم و آنها را به دانش آموزان مظلوم تحمیل میکنیم، مثلا: انشا باید این جور که من میگویم باشد؛ انشا باید حتما ده خط باشد؛ انشا باید حتما مقدمه داشته باشد؛ انشا باید حتما نتیجهگیری داشته باشد؛ این «انشا باید حتماًها»، سرچشمۀ ذوق و استعداد و خلاقیت دانش آموزان را کور میکند. انشا یعنی یک جرقۀ ادبی؛ حال هر کس بنا به ذوق و سلیقه و مهارت خود میتواند آن را در قالبهای گوناگون گسترش بدهد. منِ 60 ساله نباید برای دانش آموزان 15-16 ساله با نگاه عاقل اندر سفیهی، تصمیم گیری کنم. همۀ راهها و مسیرهای منتهی به شهر انشا، خوب و جالب هستند؛ ما در انشا صراط مستقیمی نداریم که همه موظف به عبور از آن باشند؛ باید راهها را معرفی کرد و ویژگیهای هر کدام را به دانش آموز گفت و خود در کنار نشست و از راه رفتن دانش آموزان لذت برد؛ به همین سادگی.
تالیفات: سال قبل، گلچینی از انشاهای دانش آموزانم را در قالب کتابی با عنوان «شهر شیرین انشا» با حمایت انتشارات کتاب طه قم منتشر کردم. گلچینی از خلاقیتهای امسال دانش آموزانم را هم در قالب دو جلد کتاب با عنوان «فرهنگ لغت خودمانی» و «نوآوری در نصیحت» آمادۀ انتشار کردهام که ان شاء الله توسط انتشارات کتاب طه قم در حال صفحهآرایی نهایی است. برخی از همکاران از روی خیرخواهی و دلسوزی، نصیحتم می کنند که: فلانی، دست از این «پژوهش های سبکِ دانش آموز محور» بردار و به «پروژه های سنگینِ دانشگاه پسند» روی بیاور و عمر گرامی را صرف کارهای دانش آموزی نکن و... در پاسخ این دلسوزی مشفقانۀ دوستان «همی گویم و گفته ام بارها»:
شقاوت یا سعادت، راه زندان و دبستان است/ گشایی گر یکی از این، شود تعطیل صد آنش
اصول زندگی را در دبستان، گر بیاموزیم/ کسادی گیرد این بازار و آن ناز طبیبانش
اگر سلطانِ اقلیمِ وجودِ ما شود وجدان/ شود خلوت مسیر دادگاه و رأی و زندانش
متاسفانه سوراخ دعا را گم کرده ایم؛ سُرنا را از سر گشادش می زنیم؛ برای اجرای برنامه های مذهبی و مبارزه با تهاجم فرهنگی و جلوگیری از رواج مواد مخدر و... میلیاردها تومان بودجۀ مملکت را در دانشگاه هزینه می کنیم؛ در حالی که خوب می دانیم ریشۀ این مشکلات در دانشگاه نیست؛ ریشۀ همۀ خوبی ها و بدی های یک ملت در دبستان ها و دبیرستان های آن کشور است.
اگر یک صدم بودجه های کلان فرهنگی کشور که صرف مبارزه با فرهنگ غرب، مبارزه با مواد مخدر، مبارزه با اشرار، مبارزه با بی حجابی، مبارزه با فساد اخلاقی، مبارزه با رشوه و... می شود، صرف خرید اسباب بازی های فکری و کتاب های قصه و شعر برای مدارس ایران می شد، اوضاع فرهنگی و اعتقادی کشور بِه از این بود که هست.
دلسوزان و دردمندان زیادی در قالب کتاب و مقاله و سخنرانی به این درد اشاره کرده اند، ولی متاسفانه مسئولانی که دستشان باز است، گوششان بسته است و کارشناسانی که گوش و چشمشان باز است، دستشان بسته است.
