درختِ خشک به ابری در آسمان نگریست.
بگفت سایه نیانداز از تو بیزارم .
ندیده ای مگر از باغبانِ واپس بین .
به ریشه زنده بُوَد شاخ و برگِ بیمارم.
سپرده است به اوهام سر نوشتم ، از آن.
شکافِ زخمِ عمیقی به سینه ام دارم .
در آن شکاف کند آشیانه مرغِ سحر .
بِدارم همّتِ آن عاشقانه بگذارم .
صدایِ ساقه ی خود را به زیرِ تیغِ تَبَر.
بسانِ شیونِ ماتم به باد بسپارم .
مگر به گوشِ کرِ باغبان رسد؟ هرگز!
نماز خوانده و خوابیده معصیت کارم.
اُمیدِ ریشه مرا هست وَرنه ، گر خیزد .
میانِ هیزمِ دیگر به کُنجِ دیوارم .
کجاست آنکه نباشد به زیرِ فرمانش.
به او ز جورِ چنین تُحفه پرده بر دارم.
بگفت ابر تکان دِه به ریشه رویَد باز .
ز اشکِ خویش تعهّد کنم نیازارم
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان