شنیدم که فردوسیِ زنده یاد
به ایران و ایرانی ارجی بداد
یکی پند را از هزاران نگاشت
در آن شاهنامه که تازی نداشت
نیامَد به محمود خوش کارِ او
فرستاده بفرست دیدارِ او
به فرمانِ سلطانِ خود کامه را
سِتانَد از او متنِ شه نامه را
ز فردوسی آن دَم که تمکین ندید
چو اسپندِ در آتش از جا پرید
بگفتا به بندی کنندش اسیر
به همراهِ چوپانِ نادان و پیر
ز هم صحبتِ جاهلش تا رَهَد
کتابِ خودش را به ما ، می دهد
اطاعت بکردند مستخدمان
کشیدند در بندشان یک مکان
ندانست فردوسی علّت ز چیست
که چوپان سرِ ساعتی می گریست
دوامش نشد تا که پرسید ، گفت
بُزَم با تو باشید در ریش جُفت
چو ریشت ببینم بیایَد به یاد
شبیهِ تو آن بُز بُزی ، زنده باد
ز جاهل چنین رنج را بر نتافت
بینگار در نارِ دوزخ گداخت
خبر کرد آیَد فرستاده چند
کتابش بَرَد بَر رَهانَد ز بند
چه گنجی ! به دربارِ سلطان نداد
تهِ توبره یِ جهلِ جاهل نهاد
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
سپاس از آقای فتحعلی زاده
شعر « مهر میهن » از زنده یاد مصطفی سرخوش ( شاعر و دبیر ادبیات دبیرستان البرز ) به یاد فردوسی بزرگ:
« در این خاک زرخیز ایران زمین
نبودند جز مردمی پاک دین
همه دینشان مردی و داد بود
وز آن کـشور آزاد و آباد بود
چو مهر و وفا بود خود کیششان
گُنه بود آزار کس پیششان
همه بنده ی ناب یزدان پاک
همه دل پر از مهر این آب و خاک
پدر در پدر آریایی نژاد
ز پشت فریــــدون نیکو نهاد
گدایی در این بوم و بر ننگ بود
بزرگی به مردی و فرهنــگ بود
که شد مهر میهن فراموش ما
کجا رفت آن دانش و هوش ما
کز آن سوخت جان و دل دوستان
که انداخت آتش در این بوستان
خرد را فکندیم این سان ز کار
چه کردیم کین گونه گشتیم خوار؟
با این وجود، بر خلاف عارف و عشقی، او شخصیت تراژیکی نبود. برعکس، او بمب خنده کلاس بود و نه فقط با لطیفههای بینظیرش بلکه با شوخی کردن و درآوردن ادای هر چیز و هر کس به شکل خیلی ماهرانه، همه را میخنداند. با این تفاصیل نمیشد او را فردی آنارشیست دانست. او شخصیتی مختص به خودش را داشت و تا حدی میشد او را با بهلول معروف زمان خلیفههارون الرشید مقایسه کرد. او ایرانیان معاصر را از اخلاف اعراب و چنگیز خان میدانست و میگفت که به جای خون، پیشاب در رگهایشان جریان دارد. ... ادامه دارد...
سرخوش شعارهای راه پیمائی های نمایشی را مسخره میکرد و میگفت که یک روز داد میزنند: «زنده باد دسته جارو، مرده باد دسته پارو»، روز بعد عکسش را داد میزنند: «زنده باد دسته پارو، مرده باد دسته جارو»، به دست راستشان که در هوا تکان میدهند نگاه نکنید بلکه، «به دست چپشان نگاه کنید که روی بیضههایشان است». او یک بار سر کلاس گفت که اگر همان قمر مصنوعی که روسها به فضا فرستادند از ایران فرستاده میشد فقط یک متر بالا میرفت؛ «اشتباه نگیرید، نمیگویم که قمر مصنوعی ساخت ما، بلکه همان قمر مصنوعی ساخت شوروی که الان در آسمان است». او هم زمان مظهر بدبینی، خودستایی و رسوایی ایرانی توأمان بود. اما فکر نکنید که اعمالش، بدبینی را در ما بوجود میآورد. ما همه بیآنکه بدبین یا منفینگر شویم می خندیدیم. او بیشتر بهلول دوست داشتنی به نظر میرسید تا بشارت دهنده روز قیامت.
جناب چمران عزیز!
با سلام
« آنچه یاد گرفتم و آنچه یاد نگرفتم!
من عاقبت یاد گرفتم
در صفِ بلندِ اتوبوس
خمیازه ام را چنان پنهان کنم
که به نفرت از شرایط موجود، متّهمَم نکنند.
من عاقبت یاد گرفتم
در کلاس های درسم
برای بچّه های خوب و حرف شنو
- که بعضی هایشان تعهّدهایی سپرده بودند -
یک ساعت تمام
چنان حرف بزنم که انگار هیچ چیز نگفته ام.