میرزا حسن رشدیه از پیشگامان اصلاح و تغییر نظام آموزشی، کار خود را با عنوان معلم دورۀ ابتدایی آغاز کرد و حدودا هفتاد سال در گلستانِ دبستانی که خود پرورش داده بود، باغبانی کرد. او نیز می توانست بعد از تحمل سختی ها و مشقات نوآوری و خلاقیت در ایران، عطای این کار را به لقایش ببخشد و باز به سراغ منبر و مسجد خود برود و راه نجف را در پیش گیرد و با لقب عالم فرزانه و... به تبریز بازگردد یا به سفارش برخی از دوستانش به سراغ دانشگاه برود و با عنوان پرطمطراق استاد دانشگاه بازنشسته شود، ولی او که مشکلات نظام تعلیم و تربیت را با گوشت و پوست خود لمس کرده بود برای پیشبرد اهداف دینی و علمی خود از دبستان شروع کرد و تا پایان عمر در سنگر دبستان خدمت کرد. خدایش بیامرزاد.
برنامه های پرورشی و تربیتی نظام آموزش و پرورش در مدارس و همچنین کتابهای درسی به هزار و یک دلیل درست و نادرست، جذابیت و زیبایی لازم جهت جذب کودکان و جوانان را ندارد. دانش آموزان از فرایندِ تحصیل، تدریس، تعلیم، تأدیب، تفهیم، تکریم، تفریح و... در مدرسه لذت نمی برند و... به سفارش حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی «شرح این هجران و این خون جگر» را این زمان رها می کنم تا وقت دگر...
نخستین تشویق کنندگان: مرحوم پدرم سید علی باقریان موحد (1320-1390ش.) برای اولین بار لذت خواندن کتاب را با زمزمه کردن مثنوی مولوی به من چشاند؛ مرحوم دکتر حسین چاووشی (1339-1381ش.) برای اولین بار لذت نوشتن را در دبیرستان امام صادق (حکیم نظامی سابق) به من و دیگر دانشآموزان چشاند؛ نوشته های خام و نوجوانانۀ مرا شنید، لذت برد، تشویق کرد و بدین وسیله نهال دانایی و توانایی را در دلهای ما کاشت. منِ 60 ساله نباید برای دانش آموزان 15-16 ساله با نگاه عاقل اندر سفیهی، تصمیم گیری کنم.
یاد پدر: مرحوم پدرم، روحانی و پیشنماز مسجد محل (قم، خیابان آذر، کوچه 22) بود و شیفتۀ کتاب و دانایی؛ عاشق کتاب و کار بود و این دو میراث گرانبها را از اجدادش به ارث برده بود؛ زادۀ روستا بود و تحصیل کردۀ حوزۀ علمیه مشهد و نجف و قم؛ زندگی در روستا- روستاهای قدیم، نه امروز که تفاوتی با شهر ندارد- بدون کار و تلاش شبانهروزی امکان پذیر نبود؛ تحصیل در حوزۀ علمیه نیز- حوزۀ علمیۀ قدیم، نه امروز که همه امکانات رفاهی برای طلبه فراهم است- زندگی به دور از تشریفات و تجملات را به طلاب میآموخت؛ عام و خاص، همه و همه کار میکردند و همین فعالیت بدنی، هم جسم را قوی و محکم میکرد و هم روح را سالم و به دور از تخیلات و توهمات پوچ. خدابیامرز این دو جمله، همیشه وِرد زبانش بود: دو برابرِ حرفی که می زنی کتاب بخوان؛ دو برابرِ پولی که می گیری کار کن. مرحوم پدر، مصداق بارز این نصیحت بود؛ روحانی ساده زیستی که تا پایان عمر، صادقانه کار کرد و عاشقانه کتاب خواند و برای رفع گرفتاری های مادی و معنوی مردم محل بدون هیچ چشم داشت مالی تلاش کرد.
