از کوچ خونبار دوست قدیم و همکار خوبم، محسن خشخاشی چهل روز گذشت. در این مدت اصحاب نظر و ارباب قلم؛ آنهایی که می شناختندش و یا کسانی که هرگز او را ندیده بودند در باره ی بیدادی که بر او رفت بسیار گفتند و نوشتند، هر چند از خود او کمتر سخنی به میان آمد.
محسن را از بدو تولدش می شناختم. میان خانه پدری او و خانه ما در کوچه بابا طاهر در خیابان سنایی تنها یک خانه فاصله بود. او آخرین فرزند خانواده بود که پس از چهار خواهر و یک برادر بزرگتر پا به عرصه وجود نهاد. هم از این جهت، به شدت مورد علاقه و توجه خاص همهاعضای خانواده قرار داشت و هیچ یک از بچه های آن کوچه و محله جنوب شهری را جرأت نبود که کمترین شیطنتی در حق او روا دارد و آزار و اذیتی به او رساند. با این حال او نیز چون دیگر بچه های آن کوچه و محله، بر کشید و برومند شد و در نهایت، کسوت معلمی را بر تن کرد، که سخت بر قامتش برازنده بود. اگرچه عموم همکاران، دانشجویان و دانش آموزانش او را به عنوان معلمی وظیفه شناس، منظم، دقیق، سخت گیر، پرتلاش و مسئول می شناختند، در تعبیر خودش فردی معمولی و «متوسط الحال» می نمود که تنها می کوشید آنچه را وظیفه وجدانی و اخلاقی اش می دانست، ادا نماید. می گفت: « نه خیلی بد اخلاقم و نه خیلی خوش اخلاق!» اما با نگاه پُر مهر و کلام شیرینش از همگان دل ربایی می کرد و این «دل ربودن» برجسته ترین ویژگی اخلاقی اش بود. گویی اوحدی مراغه ای، این غزل بسیار زیبا و دردناک را در وصف آن دوست عزیز سروده است:
دلها بربودند و برفتند سواران |
ما پای به گِل در شده زین اشکِ چو باران |
او رفت که روزی دو سه را باز پس آید |
ما دیده به راه و همه شب، روزشماران |
بر کشتنم ار شاه سواری بفرستد |
با شاه بگویید که کشتند سواران |
اندیشة باران نکند غرقة دریا |
ای دیدة خونریز، میندیش و بباران! |
این حال که ما را به جز او یارِ دگر نیست |
حالی است که مشکل بتوان گفت به یاران |
ما را به بهار و سمن و لاله چه خوانی؟ |
دریاب کزین لاله چه روید به بهاران؟ |
آهن که چه دید از غم آن چهره، بگویید |
تا آینه پیشش نزنند آینه داران |
گر دوست دوایی ننهد بر دل مجروح |
مَرهم ز که جوید جگر سینه فگاران؟ |
صد قصه نبشت «اوحدی» از دست غم او |
وین غصه یکی بود که گفتم ز هزاران |
آنچه از پی می آید، گفت و گویی است بس ساده و صمیمی که یکی از دانش آموزان دبیرستان تیزهوشان شهید بهشتی با او انجام داده و در نشریه دانش آموزی نگرش در اردیبهشت 1387 در همان دبیرستان منتشر شده است. جملاتی که درون [ ] قرار دارد از مصاحبه کننده است و به چاشنی طنز آمیخته، که در عین حال شیرینی خاصی به این گفت و گو داده است.
محمد گودرزی، دبیر تاریخ دبیرستان تیزهوشان شهید بهشتی
*
نگرش: فکر می کنم اگه ما می خواستیم از آقای رئیس جمهور هم وقت بگیریم، این قدر تو دردسر نمی افتادیم، ولی بالاخره یک وقت بین کلاس ها به دست آمد. در این 25 دقیقه خیلی چیزها یاد گرفتیم و انصافاً مصاحبه شیرینی بود. زیاد نمی خواهم سر شما را درد بیاورم. مشغول خواندن مصاحبه شوید:
نگرش: با عرض سلام، در ابتدا خودتون را معرفی کنید.
من محسن خشخاشی هستم، متولد سال 1350 در بروجرد.
نگرش: در باره ی تحصیلات تان کمی توضیح دهید.
