سَروَش دگر خزان زده لرزَد بسانِ بید
غیر از پیازِ تلخ چه از باغ شد ؟ بچید
ریشِ پیاز ریشه دوانیده زیرِ خاک
پوسَند بذرِ شاهی و نعناع چون آن شِوید
اندک جوانه ها که ز تَلخون و پونه بود
ناکس پیاز خواست علَف چین ، ز تَه بُرید
گویند باغبان که به خواب است ، باغ را
ریشی گرو گذاشت چو از صاحبش خرید
تا سَرو و گُل به خاک بکارَد چنان ! در آن
یک مَرغزارِ خوب شود تا توان چَمید !
نا پاک نیَّتی چو به سر داشت ، خُدعه کرد
تضمینِ گفته ها همه گشتند نا پَدید
غیر از خود و پیاز و علَف چین و یک تَبَر
دیگر نه رُستَنی بدید و نه حرفی دگر شنید
بر بَند بسته ، باغِ کناری یکی اُلاغ
بی شکّ اگر ادامه دَهَد وی خطایِ دید
روزی رسد به چشم ببینَد پیاز را
از خاک کَند و ریشه و برگَش چنان جَوید
انگار سالیانِ دراز است دارَدش
هر جا که خواست راحت و آسان توان چَرید
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
چرند و پرند دهخدا افتادم
عالی بود