من نیز به همین شیوه و روش بزرگ شدم. بیشتر کتابهایی که در کتابخانه پدرم بود، کتاب های درسی حوزوی و دینی بود؛ کتاب، تنها اسباب بازی من و دیگر برادرانم بود؛ با آن خانه درست میکردیم؛ کتاب، گاهی اتوبوس یا کامیون ما میشد و گاهی سقف خانه و گاهی متکای زیر سر؛ پدر، عاشق کتاب بود و این عشق خود را هم در ما به یادگار گذاشت. این چهار کتاب قطور، بهترین دوستان و اسباب بازیهای دوران کودکی من بودند: المنجد (چاپ بیروت)، مثنوی معنوی (به کوشش م. درویش، تهران، انتشارات جاویدان)، اصول کافی (ترجمه محمدباقر کمرهای، تهران، انتشارات دارالکتب الاسلامیه)، دایره المعارف زرین (گردآورنده م. آذین فر، تهران، انتشارات زرین، 1358 ص وزیری). سُرنا را از سر گشادش می زنیم؛ برای اجرای برنامه های مذهبی و مبارزه با تهاجم فرهنگی و جلوگیری از رواج مواد مخدر و... میلیاردها تومان بودجۀ مملکت را در دانشگاه هزینه می کنیم؛ در حالی که خوب می دانیم ریشۀ این مشکلات در دانشگاه نیست؛ ریشۀ همۀ خوبی ها و بدی های یک ملت در دبستان ها و دبیرستان های آن کشور است.
سواد خواندن و نوشتن نداشتم و بیشتر مسحور عکسهای جلد و متن این کتابها بودم. المنجد، دایره المعارف مصور رنگی به زبان عربی چاپ بیروت با صدها عکس و نقاشی و... اولین کتابی بود که دریچۀ علم را بر روی من گشود و مرا ساعتها مسحور صفحاتش میکرد. تصویر انواع درختان، حیوانات، نژادهای بشری، اختراعات بشری، اندیشمندان بزرگ و... گنجینۀ عظیمی از اطلاعات بود که به رایگان در اختیار مخاطب قرار میگرفت.
طرح جلد مثنوی مولوی برای من جالب و جذاب بود؛ نقاشی از یک پیرمرد با ریش سفید و بلند و لباس و عمامه با چشمانی نافذ و گیرا؛ مرحوم پدرم عاشق مولوی بود و همیشه میگفت: «مولوی سخت بزرگ است». برخی از ابیات نی نامه را همیشه زمزمه میکرد و مرا به رویای بزرگ شدن و خواندن این کتاب اسرارآمیز میبرد؛ دوست داشتم زودتر بزرگ شوم و خودم از این سرچشمه بنوشم.
کتاب اصول کافی، کتاب بالینی پدرم بود و روز و شبش را به لذت بخش ترین شکل ممکن پر میکرد. من هم خیلی دوست داشتم که زودتر بزرگ شوم و بفهمم که موضوع این کتاب چیست که پدرم این گونه عاشقش است و روز و شب آن را مطالعه میکند. به نظرم صحافی و چاپ زیبا و قشنگی داشت و میشد از آن به عنوان اسباب بازی خوبی استفاده کرد. از او پرسیدم که موضوع این کتاب چیست؟ پاسخ داد: یکی از مهم ترین کتب مذهب شیعه است که از قدیم تاکنون منبع و مرجع علوم اسلامی بوده و هست. شیخ کلینی در این کتاب با ارزش، مجموعهای از سخنان چهارده معصوم را به طور موضوعی تدوین کرده است. از پدر خواستم که به عنوان نمونه، چند جمله از این کتاب را برایم بخواند. او با شور و شوق کتاب را باز کرد و حدیثی از کتاب عقل و جهل را خواند و برایم توضیح داد. در ابتدا چیز زیادی از این حدیث نفهمیدم، ولی به طور شگفت انگیزی، شیفتۀ عقل و دانش شدم؛ افتخار می کردم که مذهبی دارم که در آن جایگاه عقل و دانش از همه بالاتر است؛ اگر او حدیث دیگری از این کتاب مهم را میخواند، حتما مسیر زندگی من تغییر میکرد. «امام پنجم فرماید: چون خدا عقل را آفرید، او را به سخن در آورد و سنجید، گفتش پیش آی، پیش آمد و گفتش پس رو، پس رفت، خدا فرمود: به عزت و جلال خودم سوگند، خلقی نیافریدم که از تو پیشم محبوبتر باشد. تو را به کسی دهم که دوستش دارم همانا روی امر و نهی من با تو است و کیفر و پاداشم به حساب تو است. علی علیه السلام فرمود: جبرئیل بر آدم (ع) فرود شد و گفت: ای آدم، من مأمورم تو را میان سه چیز مخیر سازم تا یکی را بگزینی و دو تا را وانهی. آدم گفت: ای جبرئیل، آن سه چیز کدامند؟ گفت: عقل و حیاء و دین، آدم گفت: عقل را برگزیدم. جبرئیل به حیا و دین گفت: شما برگردید و او را وانهید، گفتند: ای جبرئیل، ما دستور داریم که همراه عقل باشیم هر جا که باشد، گفت: اختیار با شما است و بالا رفت.