دوران دبستان را در دبستان ناصرخسرو گذراندم. دوران راهنمایی را در مدرسه شهید چمران، سال اول دبیرستان را در مدرسه امام خمینی (ره) یا همان دبیرستان پهلوی سابق و سه سال باقی مانده را در دبیرستان بحرالعلوم سپری کردم. رشته من ریاضی فیزیک بود و در سال 68 دیپلمم را گرفتم. همان سال هم در رشته «فیزیک کاربردی حالت جامد» در دانشگاه مشهد قبول شدم. بعد از آن در سال 72 فارغ التحصیل شدم، بعدش رفتم سربازی، از سال 73 تا 75 را در بندرعباس خدمت کردم [چقدر که گرما نخوردید؟!] سال 75 به بروجرد آمدم. سال 76 به استخدام کارخانجات نساجی بروجرد درآمدم. سرپرست سالن ریسندگی در شیفت، بعد از یک سال و نیم، به دلایلی از آنجا استعفا دادم و به آموزش و پرورش آمدم، یعنی از سال 78. در سال 81 به اتفاق دوستم آقای شعبانزاده [همین دبیر فیزیک سوم خودمون] تصمیم گرفتیم که برای فوق لیسانس بخوانیم. من «ژئوفیزیک» دانشگاه آزاد تهران قبول شدم [خدا میدونه چقدر خرج تحصیل کردین!] و ایشون هم دانشگاه دولتی یزد. در سال 83 فارغ التحصیل شدم، در حالی که اینجا هم درس می دادم.
نگرش: رشته ای که در مقطع فوق لیسانس انتخاب کردید با شناخت و علاقه همراه بود؟
بله، ژئوفیزیک یک رشته کاربردی فیزیک است. رشته فیزیک معمولاً محاسباتی و خشک است اما ژئوفیزیک ترکیبی است از فیزیک و زمین شناسی که بیشتر بچه های فیزیک در آن موفق ترند.
نگرش: معدل تان در این مقطع چند شد؟
من در این مدت دو سالی که در این دوره درس می خواندم، همزمان مشغول به تدریس هم بودم؛ هر هفته سه روز در بروجرد درس می دادم و چهار روز به تهران می رفتم. معدلم 17.61 شد که معدل خوبی به حساب می آمد.
نگرش: در حال حاضر در چند مرکز تدریس می کنید؟
تدریس من در آموزش و پرورش محدود است به دبیرستان شما و دبیرستان سما پسرانه.
نگرش: در سطح آموزش عالی چطور؟
اکثر دانشگاه های بروجرد و حومه، که می توان دانشگاه های آزاد و پیام نور، دانشکده سما و مدت کمی هم مرکز علمی کاربردی را هم نام برد.
نگرش: این همه که خود را مشغول تدریس کرده اید، دلیل آن مسائل اقتصادی است یا علاقه به تدریس؟
بحث وضعیت اقتصادی است. چرا که اگر بحث علاقه باشد، من مایلم که زمان تدریسم کمتر بشود و کیفیت کار بالاتر برود. مثلاً اگر من هفته ای 24 ساعت تدریس داشته باشم، کیفیت کارم خیلی بهتر از اینه که از ساعت 8 صبح که می روم، غروب برمی گردم و فقظ هم اگر کار فردام واجب باشه، می توانم مانوری روی درسی که فردا می خواهم بدهم داشته باشم وگرنه، نه. و این مسئله تأثیر منفی روی کار ما دارد [الان که خیلی سرشون شلوغه، تدریسشون به این خوبیه، اگه سرشون خلوت بشه، چطوه درس می دن؟!]
نگرش: الان که ما در سال دوم هستیم، نسبت به سال اول تفاوت بسیار در رفتار شما مشاهده می کنم. مثلاً بیشتر می خندید و یا به اندازه سال اول خشک نیستید. دلیل این تغییر رفتار چیست؟ آیا همیشه با سال دومی ها اینطورید یا امسال تغییر رویه داده اید؟
نه بحث تغییر رویه نیست. بچه ها وقتی پایه اولند با اخلاق ما آشنا نیستند و اگر روال کار طوری باشه که نرمشی نشان دهیم، کنترل کلاس از دستمان خارج می شود. اما وقتی بچه ها به پایه دوم بیایند خیالم راحت شده که با اخلااق من آشنا هستند و می دانند که به چه چیزهایی حساسم و به چه چیزهایی نه.