من عاقبت یاد گرفتم
به پاسبان هایی که باطوم به دست دارند
چنان لبخند بزنم
که گویی از خودشانم
و به افسرانِ پلیس چنان با احترام نگاه کنم
که انگار از سه جنگ پیاپی، پیروزمندانه بازگشته اند
و از نرده های آهنیِ باغ های بزرگان
چنان چشم بردارم
که پنداری هرگز چنان نرده ها، قصرها و بزرگانی وجود نداشته اند.
در حضور رئیسم
از سودمندی هایی که امکان دارد اقداماتِ جاریِ دولت داشته باشد،
و در حضور کارمندانم
از لزومِ نظم و ترتیب در کارها - تحتِ هر شرایطی!
و در حضور همسایگانم
از شفّافیّت تصویرِ تلویزیونِ جدیدمان
و شرکتِ صمیمانه در جشن های ملّی،
و در حضور دوستانم
از بازی ورق و ...،
و در تاکسی و اتوبوس
از پل های هوایی که احتمالاً بهبود مختصری در وضع عبور و مرور
تهران ایجاد خواهد کرد،
و در گردشگاه های عمومی
از انواعِ گلکاری های مناسب، و انتخابِ بجایِ درختانِ بهِ ژاپنی
برای تزیین،
و در تلویزیون
از بهترین خوانندگان یا ...،
و در مقاله هایم
از مشکل عظیم و غول آسایِ کمبود تخم مرغ و لیموترش و لوبیا چیتی
چنان سخن بگویم
که شهری بر بی گناهیِ من گواهی دهد.
من عاقبت یاد گرفتم
به گُل ها دست نزنم
نزدیک لانه ی زنبورها نروم
گوشِ گربه را نکِشم
دُم سگ را لگد نکنم
به قاطرانِ چموش، سیخونک نزنم
دستم را به طرف آتش نبرم
چشمم را به دوردست ها ندوزم
عکسِ لرزانِ خودم را توی رودخانه ی تاریخ نبینم
و به همه ی ... سلام و تعظیم کنم!
من عاقبت یاد گرفتم
بی صدا و با لبخندی نمکین، گریه کنم
و به سختی گریه کنم
آنگونه که همه بپندارند از شادیِ بسیار، اشک به چشم آورده ام.
من، همه ی اینها را عاقبت یاد گرفتم
و چه دشوار و کُشنده بود یاد گرفتن همه ی اینها
امّا هرگز، هرگز، یاد نگرفتم
وقتی در خانه هستم
زیر لب نگویم: « مُرده شویِ این اوضاع و زندگی را ببرد ! »
گرچه مکرّر و مرتّب به بچّه هایم می گویم:
« مبادا این حرف را توی مدرسه بزنید!
پدرتان، پدر بی گناهتان بیچاره می شود »
زنده یاد نادر ابراهیمی ( 1357 )
با آرزوی غلبه ی خردورزی و خردمندی بر بی تدبیری و بی خردی
کجا رفت آیین دیرین ما؟
نبود این چنین کشور و دین ما
همه جای مردان آزاد بود
به یزدان که این کشور آباد بود
کشاورز خود خانه و مرز داشت
در این کشور آزادگی ارز داشت
گرامی بُد آنکس که بودی دلیر
گرانمایه بود آنکه بودی دبیر
نه بیگانه جایی در این خانه داشت
نه دشمن دراین بوم و بر لانه داشت
از آنروز دشمن بما چیره گشت
که ما را روان و خرد تیره گشت
از آنروز این خانه ویرانه شد
که نان آورش مرد بیگانه شـد
چو ناکس به ده کدخدایی کند
کشاورز باید گدایی کند
به یزدان اگر ما خرد داشتیم
کجا این سر انجام بد داشتیم؟
بسوزد در آتش گرت جان و تن
به از زندگی کردن و زیستن
اگر مایه ی زندگی بندگی است
دو صد بار مردن به از زندگی است
بیـا تا بکوشیم و جنگ آوریم
برون سر از این بار ننگ آوریم. »
فردوسی طوسی:
« سخن هر چه زین گوهران بگذرد
نیابد بدو راه جان و خرد
خرد گر سخن برگزیند همی
همان را گزیند که بیند همی
خرد را و جان را همی سنجد اوی
در اندیشه ی سخته کی گنجد اوی »
با آرزوی غلبه ی خردورزی و خردمندی بر بی تدبیری و بی خردی
از زحمات مدیر مسؤول محترم سایت وزین صدای معلّم، جناب آقای پورسلیمان ممنون و سپاس گزارم. صبر و حوصله ی جنابعالی ستودنی است.
گام هایتان استوار، قلمتان روان و دلتان جوان باد.
زنده یاد قیصر امین پور:
« الهی به زیبایی سادگی
به والایی اوج افتادگی
رهایم مکن جز به بند غمت
اسیرم مکن جز به آزادگی. »
پیروز و سربلند باشید.
آقای صادقی
سپاس از محبت شما .
بنده هم از نظرات صائب و متین شما در جهت ترویج فرهنگ گفت و گو و نقادی سپاسگزارم .
پایدار باشید .