مرحوم پدر، گلچینی از زیباترین احادیث اصول کافی را برای خود فراهم آورده بود و همیشه در مجالس مذهبی از آن استفاده میکرد. من نیز به پیروی از سنت حسنۀ گزیده نویسی، گزیده ای از زیباترین احادیث اصول کافی را در دوران دبیرستان برای خودم تهیه کردم. این احادیث شگفت و جالب، ظرفیت پردازش ادبی و تصویرسازی هنری دارند و میتوانند دستمایۀ خلق آثار هنری زیادی باشند، اما حیف که متاسفانه بیشتر مذهبیهای ما ذوق هنری ندارند و بیشتر هنرمندان ما توجهی به متون مذهبی ندارند و فکر میکنند که این متون دینی فقط به مطالب خشک فقه و احکام اختصاص دارد و اندکی هم به روضه و گریه و خوف جهنم و.... سالهاست که اصول کافی، کتاب بالینیام شده؛ بسیار میخوانم و لذت میبرم و به روح پرفتوح مرحوم کلینی درود میفرستم. این دغدغۀ خودم را با خیلی از هنرمندان و پژوهشگران مطرح کردهام و خواستهام که برای این کتاب مهم کاری کنیم و ادای دینی نماییم، اما حیف که نتوانستهام و همچنان شرمندۀ این کتابم و عذاب وجدان دارم. این بیت غزلیات شمس، مرا سرمست و از خود بیخود میکند: ای عاشق آسمان قرین شو/با او که حدیث نردبان گفت...به اعتقاد من جامعۀ امروز به احادیثی که امید و شادی را رواج بدهد احتیاج دارد نه به احادیث غم و عذاب و...؛ جامعه به آیات و احادیث و اشعار و گفتارهای نردبانی احتیاج دارد. بیایید به این نسل مضطرب و ناامید و نگران، نردبان رفتن به آسمان هدیه کنیم.
توصیۀ همیشگی: دانش آموزان عزیز، با اعتماد به نفس بالا و ذوق و شوق بسیار، دروازۀ بهشتِ تخیلتان را باز کنید و از درختِ خلّاقیتان، میوه ها بچینید و از نوشتن لذت ببرید و بدانید که با نگارش می توان نگرش را تغییر داد.
این مقاله در مجله انشا و نویسندگی شماره 118 منتشر شده است .
نظرات بینندگان
چه خوب و مفید است انشاء؛ میتوان شاگردان را با معرفتی بیشتر، تربیت نظری کرد و بدون اینکه بویی ببرند با ایجاد برخی روشها، تربیت عملی و گاه ماندگار نیز نمود !!
و احسنت بر فرزندی که کتابخانۀ پدرش 400 کتاب داشت و او 40 تای آنها را در آغاز جوانی خوانده بود و به هنگام دلتنگی از جهل روزگار، کتابهای سخنان معصومین را به سینهاش میچسباند و آرام میشد!!
بار الهی!! به حق زندانیان تبرئه شده و به حق ستمدیدگان ستم کشیدۀ ستم نکرده، توهّم را از قوانین و آموزش و پرورش این کشور محبّان اهل بیت دور کن! و توفیق شیعه شدن و شیعه ماندن را نصیبمان کن! یا فرج یا مفرّی شایسته را برایمان به وجود آور !