نگرش: در دورة تحصیل در دبیرستان هم امتحانات تان سخت بود؟
در دوران ما دبیرستان بحرالعلوم یکی از بهترین دبیرستان های شهر بود و بهترین دبیرها را داشت. مثل همین جا، البته تعریف از خودم نیست. دبیر فیزیکمون آقای گندمی بود، آقای بهروش دبیر هندسه، آقای پارسا دبیر مثلثات و ... تازه هر کدام شخصیت و منش خاص خود را داشتند ، یعنی همان قدر که خوب درس می دادند، همان قدر هم امتحانات سختی می گرفتند. باید به این نکته دقت کرد که سختی به خاطر خود بچه هاست و هر چه هم که امتحان سخت تر بشود، کار منِ دبیر سخت تر می شود. شما فکر نکنید سخت درس دادن و سخت امتحان گرفتن و سخت تمرین حل کردن کار آسانی است. اگر کار را من آسان کنم، به نفع خودم هست. بیام سر کلاس، چهارتا مسئله آسان بگویم و یک امتحانِ آسان هم بگیرم. ولی در عوض من میام کارم رو جوری انجام می دهم که خیالم از بچه ها آسوده شود. اگر چه بچه ها در این مقطع ممکن است از کار ما دلخور بشوند، ولی در آینده قضاوتشان این گونه نخواهد بود و اگر زمان بگذرد، آنها می فهمند که چقدر از من یاد گرفته اند و چقدر از من یاد نگرفته اند، گذشت زمان قضاوت را از «حال» خیلی بهتر می کند.
نگرش: برداشت من این است که شما همین امتحانات سخت و سختگیری ها را گذرانده اید و نتیجه هم گرفته اید و حالا دارید روی ما اجرا می کنید. این درست است؟
بله؛ من بزرگترین ضربه را از معلمی خوردم که در کلاس درس فقط می خندید و مسئله حل نمی کرد! نتیجه اش هم این شد که موقع کنکور، کمترین درصد نمره را در همان درس گرفتم. اگر آن سال، ما آن درس را آبکی رد نمی کردیم و آن گونه به ما درس نمی دادند، شاید الان در موقعیت بهتری بودم. البته باید به این نکته نیز توجه کرد که زندگی همیشه در حال تغییر و تحول است.
نگرش: بحثی در بین مدیران آموزشی مطرح است مبنی بر این که هر ساله اُفت درسی در میان دانش آموزان افزایش می یابد. نظر شما در این باره چیست؟
من هم به این مسئله معتقدم. متأسفانه به دلیل این که بحث تحصیل در جامعه ما بی ارزش شده، این بحث در همه جا دیده می شود. وقتی دانش آموزی می بیند که مثلاً پدر یا برادر بزرگترش که درس خوانده اند به هیج جا نرسیده اند و فلان فامیل شان که درس نخوانده و با یک شغل آزاد و حتی شغل های کاذب مثل دلالی داشته اند به یک جایی رسیده و مال و منالی کسب کرده اند، کم کم روی او اثر می گذارد. این مسئله باعث می شود که درس خواندن در جامعه چیز بی ارزشی تلقی بشود.
نگرش: از این قضیه بگذریم، در روز، وقت فراغتی هم برای خودتان دارید؟ کتاب می خوانید و یا فیلم نگاه می کنید؟
معمولاً نه. نیّتم در ابتدای هر ترم تحصیلی این است که از وقت هفتگی مقداری را برای خودم نگه دارم. اما به دلیل فشارهای مختلفی که از هر جا وارد می شود، باز هم این قضیه از دست من خارج می شود! برای مثال همین مدرسه خودتان؛ من به دلیل این که احساس کردم که این بچه ها به کلاس فوق العاده نیاز دارند- و در این مدسه فقط بحث وظیفه است و بحث مالی اش اصلاً مطرح نیست – مجبور شدم از وقت خالی و آزاد خودم بزنم و در این چند هفته آخر، کمی کمک بچه ها باشم. در واقع هر کار که می کنم اصلاً نمی توانم وقتی برای خودم پیدا کنم. مثلاً این ترم، تنها ترمی است که بیشترین وقت آزاد را دارم که آن هم فقط دو تا صبح است و آن را به انجام کارهای اداری خانه ای که می سازم اختصاص داده ام. نهایتاً وقت اندکی که می ماند، آخر شب است که اگر بتوانم مطالعه ای بکنم و کتابی بخوانم.
