تعلیم و تربیت به عنوان یکی از قلمروهای علوم انسانی و اجتماعی نه تنها باید در میدان دانشگاه و محیط های آکادمیک عرض اندام کند بلکه باید در میدان جامعه نیز حضوری جدی داشته باشد. در حال حاضر این قلمرو در ایران عمدتا در حبس و حصار دانشگاه باقی مانده و به میدان جامعه چندان ورود پیدا نکرده است.
عدم ورودِ جدیِ تعلیم و تربیت و اهالی آن به جامعه باعث شده مولفه "آموزش" در انزوا قرار گیرد و دستخوش تحریف ها، ساده انگاری ها و مفهوم سازی های غیر علمی شود.
اکنون صدای رشته با معنای علمی اش خیلی کمتر در جامعه شنیده می شود و جامعه نسبت به این صدا بیگانه است. این وضعیت، فرصت را برای سوء استفاده کنندگان از رشته فراهم کرده تا ایده های شبه تعلیم و تربیتی خود را در جامعه و نهادهای اجتماعی چون مدرسه بدون هیچ مانع جدی پیاده کنند. حال این پرسش مهم قابل طرح است که عدم ورود تعلیم و تربیت در معنای تخصصی به جامعه معلول چه عواملی است؟
از منظر های مختلف می توان به این پرسش پاسخ داد. برخی از این منظرها عبارتند از:
* سیاستگذاری جامعه در بخش تعلیم و تربیت به سمتی پیش نمی رود که به تخصص صاحبان تعلیم و تربیت احساس نیاز کرده و در اولویت قرار دهد. این سیاستگذاری، اهالی تعلیم و تربیت را در انزوای حرفه ای قرار داده و آنها را خانه نشین کرده است. در چنین شرایطی صاحبان واقعی تعلیم و تربیت نسبت به کنش وری و ایفای نقش حرفه ای خود در جامعه بی میل شده اند.
* تعلیم و تربیت به عنوان یک رشته علمی، در دانشگاه عمدتاً غرق مسائل نظری رشته شده و از مسائل عملی موجود در جامعه و نهادهای آن به ویژه نهاد مدرسه، غافل شده است. هدف گیریِ نظریه ها و مبانی تئوریک رشته تعلیم و تربیت از جمله وظایف ذاتی این رشته است و تردیدی در این زمینه وجود ندارد. اما این مهم نباید مجوزی برای عدول رشته از توجه و تمرکز به مسائل عملی موجود در جامعه تلقی شود. باید بین مبانی نظری و مسائل عملی رشته ارتباط دیالکتیک و ارگانیک برقرار شود. باید بستری فراهم شود تا مبانی نظری در خدمت مسائل عملی قرار گرفته و در آن منحل شود. نظریه و عمل باید یکدیگر را از احوال هم آگاهی ببخشند و منفک و بی خبر از هم نباشند.
* فرهنگ دانشگاهی حاکم بر رشته تعلیم و تربیت یک فرهنگ کنشگرانه نیست و به همین سبب محصولات رشته نمی توانند در جامعه مداخله تعیین کننده داشته باشد. سیاست های دانشگاهها در جهتی بوده که اهالی تعلیم و تربیت عمدتا در یک فضای محافظه کارانه و به دور از واقعیت های جامعه زیست می کنند و به این فضا عادت کرده اند.
حال پرسش دیگر این است که چه مواجهه ای باید با منظرهای یاد شده داشت؟
* در خصوص منظر نخست باید گفت سیاستگذاری جامعه در بخش تعلیم و تربیت باید از دست غیرتعلیم و تربیتی ها خارج شده و به صاحبان اصلی تعلیم و تربیت واگذار شود.
مگر می شود سیاست هایی که یک تعلیم و تربیت شناس و متخصص تعلیم و تربیت در جامعه باید تعریف و تعیین کند به دست افراد غیر سپرد؟!!
پر واضح است اگر سیاستها به دست اهالی تعلیم و تربیت تعیین شود، نسبت به اجرا و انجام آن احساس مسئولیت و تعهد جدی خواهند داشت. البته این مهم مستلزم برخورداری متخصصان تعلیم و تربیت از صلاحیت ها و شایستگی های لازم برای شناخت جامعه و مسائل آن است. در این راستا متخصصان تعلیم و تربیت می توانند اجتماعی تر عمل کرده و با دیگر خبرگان آشنا به شرایط و محیط جامعه تعامل برقرار کرده و از ظرفیت های آنها بهره ببرند.
* نوع مواجهه با منظر دوم باید به گونه ای باشد که محتوا و برنامه های درسی رشته تعلیم و تربیت عمدتا مبانی نظری را در کانون توجه قرار نداده و به مسائل عملیِ موجود در موقعیت جامعه نیز اهمیت قائل شوند. پروسه آموزش و یادگیری و همچنین مطالعات استادان و دانشجویان تعلیم و تربیت نباید بریده از آزمایشگاه جامعه باشد. باید این مطالعات نه صرفا در محیط دانشگاه که در بستر جامعه نیز صورت گیرد. دیوار کشیدن میان نهاد جامعه و دانشگاه به بی خبری آن ها از هم و بی مسئولیتی آنها در قبال هم منتهی خواهد شد. به طور خلاصه باید گفت دانشگاه باید زندگی کردن در متن و بطن جامعه را به طور جدی در دستور کار قرار دهد.
* در نهایت در مواجهه با منظر سوم باید گفت اهالی تعلیم و تربیت در دانشگاه ها باید جرئت و جسارت عبور از رویه های عادت شده و ناکارآمد را داشته باشند و از نظم و رویه محافظه کارانه موجود فاصله بگیرند.
برای کنشگری در جامعه لازم است که در دانشگاه "کنشگر بودن" را تمرین کرد و فرهنگ عافیت طلبی و بی تفاوتی را کنار گذاشت.
پویش ملی دفاع از تخصص در تعلیم و تربیت
نوفهمی در مطالعات برنامه درسی
صدای معلم، صدای شما
با ارائه نظرات، فرهنگ گفتوگو و تفکر نقادی را نهادینه کنیم.