گروه رسانه/
کانال آموزگاران نوشت :
" گویی وقتی مدیران آموزش و پرورش به مشهد می روند پای در سرزمین دیگری با قوانینی دیگر گذاشته اند که نمونه بارز آن را در مورد دو معاون زن وزارت آموزش و پرورش می توان دید.
این دو معاون؛ معاون آموزش ابتدایی و رییس مرکز ملی استعدادهای درخشان که در سایر استان های کشور از جمله در تهران با مانتو رفت و آمد می کنند، وقتی به مشهد می رسند چادرهای عاریتی بر سر می کنند.
اگر این دو معاون زن نمونه هایی از معلمان و کارمندان آموزش و پرورش باشند که به اعتقاد من این افراد نمونه های خوبی از جمعیت آموزش و پرورش هستند، چه طور نظام تعلیم و تربیت ما می خواهد ساحت های مختلف تربیتی را که در آن بر تربیت دانش آموزانی شجاع، اهل فکر، تعقل، به دور از ریا و تزویر و دفاع از ارزش های شخصی خویش را به دانش آموزان یاد بدهد؟
در واقع وجود چنین افرادی با چنین رفتارهایی در راس معاونت آموزشی ابتدایی و معاونت نخبگانی کشور می تواند به جمعیت کثیری از معلمانی با این ویژگی ها تسری یابد که معلمانی این چنین با نداشتن ویژگی های برشمرده در بالا تربیت نسل را با مشکل مواجه کرده است تا رفتارهای ناشایست توام با تزویر در این سرزمین گسترش یابد.
در آخرین اظهار نظر ، « رضوان حکیم زاده » 28 آذر 1398در همایش تخصصی سرگروههای آموزشی دوره ابتدایی استان یزد گفته بود : "بچه ها سالها رونویسی کردند اما فارغ التحصیل نظام آموزشی و دانشگاهی ما نمی تواند یک صفحه نظر خود را بنویسد و تنها چیزی را که بلد است بنویسد این است که از رو می نویسد و خلاقیت ندارد."
همچنین « فاطمه مهاجرانی » در گفت و گو با صدای معلم و در پاسخ به پرسش این رسانه می گوید : ( این جا )
" ببینیم در دنیا چه شیوه هایی هست ما هم همان را انجام بدهیم. این تعاریف مهم است. ما با واژه ها بازی کردیم، ما کار غیر علمی کردیم. با علم شوخی کردیم علم هم با ما شوخی کرد.
یک جمله ای از آقای دکتر دینانی که می گوید اگر که وقتت را هدر بدهی وقت هم تو را هدر می دهد. با هر چیزی که بازی می کنی آن هم بازی می کند. ما این کار را کردیم."
نظرات بینندگان
هست. در ضمن این خواست جامعه است پس
آنان هم بدان تن می دهند.
کارمندان اداره ما می گفتند: چادر سر کردن
مهارت می خواهد و نیازی به ظاهرسازی نیست
چون ما به راحتی می توانیم تشخیص بدهیم
که ایشان چادری واقعی است یا خیر.
متاسفانه معلمان زن ترسو بیشتر تابع این
شرایط اند. ظاهرا این دو معاون نیز از ترسایانند.
باواقعیت ها است
کسانی که نبض آموزش ابتدایی را در دست میگیرند، باید با واقعیتهای کف کلاس و روح کودک آشنا باشند، نه صرفاً با نمودارها و اصطلاحات دانشگاهی. چگونه میتوان برای تعلیم الفبای عشق و آگاهی در کلاس اول تصمیم گرفت، وقتی هرگز ترس و امید دانشآموزی در مناطق محروم را از نزدیک ندیدهای؟
تجربه، تعهد و زیستن در میدان واقعی آموزش، نخستین شرط تصمیمسازی برای کودکان این سرزمین است. سیاستگذاری آموزشی، بیتجربهی مستقیم و زیستهی معلمی، چون نسخهنویسی بیمعاینه است.
آموزش ابتدایی نه نیاز به شعار دارد و نه جلسات پرزرقوبرق. آنچه نیاز دارد، بازگرداندن احترام و اعتماد به معلمانی است که عمر خود را در کلاسهای واقعی، با کودکانی واقعی، صرف کردهاند.
آموزش، با عدالت آغاز میشود.
آیا تدریس یکیدو ساله در مدارس شهری میتواند معیاری باشد برای سیاستگذاری کلان در آموزش ابتدایی؟
آیا کسانی که هرگز پایشان به کلاسهای مختلط روستایی نرسیده، میتوانند فهمی از بار طاقتفرسای یک معلم تنها در سه کلاس همزمان داشته باشند؟
وقتی معلمان با ۲۵ سال سابقه، ۱۵ سال تدریس در مدارس چندپایه، و عمرشان را وقف آموزش پایه اول کردهاند ولی در حاشیه ماندهاند، واگذاری مناصب عالی به افراد دانشگاهمحور، خیانت به عمق آموزش است.
ما به مسئولانی نیاز داریم که با گچ و تخته و اشک دانشآموز بزرگ شدهاند، نه فقط با مقاله و نشست و رتبه علمی.
آموزش ابتدایی، میدان پژوهش صرف نیست؛ میدان انسانسازی است. آن را به دستانی بسپارید که این میدان را زندگی کردهاند.