نگرش: آخرین و یا بهترین فیلمی که تا به حال دیده اید؟
دیشب – نهم اردیبهشت – علی سنتوری را دیدم و به نظرم فیلم قشنگی آمد. البته هر کسی سلیقه خاص خودش را دارد. به نظر من برخی از فیلم های خارجی ماهیت و جذابیت شان خیلی بالاست. برای مثال، من فیلم نیکیتا که را دیدم خیلی خوشم آمد و باز هم می گویم که هر کسی سلیقه ای دارد. ولی برای من، جدای ایرانی یا خارجی بودن، پیامی که فیلم می دهد خیلی مهم است. و باز هم فیلم رقصنده با گرگ را که دیدم خیلی برایم جالب بود و فیلم دیگری که همان بازیگر نقش آفرینی می کرد.
نگرش: مل گیبسون را می گویید؟
بله، فیلم های این هنرپیشه از جذابیت و گیرایی خاصی برخوردار است. ولی فیلم های ایرانی اکثراً این طور نیستند.
نگرش: قرمز یا آبی؟!
من اهل فوتبال نیستم اما جالب اینجاست که با دو تن از دوستانم که جمعه ها بیرون می رویم و چیزی می خوریم. این ها را دسته بندی کردیم. یکی روی برد پرسپولیس سور می دهد، یکی روی مساویش و یکی روی باختش که مربوط به من است! ولی اهل فوتبال نیستم. اوایل فوتبال نگاه می کردم اما در یکی دو سال اخیر و مخصوصاً در یک بازی با عربستان که به شکل مفتضحی باختند، به این تتیجه رسیدم که هر وقت به اینها امید داشته باشی ناامیدت می کنند. به همین دلیل دل بستن به آنها غلط است و از آن موقع به بعد فوتبال نگاه نمی کنم.
نگرش: بهترین یا جالب ترین هدیه ای که روز معلم گرفته اید چه بوده است؟
معمولاً بهترین هدیه مواقعی بوده که بچه ها به صورت یکپارچه عمل کرده اند. در همین دبیرستان هم پارسال یکی از کلاس های دوم همین کار را کرد که یک نقاشی قشنگ روی تابلو کشیدند و یک نفر هم به نمایندگی از بقیه یک متن زیبایی را خواند و این از بقیه برای من جذاب تر بود.
نگرش: یک خاطره یا اتفاق جالب در زندگی یا زندگی کاری تان برایمان نقل کنید؟
یکی از اخلاق های من زمان تدریس این است که وقتی درِ کلاس را می بندم به هیچ عنوان کسی را راه نمی دهم و خیلی ها هم گلایه می کنند که چرا این طوری رفتار می کنی؟ باید برای شما بگویم که در مدتی که من در تهران مشغول به تحصیل بودم، ساعت ده شب با اتوبوس از بروجرد راه می افتادم و ساعت 4 صبح تهران بودم و باید می ایستادم تا مترو باز می شد و با آن به دانشگاه بروم، همیشه سر ساعت 7 صبح در کلاس درس بودم در حالی که کلاس ساعت 8 شروع می شد. یک شب اتوبوس در راه خراب شد و با تمام مشکلات من 5 دقیقه دیرتر از استاد رسیدم. وقتی وارد شدم این استاد چنان برخورد تندی با من کرد که تا به حال با من نشده است. از این روست که اکثر کارهایم را سر وقت انجام می دهم و دقیقم و می خواهم که دیگران هم دقیق و وقت شناس باشند.
نگرش: محیط دانشگاه را می پسندید یا مدرسه را ؟
هر کدام ویژگی های خاص خودشان را دارند. در محیط مدرسه تعداد دوستان زیادتر است اما عمق دوستی ها گذرا و سطحی است. در دانشگاه دوستان کمتری داشته ام ولی عمق دوستی با آنها بسیار عمیق تر بوده است. چنان چه بهترین دوست زندگی ام را در همین دوران دانشگاه یافته ام و هنوز هم دوستی ام با او ادامه دارد. حتی بعضی از اعضای فامیل به میزان دوستی ما غبطه می خورند، نام این دوست ... است. [به علت امکان دست یابی بچه ها به ایشان و افزایش تقاضا برای گرفتن نمره از آقای خشخاشی از بازگو کردن نامشان معذوریم!]
نگرش: از نظر تدریس کدام یک را انتخاب می کنید؟
من با هر دو هیچ مشکلی ندارم و هر کدام هم روال خاص خوشان را دارند و من در هر دو محیط دوست دارم مطلب را طوری بگویم که شنونده یاد بگیرد. اما در مدرسه حساسیتم بیشتر است.
نگرش: با بیان کلمات زیر اولین عبارتی را که به ذهنتان رسید بیان کنید:
فیزیک: علم طبیعت و ماهیت
مدرسه: محل انسان سازی
دانشگاه: محل حرفه ای شدن در یک رشته
تدریس: ذکات علم
تحصیل: نردبانی به سوی ترقی
آقای محرابی: یک مدیر خوب [برای من جالب است که چرا همه همین را می گویند؟ شما می دانید؟!]
آقای خشخاشی: یک معلم معتدل
نگرش: آرمان یا آرزوی زندگی آقای خشخاشی؟!
ببینید، آدمی به آرزوهایش زنده است و آرزوهای انسان هم دو دسته اند: کوتاه مدت و بلند مدت. آنهایی که کوتاه مدت اند معمولاً انسان به آنها می رسد، اگر آرزوهای خیلی بعیدی نباشند. شاید یکی از آن آرمان های بلند مدت که همه هم آن را آرزو دارند، این است که به یک رفاه نسبی برسند و این نیاز به تلاش دارد و من هم دارم تلاش می کنم. اگر به آن رسیدم که خوشحال می شوم و اگر نه، باز هم نارحت نمی شوم. زیرا تلاش خودم را کرده ام.
نگرش: آقای خشخاشی از نظر شخصیتی چگونه آدمی است؟
من خودم این برداشت را دارم که آدمی متوسط الحالم. یعنی نه خیلی بداخلاقم و نه خیلی خوش اخلاق. سوای این قضیه در زندگی ام سعی کرده ام طوری رفتار کنم که پیش وجدانم جای شک و شبهه ای نبوده و از نظر اخلاقی زیر سؤال نباشم و همیشه این مطلب در ذهنم بوده که ایرانی ها در گذشته سه آرمان داشته اند: پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک! و واقعاً سعی کرده ام به این سه برسم، اما نتوانسته ام!
نگرش: حرف آخر؟
حرف آخر من نصیحتی به بچه هاست. من خیلی دوست دارم در این موقعیت نزدیک به امتحانات خرداد ماه، بچه ها حداکثر تلاش خوشان را بکنند. من همة آنها را به چشم خواهرزاده ها و برادرزاده هایم می بینم. برای همین است که برای آنها ارزش و احترام قائلم و امیدوارم در تابستان ما کلاس تجدیدی نداشته باشیم.
نظرات بینندگان
ای کاش این معلم ارزشمند در جایگاه درخور خود به کار گمارده شده بود تا فرصت می یافت سال های متمادی در خدمت نظام آموزشی کشور در مقاطع بالاتر باشد،افسوس که در نظام آموزشی ما هیچ کس در جایگاه واقعی خود نیست و عمر ارزشمند بسیاری از نیروهای توانمند بیهوده تلف میشود و جایگاهی که شایسته حضور آنان است توسط افراد ناشایست اشغال شده است.
مدرسه را محل انسان سازی و
تدریس را زکات علم و
دانش آموزانش را خواهرزاده ها و برادرزاده هایش می دید.
ای کاش او در جمع همگن تری قرار می گرفت تا متهم به سخت گیری نمی شد.
خشخاشی عزیز روحت شاد و یادت گرامی باد
از دوستان خوبم در سایت سخن معلم واقعا متشکرم.
من که نظر سایرین را خوانده و شنیدم یاد خاطره ای افتادم از ده ی 60 مدیر مدرسه ی ما می گفت معلم نمونه معلمی است که هیچ اعتراضی از جانب دانش آموزان یا اولیاء آنها به وی نشده باشد من به عنوان یک معلم فیزیک حساب کار خودم را کردم چون همیشه با درس نخوان ها در گیر بودم بله چنین تفکری از آن موقع بوده حالا هم هست منتها این حساسیت هابرای این معلم شهید به قیمت جانش تمام شد وبرای خیلی ها ی دیگر سر خوردگی ایجاد کرد.
روحش شاد
"بحث وضعیت اقتصادی است. چرا که اگر بحث علاقه باشد، من مایلم که زمان تدریسم کمتر بشود و کیفیت کار بالاتر برود. مثلاً اگر من هفته ای 24 ساعت تدریس داشته باشم، کیفیت کارم خیلی بهتر از اینه که از ساعت 8 صبح که می روم، غروب برمی گردم و فقظ هم اگر کار فردام واجب باشه، می توانم مانوری روی درسی که فردا می خواهم بدهم داشته باشم وگرنه، نه. و این مسئله تأثیر منفی روی کار ما دارد "